پنجشنبه, 06 اردیبهشت 1403

پل امیر بهادر

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
پل امیر بهادر

نیک و بد چون همی بباید مرد / خنک آن کس که گوی نیکی برد

هویت ما آدم‌ها در شناسنامه‌هایمان مشخص شده، آن چند برگ کاغذی که در آن می‌نویسند، اهل کجاییم و اجدادمان کیانند و جز آن، گو اینکه جمعی، مدعی‌اند «اهل دل‌اند» که در این صورت، آن اندک سند و کاغذ هم در میان نیست و هر چه هست، همه نزد اوست «حضرت دوست».

اما هویت شهرها مقوله دیگری است. آن را آثار طبیعی حفظ شده و بناهای بر جای مانده، از مردمانی که در گذشته زیسته‌اند، و رفتار و کردار آنان که در آن زیست می‌کنند، تعریف می‌کند. بر این اساس هر نسلی وظیفه دارد، هر آنچه را که از پیشینیان برگرفته بی‌کم‌و‌کاست به نسل بعد تحول دهد و در این رهگذر آثار زبده خویش را نیز بدان بیفزایند.

حفظ آثار طبیعی شهرها نظیر دره‌ها، رودها، کوه‌ها، درختان کهنسال و غیره و نیز بناهای گذشتگان و آیین و رسوم و هر آنچه بدیشان تعلق دارد، از وظایف نسل حاضر است. حفظ نام خیابان‌ها و کوچه‌ها و غیره هم از همان وظایف شهروندی است و جدا از آنکه نام نیک باشد یا بد. چنانکه «ضحاک» و «کاوه آهنگر» هر کدام در فرهنگ پارسی، کارکرد و مقام خود را دارد. به تعبیر دیگر، اینکه هیچ نامی را به جرم بدی صاحب آن نباید از صفحات تاریخ شهری حذف کرد و باید دانست، که این تنها از وظایف شهرداری، میراث فرهنگی و دیگر سازمان‌ها نیست، بلکه یک یک اهل آن شهر در این وظیفه سهیم‌اند.

این مقدمه بهانه‌ای بود، تا شرح حال مختصری از یکی از بازیگران سیاست در نیمه آخر سلسله قاجاریه یاد آوریم. کسی که برخلاف بسیاری از نام‌های گذشتگان، هنوز نامش را با نام پلی که بدو منسوب بود، یاد می‌کنیم.

«پل امیر بهادر»؛ گو اینکه امروز از آن پل چیزی باقی نیست، ولی «گوش شیطان کر» نام آن پل هنوز برگی از تاریخ تهران قدیم را باز می‌گوید و خدا را شکر، سرای امیربهادر هم برجاست. خانه قدیمی و بزرگی که در سال 1346 خورشیدی / 1967 میلادی، انجمن آثار ملی آن را خریداری کرد و پس از تعمیر و بازپیرایی و حتی اصلاحاتی در آنجا استقرار یافت. این بنا با شماره 4411 در فهرست آثار ملی ایران قرار گرفت.

عمارت امیربهادر مانند دیگر عمارات رجال دوره قاجاریه بسیار مفصل و وسیع و به روزگار خود درخور زندگی عریض و طویل وزیر دربار بوده است.

این سرای، شامل چند دستگاه خانه بزرگ و دیگر بخش‌هایی همچون؛ اندرونی، بیرونی، دیوانخانه، حسینیه، حیاط خلوت، گرمابه، اصطبل و دیگر نیازمندی‌های زندگانی این گونه افراد است.

اما پل امیربهادر که دیگر آثاری از آن نمانده است، پلی شمالی- جنوبی روی حوضچه یخچال مستطیل شکل باریکی بود، که در میانه راه (محل تقاطع) خیابان دروازه قزوین (شهید شبیری و خیابان شیخ بهایی کنونی) قرار داشت. در جنوب این استخر (حوضچه) دیوار بلند یخچال قرار گرفته بود.

برای توصیف موقعیت محل به روزگار سلطنت ناصرالدین شاه، یعنی پیش از آمدن امیربهادر از آذربایجان به تهران (او همراه ولیعهد به تهران آمد) برمی‌گردیم. در سال 1284 قمری، که ناصرالدین شاه دستور تخریب حصار صفوی و احداث حصار جدید را به سبب گسترش کالبدی شهر و افزایش جمعیت صادر کرد. باغ بزرگ جنت که در غرب تهران بود، داخل حصار ناصری قرار گرفت. ضلع جنوبی این باغ، خط مستقیمی با انحنای ملایمی بود (خیابان عبدالصمد کنونی)، اما ضلع شمالی‌اش یک شکستگی داشت، همان شکستگی‌ای که امروز در محل تقاطع خیابان‌های ولیعصر و قزوین مشاهده می‌کنیم. یعنی ضلع شمالی باغ جنت، خیابان دروازه قزوین بود، که از دروازه قزوین جدید (حصار ناصری) شروع می‌شد و به داخل شهر ادامه می‌یافت. این خیابان در محل انتهای خیابان شمالی- جنوبی باغ جنت (خیابان ولیعصر کنونی) شکستی داشت. در دوران رضاشاه خیابان باغ جنت را با خراب کردن باغ از وسط باغ جنت به سمت جنوب ادامه دادند و خیابان سراسری ولیعصر کنونی را بنا کردند. یعنی باغ به دو نیمه غربی و شرقی تفکیک شد.

بعدها قسمت غربی این شکستگی خیابان دروازه قزوین به نام قزوین و بخش شرقی به «شهید شبیری» شهرت یافت.

و اما شرحی کوتاه از زندگی امیربهادر، نامش حسین پاشا است، که در برخی اسناد پاشاخان آمده است. او جزو گروه ترکان دستگاه ولیعهدی مظفرالدین میرزا است، که با به تخت نشستن ولیعهد به تهران آمدند و درباریان ناصری را که بیشتر آشتیانی و تفرشی و فراهانی بودند، یکی پس از دیگری از گردونه رقابت خارج کردند و از دربار راندند. حسین پاشاخان اصلا قراباغی بود و در دوران ولیعهدی مظفرالدین میرزا وارد دستگاه او شد و در سال 1301 قمری جزو غلامان ولیعهد درآمد و با گذشت زمان پیشرفت کرد، تا اینکه خود به سمت رئیس غلامان که مقام مهمی در آن زمان به شمار می‌رفت، منصوب و قوللر آقاسی خوانده شد.

حسین پاشا بعدها لقب آجودانباشی را نیز به دست آورد و به آجودانباشی آذربایجان شهرت یافت و در سال 1310 قمری به لقب امیربهادر جنگ نایل گردید و در اواخر سلطنت مظفرالدین شاه کشیکچی باشی، یعنی رئیس کشیک خانه نیز به سمت‌هایش افزوده گشت و به «سردار» ملقب شد.

مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و خطرات» درباره وی می‌نویسد:

«او به قدری نشان داشت، که نصب آن‌ها روی سینه کفایت نمی‌کرد و کار به روی دامن می‌کشید.»

امیر بهادر، در دوران سلطنت محمدعلی شاه هم مصدر کار و در کابینه سوم و چهارم مشیرالسلطنه وزیر جنگ بود. وی با پناهنده شدن محمدعلی شاه به سفارت روس و سپس در عزیمت او به اروپا همراه وی بود. تا اینکه سرانجام با گرفتن تامین از دولت ایران به تهران بازگشت و در سال 1336 قمری در این شهر درگذشت.

امیربهادر، مانند اغلب درباریان قاجاری، ضد مردم و عاملی علیه منافع ملت بود. در دوران مشروطه به سبب مخالفت با مشروطه خواهان، یکی از تقاضاهای مجلس از شاه برکناری وی از کارهای دولتی بود.

اعمال پسندیده‌ای چند، در زندگی او قابل ذکر است. یکی توجه وی به اشعار حکیم فردوسی و اهمیتی که به شاهنامه می‌داد و اغلب آن اشعار را از بر داشت و این علاقه سبب چاپ شاهنامه امیربهادری از جانب او شد. این نسخه با ارزش به خط عمادالکتاب و تصحیح شیخ عبدالعلی موید بیدگلی است. دیگر از دیانت او و اجرای مراسم مذهبی در حسینیه خانه‌اش هم گفته‌اند، ولی از آنجا که دینداری عین مردمداری است، نه تظاهر بدان، لذا در این باب باید به رفتار او شک کرد. خاندان بهادری در تهران خود را منسوب بدو می‌دانند.

بیشتر بخوانید: