جمعه, 10 فروردین 1403

القاب اشخاص

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
القاب اشخاص

امروزه شنیدن القاب پر طمطراق گذشته (به خصوص دوران قاجاریه) که بسیار دور از واقعیت‌ها بود، به نظر طنزآلود و غیر واقعی می‌رسد که اغلب معنای لقب دقیقاً خلاف صفات صاحب لقب واقع می‌شد. یعنی القاب - که بیشتر اوقات حامل صفات پسندیده اخلاقی نظیر وفاداری، بردباری، صداقت، امانت‌داری و ... بود - به شخصی واگذار می‌گردید که فاقد صلاحیت اخلاقی بود.

لقب بخشیدن و گرفتن لقب در روزگار گذشته، یکی از راه‌های کسب درآمد و قدرت بود. درآمد یامفت برای شاه که لقب می‌بخشید و قدرت نامشروع برای اشخاصی که به القاب مزبور دست می‌یافتند. البته در این میان سر سلسله دراویش و یا به ندرت کسان دیگر هم به مریدان و اشخاصی القابی اعطا می‌کردند که تعدادشان بسیار اندک بود و موضوع آن جدا از این داستان است.

در اواخر دوره ناصری و دوره‌های بعد از آن موضوع مضحک‌تر از قبل شد تا جایی که گاه شخصی پولی به شاه می‌داد و لقبی می‌گرفت، اما بعد از مدتی فرد دیگری با پیشکش بیشتری شاه را وا می‌داشت تا لقب موردنظر را از شخص صاحب لقب گرفته و به او اعطا نماید. صاحب جدید لقب هم به محض دریافت آن و کسب قدرت متعلقه با شدت بیشتر و با حیف و میل کردن حقوق رعایا و مردم بیچاره در تهران یا ولایات به جبران هزینه خود و ثروت‌اندوزی می‌پرداخت. القابی که به مصداق «برعکس نهند نام زنگی کافور» نه تنها صاحب لقب، معنا و نیت لقب را برنمی‌تابید، بلکه اعمال و رفتارش گاه خلاف آن را هم اثبات می‌نمود. برای مثال آجودان مخصوص شاه با لقب آجودان‌باشی که می‌باید از شاه و خویشانش حفاظت و حراست کند، خائن از آب درمی‌آید تا جایی که شاه وی را به جرم داشتن رابطه غیراخلاقی با دخترش که همسر ظهیرالدوله بود و او از وجود این ارتباط شکایت نزد شاه برده بود با قهوه قجری می‌کشد و یا آن را که باید امانت‌دار ملک و ملت باشد و به لقب امین‌الضرب مفتخرش نموده، خائن از کار درمی‌آید که وزیر انطباعاتش (اعتمادالسلطنه) وی را به سبب خیانت‌هایی، خائن‌الضرب می‌خواند و ...

عبدالله مستوفی درباره القاب قاجاری می‌نویسد:

«خواننده عزیز می‌داند که عده لقب به ده هزار و کار این مرض مسری اعیانیت به جایی رسیده بود که تمام مردم کشور از عارف و عامی، همه به آن مبتلا شده بودند و برای عوض کردن اسم خویش به لقب، خودکشان می‌کردند ...» / شرح زندگانی من، ج 3، ص 492

مسعود میرزا پسر ناصرالدین شاه هم که خود یکی از آن القاب یعنی «ظل‌السطان» را یدک می‌کشید در انتقاد از القاب چنین یاد می‌کند:

«... قشون به هیچ وجه نیست شده و از میان رفته بود. مالیات هم نمی‌رسید. لاعلاج از راه‌های بد، بنای پول پیدا کردن را گذاشته، به لقب فروشی و منصب فروشی پرداختند. دیگر شخصی از اهل ایران باقی نمانده از این سی کرور (هر کرور برابر با پانصد هزار است) مخلوق که فلان الملک نشد. از دولت و سلطنت که دیگر چیزی باقی نماند. بیست هژبرالملک داشتیم، پنجاه مویدالسلطنه و شصت ظهیرالملک بعد این هم که زیاد شد به نظام پرداختند. امین نظام، قوام نظام، قوام لشکر، امین لشکر. در این خط هم که دیگر دایره تنگ شد، افتادند به دفتر و وزارت. باری، بقال و توتون فروشی امروز در ایران نیست که دارای لقب نباشد.»

و شاعر می‌گوید:

گویند لقب منع شد از جانب شاه / وطواط شنید و گفت، سبحان الله!

آیا لقبـی هست که دیگر بدهند؟ / حــــول و لاقــــوه الا بـــاالله!

شاید هزار امیر تومان، امیر نویان و سردار مکرم و سردار مفخم و سردار معظم و سردار اسعد و سردار کل و غیره. دیگر میرپنچ و سرتیپ اول و دوم به درجه‌ای کثیف و زیاد شد که مهتر و قاطرچی‌ها، اگر سرتیپ و میرپنج صدایش بکنند بدترین خجلت است، برای آن‌ها»/  خاطرات ظل‌السطان، ج 2، ص 682.

اعتمادالسلطنه هم مطلبی در این ارتباط دارد:

«شنیدم اکبرخان نایب و ناظر برادر مادری مجدالدوله، چند شب قبل عریضه‌ای کرده بود، منصب میرآخوری، خواسته بود. شاه به طور تمسخر به انیس‌الدوله، فرموده بود: اکبری منصب میرآخوری می‌خواهد. انیس‌الدوله (همسر شاه) جواب گفته بود: طوری که شما میل به پول پیدا کرده‌اید اگر کسی پول بدهد، مرا هم بخواهد می‌دهید. تعجب ندارد که امیرآخوری خواسته‌اند. مگر فراشباشی‌گری که به آن برادرش جعفرقلی خان جلال الملک، با پول دادید، چه شد، خیلی قابل‌تر از این نبود. خیلی از جواب انیس‌الدوله، بدشان آمده بود. / روزنامه خاطرات، 8 جمادی‌الاول، 1310 قمری.

وجود هزاران لقب در مجموع برای افراد مختلف از یک طرف و گاه وجود یک لقب مشترک برای چندین نفر چنان عرصه تحقیق و پژوهش را برای پژوهشگر تاریخ قاجار، تنگ کرده است که به جرات باید گفت نمی‌توان کتابی در این حوزه یافت که نویسنده آن مرتکب خطا نشده باشد. در این‌باره، گله‌مندی دانشمند گرانقدری چون ایرج افشار، مشت قابلی است بر این خروار.

نگارنده در فرصت کوتاه این مقاله می‌خواهد به این مشکل عظیم اشاره کند که مبحث «لقب شناسی» به خصوص در دوره قاجاریه به قدری دارای اهمیت است که پژوهش مفصلی را در این‌باره می‌طلبد، چیزی که هرگز پژوهشگران بدان توجه نکرده‌اند و در معدود آثار موجود هم تنها به برخی از القاب مشهور اشاره شده که در آن‌ها نیز اشتباهاتی مشاهده می‌شود. علت آن، شاید این باشد که این پژوهش بسیار خسته‌کننده و پرخطاست و البته ظاهرا با منابع ناکافی شاید بسیار دشوار.

زنده یاد مهدی بامداد در «شرح حال رجال ایران» گو این که ایشان هم دچار اشتباهات فراوان شده کار ارزشمندی در حوزه شناسایی شخصیت‌ها در یکی دو قرن اخیر انجام داده است، اما اصلا پاسخگوی این نیاز نیست و نمی‌تواند. محققی را که در جستجوی آگاهی از صاحب لقبی باشد كمك شایانی نماید. القابی چون «ایلخانی» و یا «سپهسالار» و «اعتمادالدوله» و...  در دوران قاجاریه بسیار فراوان است و هر یک از آن‌ها را اشخاص زیادی داشته‌اند بدین سبب تمایز این افراد از یكدیگر كار مشكلی است. بهتر است بحث را طولانی‌تر از این نکنیم، بلکه برای روشن شدن مشکل نمونه‌ای را شرح آوریم:

باغ سپهسالار تهران شاید از معروفترین مثال‌هایی باشد که می‌توان آن را در این مبحث برشمرد، که در اسناد تاریخی و کتب تاریخ تهران در معرفی «سپهسالار» به همین دلیل خلط مبحث شده است و این خود ناشی از ذکر فقط لقب بوده بی آنكه نام شخص را برشمرند.

باغ سپهسالار که در شمال شرقی میدان مخبرالدوله و شمال خیابان شاه‌آباد قدیم، واقع بوده از باغ‌های دوران ناصری است. در «لغت‌نامه دهخدا» و برخی از کتب آمده، این باغ به محمد‌ولی‌خان سپهسالار تعلق داشته در صورتی که در آثار بزرگانی نظیر دکتر منوچهر ستوده، حجت بلاغی و ... مالک باغ، آقا وجیه سپهسالار، معرفی شده است و این خطا تنها به سبب وجود لقب مشترک «سپهسالار» برای آن دو بوده و بارها در كتب نویسندگان تكرار شده است.

این در حالی است که فقط ممتحن‌الدوله، مساله را در كتاب خاطرات خود حل کرده است. بدین صورت که می‌گوید، باغ مزبور ابتدا وسیله میرزا محمد‌ولی‌خان سپهسالار خریداری و در آن عمارت مجللی احداث می‌گردد و بعدها پس از مرگ میرزا محمد‌ولی‌خان، باغ به ورثه می‌رسد و در این اوان خواهرزاده او آقا وجیه سپهسالار، باغ را از وراث خریداری می‌کند و با ملاحظه نفوذی که در دربار قاجار داشته است، دست به توسعه و تغییرات در آن می‌زند.

بنابراین هر دو سپهسالار زمانی مالک باغ بوده‌اند. یعنی در عین نادرستی نظر دو گروه باید گفت قول هر دو نیز درست است و سبب این لغزش که نظیرش در منابع تاریخ قاجار بسیار است، اول فراوانی القاب، دوم کمبود پژوهش‌های ریزبینانه‌تر و دقیق است.

بیشتر بخوانید: