شنبه, 01 اردیبهشت 1403

زنان نامدار تهران قدیم یا دارالخلافه (3) – قمرالملوک وزیری

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
قمرالملوک وزیری

ز حسن روی تو به دین خلق می‌ترسم / که بدعتی که نبوده است در جهان آری / سعدی 

بدعت آوردن، (بدعت گذاشتن و بدعت نهادن) همیشه در میان مردم موافقان و مخالفانی دارد.

در تمامی جوامع بشری مردم براحتی با تغییر سنت و بر هم خوردن رسم و آیین خود کنار نمی‌آیند. رسم تازه و آیین نوگو اینکه هواخواهانی دارد ولی همیشه با مخالفت‌های جدی روبروست. قمرالملوک وزیری از زنانی بود که در اواخر عصر قاجاریه و اوایل دوره پهلوی پا به میدان هنری نهاد که پیش از او جامعه ایرانی آنرا تجربه نکرده بود و بطور کلی جهان نیز آنچنان با این حادثه آشنایی معدودی در بعضی از کشورها بیش نداشت. قمر بدعت‌آور شد و شهره خاص و عام گردید و از نام آوران این رشته هنری در تهران بلکه در سراسر ایران شد. قمرالملوک نخستین زنی است که در ایران پا به عرصه آواز خوانی در ملا عام نهاد هر چند کار او به سختی گرایید ولی سرانجام سماجت‌های او به ثمر نشست و در زمره هنرمندان پایتخت درآمد و به سرعت راه پیشرفت را پیمود و از نامداران شد قمر سرگذشت حیرت آوری دارد از اینکه خواننده‌ای که روزی آن شهرت و ثروت را بدست آورد سرانجام گوشه فقر و گمنامی جان‌به‌جان آفرین سپرد.

قمر به سال 1284شمسی در خانواده‌ای مذهبی در تاکستان قزوین زاده شد، پدرش هنگام تولد زنده نبود و در سال‌های نخستین زندگی(18ماهگی) مادر را نیز از دست داد و مادر بزرگش سرپرستی او را به عهده گرفت. مادر بزرگ قمر روضه خوان بود و در مجالس روضه‌خوانی که در دوره ناصری جایگاهی رفیع یافته بود قمر را همراه می‌برد و بدین ترتیب او از کودکی با روضه خوانی و حضور در جمع مانوس شد و از این راه اعتماد به نفس در خور تاملی بدست آورد و از طرفی حنجره مناسب خواندن را نیز از مادر بزرگ به ارث برده بود. قمر رموز اولیه آواز خواندن را از مادربرزگش آموخت. این خواندن سبب شد تا شبی که استاد نی داود صدای او را شنید جذبه‌ای در آن یافت تا رهایش نکند. قمر جوان را به کلاس خود آورد و راه ورود به کلاس دیگر استادان را برایش گشود و از وی خواننده‌ای بزرگ ساخت.

قمر در سال 1303 شمسی نخستین کنسرت خود را اجرا کرد. روز بعد نظمیه که غافلگیر شده بود از او تعهد گرفت تا دیگر بدون حجاب کنسرت ندهد.

کاری که قمر کرد بی‌سابقه بود نه فقط عموم مردم که اهالی موسیقی نیز آزادانه پذیرای آن نبودند.

در آن اوان، مدرسه موسیقی (کلوپ موسیقی) تازه تاسیس علی نقی وزیری اعلان داشت؛ زن‌های مسلمان را نخواهیم پذیرفت.

در جراید نیز مخالفت‌های فراوانی با قمر می‌شد. جریده شفق سرخ مطالب تندی درباره او چاپ می‌کرد. قمر در مقاله‌ای به دفاع از فعالیت هنری‌اش نوشت: «... آقای دشتی، ما زن‌های تهران هر چند هم به عقیده سر کار عالی نالایق باشیم این قدر فهمیده‌ایم که قوانین مقدسه مطهر اسلام جز در بعضی از موارد مانند جهاد و غیره زن و مرد یکسان است، اگر موسیقی حرام است و در شریعت مقدس اسلام این عمل حرمت دارد چه مرد‌های مسلمان و چه زن‌های مسلمه بایستی از این عمل پرهیز نمایند. چه دلیل دارد که مرد‌ها مجازند که این صنعت را بیاموزند و زن‌ها از آموختن این صنعت لطیف محرومند ...»

از یاد نبریم، دشتی در اوان جوانی درس طلبگی خواند و بعد حوزه را رها کرد و به مشاغل دیگر از جمله روزنامه‌نگاری و انتشار روزنامه دست رد.

ولی با گذشت زمان روز‌به‌روز بر اقبال مردم از قمر افزوده می‌شد و او نه تنها در تهران که در دیگر شهر‌ها نیز کنسرت‌هایی اجرا نمود و تصنیف‌های فراوانی را خواند. در سال 1310 کنسرت همدان را اجرا کرد و ترانه‌های عارف قزوینی را خواند. تصنیف‌هایی از نامداران آن عصر از قبیل، ایرج میرزا، نی داود، ملک‌الشعرا و امیر جاهد (روزنامه‌نگار و شاعر معروف) می‌خواند.

کار قمر طوری اوج گرفت که همه را مبهوت خود ساخت. وی هفته‌ای دو تصنیف می‌خواند در گرماگرم اقبال مردم از قمر شرکت (کمپانی) معروف اروپا «هیزماسترز ویس» نخستین بار برای ضبط صدای او دستگاه صفحه پرکنی به تهران آورد و کمی بعد شرکت «پولیفون» نیز اقدام به این کار کرد.

اولین صفحه‌ای که قمر ضبط کرد، تصنیف جمهوری از عارف قزوینی در دستگاه ماهور بود.

در سال 1319 با گشایش رادیو و پخش صدای قمر مقبولیت او در میان عموم باز هم بیشتر شد و بر هواخواهان خاص و عام وی افزود.

قمر شخصیتی بی‌نظیر داشت او هرگز ثروت نیاندوخت و هر چه بدست آورد عیارانه به فقرا بخشید. درآمد کلان کنسرت‌ها را به خانه نمی‌برد. درآمد کنسرت 1303 را به امور خیریه داد. عواید کنسرت مشهد را صرف آرامگاه فردوسی کرد. در سال 1308 کنسرتی به نفع شیر و خورشید اجرا کرد و عواید آن را به بچه‌های یتیم سپرد. حتی وقتی نیرالدوله والی خراسان چند گلدان نقره به او هدیه داد. او آن ها را نیز به عارف بخشید، هر چند می‌دانست عارف مورد غضب نیرالدوله و رضاشاه است. روزی نبود که هدیه‌های مردمی به او تقدیم نشود، ولی او چیزی از آن‌ها را نزد خود نگاه نمی‌داشت.

فقط مردم کوچه و بازار نبودند که عاشقانه به صدای گرم او گوش جان می‌سپردند. بلکه بسیاری از خواص، دل در گرو علاقمندی وی داشتند. عارف و شعرایی که برای او شعر می‌سرودند، تیمور تاش وزیر دربار پهلوی و ... شیفته او بودند. استاد شهریار او را در غزلی مدح کرد. استاد بنان وی را ام‌کلثوم ایران خواند.

اقبال مردم از قمر فقط حاصل صدای خوش و سحرانگیز او نبود، بلکه گشاده‌دستی و خیرخواهی و شخصیت والای انسانی قمر بود که قمر را میان مردم «قمر» کرده بود.

عجب آنکه زنی که فداکارانه عمری با فقر مردمش جنگید و کوشید تا شاید تلخی فقر را از کامشان بزداید، سرانجام این بانوی بخشنده و مهربان خود در چنگ فقر و تنگدستی از پای در آمد و در میان مردمی که روزگاری برایش پای می‌فشردند و دست می‌افشاندند. غریبانه جان فشاند.

دهه سی سال‌های فرود و غم‌انگیز زندگی قمر به شمار می‌آید. سختی امرار معاش کارش را به کافه‌های درجه پایین کشانید و روزهایی که دیگر حنجره‌اش نتوانست صدای خوش‌الحان جوانی را بیرون دهد در فقر مطلق غوطه‌ور بود تا در 14 مرداد 1338 با سکته مغزی درگذشت و از عذاب تهیدستی و بی‌توجهی راحت شد و جسمش درخاک قبرستان ظهیرالدوله برای همیشه آرمید و روح بزرگش به آسمان ارواح صالحان پر کشید.

 بخشی از غزل استاد شهریار:

از کوری چشم فلک امشب قمر این جاست / آری قمر امشب به خدا تا سحر این جاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگویید / چشمت ندود این همه، امشب قمر این جاست

آری قمر آن بلبل خوش خوان طبیعت / آن نغمه سرا بلبل باغ هنر این جاست

شمعی که به سویش منِ جانسوخته از شوق، / پروانه صفت باز کنم بال و پر این جاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم / یک دسته چو من عاشق بی پا و سر این جاست

 ‌ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید / چونکه قمر اینجا، قمر اینجا، قمر اینجاست

در ذکر کار‌های خیر او بسیار گفته و نوشته‌اند:

روزگاری که اوضاع بسامانی هم نداشت باز سختی زندگی نتوانسته بود از لطافت طبعش بکاهد؛ می‌گویند، مدتی شب‌ها که از رستوران به خانه می‌رفت می‌گفت غذای مرا در ظرفی بگذارید تا به خانه ببرم. بعد معلوم شد سگی در مسیر خانه‌اش تازه زاییده بوده و او غذا را برای آن سگ و بچه‌هایش می‌برده است و یا اینکه شبی تمامی سکه‌های دستمزدش را به تعدادی تهی‌دست پخش کرد طوریکه آخر شب پولی نداشت تا کرایه درشکه را بپردازد.

مجله تهران مصور در شماره 833 مرداد 1338 خورشیدی از مراسم دفن قمرالملوک وزیری نوشت:

... جنازه قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امامزاده قاسم فرستاده شد و پس از غسل قرار شد که جسد را به یکی از مساجد شهر منتقل کرده و به وسیله رادیو برای تشییع جنازه قمر از مردم هنردوست دعوت به عمل آورند، تا روز شنبه در آن مراسم شرکت کنند. اما جنازه قمر مانند اشخاص مجهول‌الهویه که دیوار بر سر آنها خراب می‌شود یا زیر ماشین میروند به سردخانه پزشکی قانونی منتقل گردید ...

روز بعد جنازه خیلی بی‌سروصدا به وسیله آمبولانس وزارت دادگستری ابتدا به منزل او واقع در تهران‌نو منتقل گردید و از آنجا که بیست نفر در تشییع جنازه او شرکت کرده بودند، به آرامگاه ظهیرالدوله منتقل گردید...

قمر را بی سرو صدا به خاک سپردند، در ظهیرالدوله جز تنی چند از دوستان قدیمی قمر و چند جوان هنردوست کسی نبود. هنرمندانی که خود را خاک پای قمر می‌دانستند حتی زحمت آن را به خود ندادند که در مراسم تدفین ستاره موسیقی ایران حضور یابند. اداره رادیو به کلیه خوانندگان اطلاع داده بود که به ظهیرالدوله بیایند و در مراسم به خاک سپردن قمر حضور داشته باشند، اما هیچیک نیامندند، این نامردمی را به چه چیز جز غرور و خودپسندی بیجا می‌توان حمل کرد؟

در میان کسانی که برای تشییع قمر به ظهیرالدوله آمده بودند، چند چهره آشنا از جمله: استاد نی داوود، حسین تهرانی، بدیع‌زاده و ذبیحی دیده می‌شدند. بدیع‌زاده سخنرانی کرد و قمر را مورد تجلیل قرارداد، سخنان او از همه آتشین‌تر و پرشورتر بود. ذبیحی بر بالین قمر مرثیه خواند. یکی از دوستان قمر گفت:

 «ما برای یک آوازه‌خوان ساده نمی‌گرییم، اشک‌های ما در عزای انسانی است که زندگی خود را وقف خدمت به خلق کرد.»

بیشتر بخوانید: