جمعه, 10 فروردین 1403

سقوط قاجاریه را کلاغ‌ها با حمله به پرچم دولتی خبر دادند

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
سقوط قاجاریه را کلاغ‌ها با حمله به پرچم دولتی خبر دادند

امیری را که بر قصرش هزاران پاسبان بودند / تو اکنون بر سر گورش کلاغی پاسبان بینی

در سال‌های پایانی عصر قجر، ایران دچار مشکلات فراوانی بود و تهران شاهد حوداث گوناگونی که انقلاب مشروطیت، مهمترین آن‌ها به شمار می‌رفت. در این ایام اوضاع ایران بسیار بد بود. بر اثر بی لیاقتی پادشاهان قاجاریه، دولت آهی در بساط نداشت و بار اقتصادی و مالیات بر دوش ملت تهیدست سنگینی می‌کرد. ایجاد نا امنی توسط قلدران و قداره‌بندان در شهرها و چپاول راهزنان در راه‌ها و ستم‌کاری حکام ولایات و اربابان در روستا‌ها و فقر و تنگدستی عمومی آسایش و راحتی ایرانیان را سلب کرده بود.

دخالت بیگانگان به خصوص دولت‌های روس و انگلیس در کار دولت و ملت، تحمل‌ناپذیر شده بود، در این رهگذر دولت عثمانی و دیگر دولت نیز دستی بر آتش داشتند. این وضع اسف‌بار، موجب بروز مشکلات فراوانی برای دولت مرکزی شده بود. به طوری‌که، کابینه‌های نخست‌وزیران یکی پس از دیگری زیر بار مشکلات عدیده در فضای مسموم سیاسی کشور تاب نیاورده، سقوط می‌کردند. در هر گوشه و کناری از ایران عده‌ای از مردم بدور فردی صالح و یا ناصالح گرد آمده و با مرکز به ستیز برخواسته بودند، تا سوای منویات خیر یا شراندیشی پنهان سردمداران، فغان خود را از زندگی سخت و تحمل‌ناپذیر، سر دهند در حقیقت هر یک از این گروه‌ها،  داد مردم سامان خود را می‌خواستند.

غرض از این گریز کوتاه و مؤجزوار به تاریخ ایران به روزگار محمد علی شاه قاجار، بازگویی اوضاع و احوال نابسامان مردم آن عهد است که بر اثر بی‌ثباتی سیاسی کشور و نا امنی و از همه مهم‌تر فقر و تهیدستی بازار شیادی افراد شیطان‌صفت و سودا گرانی نظیر فالگیر، دعانویس، رمال و .‌.. گرم شده بود. بدیهی است در این فضای اجتماعی خرافه‌پرستی و وجود موهومات و دخالت آن در زندگی روزمره مردم فراوان به چشم می‌خورد.

از حوادث نادری که در آن ایام پیش آمد و مردم تهران آن را به فال بد گرفتند و برای سلسله قاجار بد شگون و ناخجسته پنداشتند، حمله کلاغ‌ها به پرچم دولتی، در روز پنجشنبه هفتم ذیقعده 1326 قمری بود. از قضا طولی هم نکشید که طومار این سلسله بی‌هنر پیچیده شد و به تاریخ سرد و گرم چشیده این مرز و بوم پیوست.

ماجرای کلاغ‌ها، از این قرار بود که روزی از روز‌ها تعداد زیادی از کلاغ‌های پایتخت انگار به نمایندگی از مردم سراسر ایران به دو پرچم دولتی که بر فراز عمارت بلند شمس‌العماره به اهتزاز در آمده بود، حمله کردند و آن‌ها را پاره‌پاره نمودند. گویی در تظلم و دادخواهی مردم گیلان و آذربایجان، خراسان، اصفهان، خوزستان، کرمان، کردستان، مازندران و .‌.‌. حرف دل ایشان «زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی» را با قارقار خشمگنانه خود بر فراز کاخ شاهی، سر دادند.  تصور این که حادثه‌ای غریب و دور از اراده بشر، چنین با مسایل روز تهران جفت‌و‌جور می‌گردد، چه تأثیری در حال‌و‌هوای تهرانی‌ها در آن فضای اجتماعی می‌گذارد، خیلی دور از ذهن و گمان نیست. گفتگو پیرامون این داستان مدت‌ها نقل مجلس مردم بود و تنور گپ‌و‌گفت ایشان داغ. این حادثه نقل سوره شریفه فیل در قرآن کریم و ماجرای حمله لشگر پروردگار شد. حمله کلاغ‌ها طوری در روح و روان مردم اثر گذاشت که نقل این قضیه، پا از عرصه و دایره سخن‌های سینه به سینه عوام به حیطه اوراق و نوشته‌های خواص نهاد، بدان گونه خواهد آمد:

در روزنامه انجمن تبریز اشعاری طنزگونه در این باره چاپ شد:

زاغ‌ها و بیدق و استبداد:

الم ترکیف فعل ربک به بیدق القاجار فمز قهّ الغربان بالمنقار

گویمت یک حکایت شیوا / کن روایت به دوستان از ما

بود بالای قصر پادشهی / شیر و خورشید بیدقی بر پا

علم اول نشانه شاهی‌ست / کاحترامش کنند در هر جا

سیصد و بیست و شش ز بعد هزار / رفته از هجرت رسول خدا

در ششم روز از مه ذیقعده / تیره و تار گشت روی سما

بیشمار از گروه زاغ و زغن / وز کلاغان زشت بد سیما

چون ابابیل در حکایت فیل / لشگر حق فرود شد زسما

جمع گشتند و حمله افکندند / گوش‌ها گشت کر ز قاقا قا

چند تیر تفنگ خالی شد / ننمودند هیچ از آن پروا

همه با چنگ و پر و منقار / بگرفتند پرده را یکجا

بدریدند و پاره بنمودند / ماند چوب علم برهنه بپا

عبرتی گیر ‌ای شه غافل / نکته نغز هست در اینجا

خواه از این پند گیر و خواه نگیر / اندکی مانده تا شوی رسوا

قهرمان میرزا سالور (عین‌السلطنه) نیز در خاطرات خویش از حادثه مزبور چنین یاد کرده است، که جغدی در باغ گلستان مورد حمله کلاغ‌ها واقع شد و از دست کلاغ‌ها به عمارت شمس‌العماره پناه آورد. کلاغ‌ها جغد را دنبال کردند. تعدادی از آن‌ها بر پرده‌های بیرق نشستند و چون باد می‌وزید چنگال خود را در آن فرو کردند و بدین ترتیب بیرق پاره پاره شد.

ناظم الاسلام کرمانی، هم در «تاریخ بیداری ایرانیان» این واقعه را چنین نوشته است:

«... این فال بدی خواهد بود، که جماعت کلاغ‌ها بیرق، دولتی را پاره کنند، ولی چون بیرق قرمز می‌باشد، کلاغ‌ها به خیالشان، گوشت است، به این جهت پارچه بیرق را به خیال گوشت پاره کرده‌اند .‌..»

بیشتر بخوانید: