اسکندر پسر فیلیپ مقدونی بر داریوش سوم پادشاه هخامنشی غلبه یافت و کشور ایران به تسخیر وی در آمد. اسکندر در جریان تعقیب داریوش سوم از همدان به ری (رغه) رسید و در این شهر به سپاه خسته خود پنج روز استراحت دارد (نگاهی به تهران، ص 290).
سپاهیان مهاجم باید در حدود شمیران (در فاصله تپههای عباسآباد تا تجریش خوش آبوهواترین اراضی گستره تهران بشمار میرفت.) آن چند روز گرم تیر ماه را گذرانده باشند. روزی که اسکندر پا به گستره تهران نهاد، هنوز تهران متولد نشده بود، بلکه شهری که در این پهنه کهن وجود داشت، ری (= رغه = راگا = راگز = راگس = راجس = راگو = راگیا = راژس = رگ = محمدیه و ...) بود. ری آن زمان در کنار جاده تاریخی ابریشم قرار داشت.
مقدونی یا مقدونیه در شبه جزیره بالکان و در جنوب یونان قرار دارد. اهالی این مملکت از دو منشاء بودند:
1. از قوم هند و اروپایی که زمان آمدنشان معلوم نیست.
2. از مهاجرین یونانی.
مردم دسته اول از حیث تمدن از یونانیان پستتر بوده و در کوهستانها سکنی داشتند.
نخستین پادشاهی که مقدونی را بزرگ و قدرتمند ساخت، فیلیپ بود (تاریخ ایرانیان قدیم مشیرالدوله).
انگیزه اسکندر را در لشکرکشی به ایران میتوان چنین خلاصه کرد؛
1. کشیدن انتقام در مقابل حمله خشایارشا که پیشتر رخ داده بود.
2. کوتاه کردن دست ایران از مداخلات در امور یونان.
لیکن غیر از این دلایل، مهمترین انگیزه اسکندر همان انگیزه تاریخی حملات تمامی سرداران در قرون و اعصار بود، یعنی انگیزه جمع آوری پول و کسب قدرت. بدیهی است، ثروت فراوان و طلاهای خزاین ایران که هوش از سر آدمی میبرد و آوازه آن دربارهای شرق و غرب را در نوردیده بود، موثرترین انگیزه مهاجمان بوده است، که این جزو خصایص ثروت و پول است. از این باب که چوگرد آید و عظیم گردد، غارتگران را تحریص نماید.
جهانداری اسکندر بیش از هفت سال به درازا نکشید. جانشین او سلوکوس مقدونی یکی از سردارانش بود. سلوکوس فرماندهی تشکیلات سوار نظام نجبای ایرانی را به عهده داشت. وی با آپامه (Apame) از خانواده نجبای ایرانی ازدواج کرد و به افتخار او سه قلعه با نام آپامه ساخت، که یکی از آنها در حدود دوشان تپه و سرخه حصار بود. تا چند دهه پیش هنوز آثاری از آن قلعه را میشد، دید و آنرا «گنج آباد» یا «سنگر افراسیاب» میگفتند. اسکندر در زندگی کوتاه خود جز حمله به شهرها و ویرانی و کشتار اثری از خود در جهان بشری نگذاشت.
وقتی فیلیپ (فیلیپوس دوم 336 – 382 ق م) به حکومت مقدونیه رسید، در ایران اردشیر سوم سلطنت داشت. فیلپ مردی وحشی خوی، ورزشکار و شیفته عشق و شراب بود. او آرزو داشت تمامی یونانیان را به انقیاد خود در آورد، تا برای تسخیر ایران ثروتمند و پر آوازه مجهز سازد. یونانیان کاهل با آنکه از قصد او کما بیش با خبر شدند، هیچ اقدامی بر او نکردند. اردشیر نیز یونانیان را در بیزانس که داشتند، با سلطهجویی فیلیپ میجنگیدند، آنطور که باید پشتیبانی نکرد. هر چند که به ساتراپهایش در مصر و ایالتهای همسایه یونان فرمان کمک به یونانیان را داده بود.
فیلیپ پس از آنکه شهرهای یونان را به فرمان خود در آورد، به قتل رسید و پسرش اسکندر جانشین او شد. در ایران هم داریوش سوم به تخت شاهی نشست.
اسکندر برای نیل به آرزوی پدر که همانا تسلط بر یونان و حمله به ایران بود، چنان بیقراری میکرد، که گویی روز و شب در آتش این آرزو میسوخت. روزی که آتنیها از داریوش درخواست کمک مالی کردند، تا با پسر فیلیپ بجنگند، او که بر اریکه آن امپراتوری عظیم تکیه داشت، از روی بیاعتنایی جواب رد داد. زیرا هرگز گمان نمیبرد، که آن پسر جوان بیست ساله نیم وحشی بتواند نقشههایی را که فیلیپ از آن دم میزد، دنبال کند و خطرساز یونان و ایران قدرتمند شود.
اوراق تاریخ بشر، پر است، از حوادثی شگفتانگیز که در گمان و پندار آدمی نمیگنجد. داریوش روزی خطر این «پسر بچه دیوانه» (لقبی که دموستنس به اسکندر داد) را حس کرد، که دیر بود و عطر شرابها و بوی غذاهای رنگین اسکندر و سربازان وحشی و گرسنهاش را به پشت دروازه شهرهای ثروتمند ایران رسانده بود و برای غارت طلا فراوان و ثروت بیحساب و لباسهای فاخر و ... پای بر زمین میکوبیدند و لحظهشماری میکردند.
وقتی اسکندر یونان را مطیع خود ساخت و طوایف اطراف را به فرمان آورد. دولت ایران میتوانست، یک میلیون نفر را در سپاه خود گرد آرد.
در حالی که اسکندر در بهار 334 قبل از میلاد با 30 هزار نفر جنگجوی به ایران حمله آورد. سرداران مغرور و خود پسند ایرانی که غرق در طلا و تجمل بودند، انگیزهای برای جنگ نداشتند، جنگ با سربازان گرسنهای که میخواستند، تا هر آنچه که ندارند، به دست آرند. هر قدر در آنها به سبب تبختر و غرور انگیزه جنگ و مقابله کم بود، در این سوداگران غارتگر انگیزه بسیار بود.
آنچه در این نا برابری بر کفه ترازوی اسکندر میافزود، بی علاقگی عامه مردم ایران به حکومت و کمبود حس دولتخواهی آنها بود، که بر اثر بیعدالتیهای دولتهای اخیر هخامنشی و ثروت اندوزی و تجمل پرستی قشر روحانی پدید آمده بود و از سویی دیگر بیعلاقه شدن ممالک و کشورهای تابعه امپراتوری عظیم هخامنشی بر پیوستگی به دولت ایران بود.
اسکندر که تازه در جنگ گرم شده بود، لحظه به لحظه بر قدرتش افزوده میشد. در حالی که دولت ایران کاری ازش بر نمیآمد و حکم دم مرگی را داشت، که جان از بدنش خارج میشد و رفتهرفته به مرگ میرسید. بی آنکه بتواند مقاومتی از خود نشان دهد.
اسکندر یک به یک شهرها را میگرفت و به راه خود ادامه میداد. او با سپاهیانش در هر شهر آن قدر میماندند، تا خستگی از تن بدر کنند، با شراب و طعام و هر چه میخواهند، لذت برند.
ثروت شهرها و طلای آتشکده ها، او را لحظه به لحظه قویتر میساخت. ایسوس (سوریه)، صور، صیدا، بیت المقدس و ... را تصرف کرد و نعمتهای فراوان آنجا را به یغما برد. بعد بر مصر غلبه کرد و با ثروت فراوان آنجا خسارت خود را جبران کرد. اربل را به تصرف در آورد، طولی نکشید، که بر بابل نیز غلبه یافت. اسکندر در بابل نیز زمان را از دست نداد، آنقدر ماند، که فقط سربازانش خستگی از تن برهانند و از لذتهای این شهر افسانهای تمتع یابند.
شوش تختگاه زمستانی و مهد اولین امپراتوری هخامشی هدف بعدی او بود، آنجا را هم گرفت و بدنبال تسخیر پایتخت دیگر هخامنشیان پرسپولیس بدانجا تاخت. پرسپولیس (به قول دیودور مورخ) شهری که ثروتمندتر از آن در زیر آفتاب نبود.
با فتح پرسپولیس (= استخر فرس + تخت جمشید) خزاین، ثروت فراوان و اشیا قیمتی و طلا و جواهرات و هر آنچه طی عمر یک امپراتوری در آنجا گرد آمده بود، به اختیار اسکندر درآمد. ثروتی که زمان زیادی در دنیای یونانیان افسانه آمیز و باورناکردنی مینمود. اسکندر و سپاهش که در واقع برای غارت به شهرها هجوم میبردند، نمیتوانستند مدت زیادی در شهرهای غارت زده بمانند، زیرا امکان شورش شهروندان غارتزده را همیشه احساس میکردند.
اسکندر در تعقییب داریوش سوم از پارس به سوی ماد عزیمت کرد. داریوش در همدان موفق نشد، سپاهی را مجهز کند، پس به ری آمد و از آنجا با بسوس والی باختر و عدهای از بزرگان پارس باز هم از تعقیب اسکندر گریخت، تا شاید سپاهی فراهم سازد، اما بسوس شاه را به قصد کشتن مجروح ساخت، و خود را اردشیر چهارم و پادشاه ایران زمین خواند و به سوی باختر شتافت.
اسکندر به ری آمد و در پی داریوش سوم به دامغان رسید و شاه ایران را از شدت جراحت مرده یافت (تاریخ ایران، زرین کوب).
اسکندر نعش داریوش را به پارس فرستاد، تا در مقبره شاهان دفن کنند (ایران باستان، مشیرالدوله).
موضوع توقف چند روزه اسکندر و سپاهیانش در ری در بسیاری از منابع و اسناد ثبت شده است.
در لاروس قرن بیستم آمده که اسکندر به سال 331 پیش از میلاد چند روز در ری اقامت گزید (لاروس قرن بیستم، ج پنجم).
دیاکونف (Diakonov) روسی هم در تایید این واقعه مینویسد؛ اسکندر در ری شخصی با نام اکسودات (Oksodat) را که داریوش به سیاهچال افکنده بود، به ساتراپی ماد برگزید (تاریخ ماد).
مینورسکی ایرانشناس روسی در دایرهالمعارف اسلامی، تاریخ ورود اسکندر به ری را 330 پیش از میلاد آورده است.
در تمامی جنگها که منتهی به سقوط امپراتوریها و تسلیم سزرمینها به دشمن شده است، همیشه پای خیانت و تبانی عدهای از نیروی خودی با دشمن و دست کم بیتفاوتی مردم از هجوم دشمن و حتی خشنودی از شکست دولت خود دیده میشود.
این موضوع را در حمله اسکندر به ایران هم به وضوح میتوان دید. داستان کمک دادن سپاهیان ری به اسکندر را حکیم توس چنین به نظم کشیده است:
همان از ری آمد سپاه اندکی / که شد با سپاه سکندر یکی
میانها به بستند با رومیان / گرفتند ناگاه تخت کیان
این همکاری در کتاب «در رالتیجان» اعتمادالسلطنه به مردم پارت نسبت داده شده ثبت است:
«... در اضمحلال طبقه و سلسله سلاطین کیان ... با اسکندر همدست گشتند و ... مهیج پادشاه مقدونیه شدند ...»
اسکندر به سال 327 قبل از میلاد در باختر با رکسانا دختر حاکم سغد عروسی کرد بعد با قشون 120 هزار نفری عازم هند شد. از هند به سوی ایران بازگشت و در بابل به سال 323 قبل از میلاد در سن 32 سالگی از دنیا رفت (تاریخ ایران قدیم، مشیرالدوله).
بعد از اسکندر، سلوکوس از سرداران او بر ایران حکومت راند. در این وقت زلزلهای شدید ری را ویران ساخت. او فرمان داد خرابیهای ری را مرمت و آباد کردند. ری را به عصر او اورپس (Europos) خواندند و چنانکه پیشتر آمد، قلعه آپامه را در شمالغربی ری حوالی سرخه حصار ساخت (دایرهالمعارف اسلامی نقل در ری باستان ج 2).
وقوع این زلزله و آبادی دوباره و بقیه ماجرا در اغلب منابع اروپایی نظیر لاروس قرن بیستم، سفرنامه کرپرتر انگلیسی، دیکسیز ژنرال، سفرنامه سراوزلی، لاگراند آنسیکلپدی و ... به نقل از استرابن یونانی (Strabon) آمده است.
اسکندر به وقت حمله و غارت آتشکدهها را خراب کرد و هیردان را بکشت و کتاب دینی ایشان را که زرتشت آورد بسوزانید (البدء و التاریخ، ج 3).
هرچند اواخر هخامنشی آیین زرتشتی هنوز در سراسر سرزمین ایران رواج نیافته بود، ولی بدان زمان مردم ری و دماوند و قصران این آیین را پذیرفته بودند. استاد پورداود در این باره آرد:
«... اسکندر گجستک (ملعون = ناپاک) رومی را بر آن داشت تا به ایرانشهر تازد. او شهریار ایران را بکشت و پای تخت را ویران کرد» (مقاله پورداود، یسنا، ج 1).
اوستای اصلی زرتشت بسیار عظیم بوده است و آنرا در دو نسخه بر دوازده هزار پوست گاو نوشته بودند. یکی را در گنج شاپیکان و دیگری را در خزانه استخر نهاده بودند. اسکندر نسخه دوم را در آتش کاخ شاهان بسوزانید و نسخه نخستین را نیز از شاپیکان درآورد و فرمان داد، تا آنچه مربوط به نجوم و طب است به یونانی برگردانند و آنرا نیز بسوزانید (نامه تنسر، تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 قصران، ج 2).
نظامی در شرفنامه از خرابیهای اسکندر و غارت اموال و گنجینههای ایران اشاره دارد:
سکندر بفرمود کایرانیان / گشایند از آتش پرستی میان
همان دین دیرینه را نو کنند / گرایش سوی دین خسرو کنند
مغان را به آتش سپارند رخت / بر آتشکده کار گیرند سخت
کند گنجها را درو پای بست / نباشد کسی را بدان گنج دست
توانگر که میراثخواری نداشت / بر آتشکده مال خود را گذاشت
بدان رسم کافاق را رنج بود / هر آتشکده خانه گنج بود
سکندر چو کرد آن بناها خراب / روان کرد گنجی چو دریای آب
بر آتشگهی کو گذر داشتی / بنا کندی آن گنج برداشتی
دیاکونف روسی از ثروت آتشکدهها چنین مینویسد:
«این معابد اراضی زیادی را در اختیار داشتند و هدایای گرانبهایی تقدیمشان میشد. روحانیون عالیمقام از طبقات بسیار مقتدر جامعه به شمار میرفتند» (تاریخ ایران باستان، دیاکونف).
به هر روی اسکندر در مدت کوتاه فرماندهی سربازانش نقشی جز غارتگری نداشت. هر جا آبادانی یافت ویران ساخت و غارت کرد و رفت. چونان سیلی که چو راه افتاد در راه همه را ویران سازد.
در آن عصر حوزه ری و دماوند و اطراف آن جزو مراکز مهم آیین زرتشت بود، اسکندر وقتی به ری رسید، همان کرد که دیگر جایها کرد.
اسکندر با خراب ساختن آتشکدهها دو هدف داشت، نخست ثروت و گنجهای نهان را غارت میکرد و دیگر آن آیین را بر میانداخت، تا مردمان را به آیین خود آورد.
به قول نظامی:
هر آتشگهی کامد آنجا بدست / چو یخ سرد کردش بر آتشپرست