تولد پدیدههای اجتماعی و تغییر سنتهای جامعه بشری اساسا بسیار سخت و مشکل و کاری زمان بر است. سختی تغییر در جوامع کهنسال و دیرپایی چون ایران که هزاران سال از تشکیل آن میگذرد و زمان طولانی و حوادث گوناگونی برآن گذشته است در قیاس با کشورهایی که عمر کوتاهی دارند، بیشتر خواهد بود.
پیش از آن که فکر و عقیده مشروطیت در روح عدالتخواهی و آزاداندیشی ایرانیان حلول کند، مردم در آرزوی رهایی از قید و بند اسارت استبداد شاهی و برای فرار از چنگال فقر و تنگدستی قامت افراشتند و با نخبگان راه بلد جامعه همراه شدند. خیال و اندیشهای که در اواخر قاجاریه، درازدامن ذهن مردم را سخت در چنگ داشت. این عقیده در دو بخش از حافظه مردم این سرزمین شکل گرفت، بخشی در حافظه میان مدت تاریخی که در کمتر از دو سده قبل برجا مانده بود و بخشی دیگر در حافظه کوتاه مدتی که در چند دهه منتهی به مشروطه آشکار گردید. هر دو حصه به اشتراک حس مردم را بر انگیخت تا بدنبال گمگشته خود، آزادی و رهایی باشند.
بخش نخست مجموعه حوادثی است که ایرانیان را در طول حدود دو سده آزرد و رنج داد و آنان را بر انگیخت تا در جستجوی چارهای باشند، این دوره از مرگ شاه عباس و افول اقتدار دیوانسالارانه موسم شاه عباسی آغاز و تا اوایل عصر قاجاریه ادامه یافته است و بخش دوم حوادثی را که در فاصله زمانی از شکست ایران از روسیه تا انقلاب مشروطه رخ داده، در برمیگیرد.
دوره خاصی از تاریخ ایران که بعد از مرگ شاه عباس اول آغاز شد و تا مشروطه ادامه یافته دوره است که به انحطاط کشور، بخصوص اقتصاد و جنبههای دیگر سیاسی و اجتماعی و ... ایران منتهی گشت. گو این که در این دوران برخی حاکمان برای رهایی از انحطاط کوشیدند اما موفقیتی حاصل نگشت. ایرانیان بارها با جد و جهد خواستند تا از این مخمصه خود را برهانند ولی هر بار در باتلاق پدید آمده بیشتر فرو رفتند و نتوانستند از سراشیبی سهمناک سقوط بگریزند.
در این دوره، گاه شاهان و حتی مردان به خدمتگرفتهای عزمی جزم کردند و قامتی راست تا از سقوط کشور در این سیاه چاله دهشتناک تاریخی نجات دهند اما حاصل کارشان جز تسلیم به قسمت و سرنوشت نشد.
با فروپاشی صفویه جامعه یکپارچه ایران از هم پاشید و اوضاع سیاسی و ثبات و امنیت برآشفت. نادر در برهوت بیپناهی ایرانیان و دوران عجز و ناله ایشان سر بر آورد و دلاوریها کرد ولی دولتش مستعجل بود و با عجله مرد و از نبود دوراندیشی در اندیشه پرخاشگرانه نظامیاش جانشینی لایق و بخرد بر جای نگذاشت تا اوضاع را در غیبت او سامان دهد. این گونه بود که وضع کشور که پس از کشت و کشتارهایی تازه آرام شده بود، با مرگش دوباره برآشفت و فرزندان این مملکت در گوشه و کنار وطن به جان هم افتادند و یکدیگر را کشتند و آبادیها را بر هم کوفتند. در این آشوب ازبک و عثمانی دشمنان قسم خورده سنی مذهب که همه وقت برای تجاوز مترصد بروز ضعف داخلی ایران بودند از دو سوی شرق و غرب بر ایران هجوم آوردند و بر زخم این مردم نمک پاشیدند و شیلان کشیدند و داغ مردمان این سرزمین را تازه کردند و روسها نیز شادمان از کشتار مسلمانان بدست خود، بر این معرکه آتش آوردند و از شمال بر ایران تاختند و بسیاری از ایرانیان را به خاک و خون کشیدند.
در این کشاکش بازهم امنیت و آرامش از کشور رخت بر بست. تجار و سرمایهدارانی بیشمار از ایران کوچیدند. رعیت بیپناه غارت شد و زیر بار سنگین هزینه جنگ و خونریزی تنها ماند. کشاورزی و تولید سقوط کرد و فقر بیداد. در هر گوشهای از کشور رییس طایفهای علم استقلال و مخالفت بر افراشت تا کز آن میانه کریمخان بر آمد و با مدعیان فراوان سلطنت در افتاد، جنگید و بسیار کشت و کشته داد تا سرانجام دولتی برآورد. امنیت بر قرار شد و مردم تازه سر بر بالینی نهادند که سالیانی گذشت و او نیز از دنیا رفت با رفتن کریمخان «روز از نو و روزی از نو» دوباره بر سر جانشینی میان زندیان جنگ و جدال در گرفت و در این بین دیگر مدعیان هم شانس خود را به امید حکمفرمایی ایران با مخالفت و جنگ آزمودند. کشور بار دیگر صحنه درگیری و خونریزی شد، تا این بار تلاطم غمبار و محنتانگیز کشور با تاخت و تاز چندین ساله و کشتار بسیار آقامحمدخان آرام گرفت.
حاصل این دوران محنتزا برای ایران و ایرانی چه بود؟ هیچ! دورهای از مرگ شاه عباس تا برآمدن آقامحمدخان. با مرگ هر پادشاهی آرامش و امنیت هم میمرد و تا سرداری از میان مدعیان به سلطنت بشیند کشور در آشوب بود. تولید بسیاری از کالاها در مقابل رقیب قلدر فرنگیاش باز ایستاد. اقتصاد روز به روز ضعیفتر و ناتوانتر شد. حکومتهای کوچک محلی معترض بیشتر و حکومت مرکزی ضعیفتر گردید و شرایط را برای تجزیه خاک ایران در دورههای بعد آماده نمود. افراد ثروتمند و کارآفرین به کشورهای هند و عثمانی و روسیه و دیگر نقاط آرام مهاجرت کردند. مردم از هم پاشیدند و دلزده و ناامید از حکومت دست شستند. اعتماد به نفس عمومی، دینداری، افتخار به وطن و فرهنگ و تاریخ آن که از علایق اولیه و طبیعی بشر است کم و کمرنگتر شد و دلسوزی به عاقبت کشور از میان رفت، خشونت و کشتار مداوم، مهر و عطوفت همگانی را بر باد داد و عشق فراموش شد و مهربانی ناپدید.
سالیانی اوضاع بدین منوال گذشت تا سرانجام آقامحمدخان برتخت سلطنت نشست. ایرانیان تحمل جنگها و خونریزیهای بیحد و حصر این سردار قسیالقلب و بیرحم قجر را تحمل کردند به امید آن که با تشکیل سلسله قاجاریه آرامش به کشور باز گردد. بعد از آن تلخکامیها شاید میشد به ایرانیان حکومت قجری را قلبا قبولاند اگر وارث خان قجر دستکم از شجاعت و اراده آهنین عم خود یک جو ارث برده بود و میتوانست یکپارچگی کشور که حاصل تقلای پیوسته و فتوحات آقامحمدخان بود را حفظ و حراست کند. افسوس او از تنها فرصتی که نصیب ایران شده بود استفاده نکرد.
پس از تحمل آن همه مرارت و سختی ایرانیان در نیمه آخر دوره صفویه و دورههای بعدی و رنج هجوم بیرحمانه ازبکها و خونریزیهای مداوم عثمانیان و عذابهای جسته گریخته روسهای تازه به دوران رسیده و جنگهای داخلی و قحطیهای بیشمار، فرصتی تاریخی و بسیار مناسب برای حکومت ایران در برقراری امنیت و استقلال پیش آمد، اما فتحعلی شاه وارث آقامحمدخان حاکمی نبود که از او خیری عاید کشور شود. او کسی نبود که آبادی و آرامش را هدیه وطن کند همت این امر خطیر را نداشت شاهی نبود که بتواند با هجوم دشمن بستیزد و بخصوص با قوم متجاوز روس درآویزد. وی هرگز نتوانست جا پای عمش آقامحمدخان بگذارد که تا زنده بود جامه رزم تن کرد و تا دفع دشمن متجاوز از پا ننشست. در عصر او خصم گردنکش از ایرانیان خونها ریخت و آشیانهها ویران کرد و بسیاری کشت و تا نیمه راه پایتخت پیش آمد که شاه زبون سر به تسلیم فرود آورد و تجزیه خاک ایران را گردن نهاد و بخشهایی از مام وطن جدا گشت.
بیلیاقتی پادشاهان قجری شرایطی را پدید آورد که مردان اصلاحطلب و خیرخواهی چون میرزا بزرگ فراهانی و پسرش میرزا ابوالقاسم قائم مقام و وارث معنوی آنان میرزا تقیخان فراهانی هم با همه عشق به وطن و لیاقتی که در وجود آنان موج میزد، نتوانستند، تغییری در سیر تخریبی کشور و اندیشه مستبد و متحجر فتحعلی شاه و وارثان تاج و تختش پدید آورند تا مردم زجر کشیده ایران را از رنج بیشمار برهانند. گو این که این گوهری مردان اثر خود را در برانگیختن روحیه آزادیخواهی و حریت در مردم بر جای گذاشتند.
در این موسم بلا که مردم ایران سرخورده از شکست روس سر در جیب تفکر و غم فرو برده و حیران از بازی سرنوشت، نگران عاقبتشان بودند. سه حادثه مهم در حال وقوع بود. نخست تحولات عظیم در اروپا که صنعت و اقتصاد و اجتماع فرنگ را دگرگون میساخت و مردمان آن سرزمین را قدرتمند. دیگر رشد و توسعه روز افزون روسیه و قدرت یافتن انگلیس و نفوذ بیشتر آنها در حکومت، و سر آخر شانه به شانه تضعیف کشور در مقابل روس و انگلیس، شدت یافتن استبداد داخلی و ظلم و جور پادشاهان قاجاری که به اخذ مالیات بیشتر و فرار ثروت و افزونی فقر مردم و بروز قحطی و بیماریهای واگیردار و ... منجر میشد.
در این دوره روسیه با اشتهای سیریناپذیری به تصرف و بلعیدن خاک همسایگانش در شمال و جنوب و شرق و غرب مشغول بود و انگلیس به بسط و گسترش حوزه استعماری خود ادامه میداد.
این دو دولت که در ایران منافع شایانی داشتند، در رقابت با یکدیگر در نفوذ در حکومت قجریان از هم در حال سبقت بودند. شمال ایران را ارتش سرخ و جنوب را پلیس جنوب بلعیده بود و پایتخت و مرکز تصمیمگیری در اختیار هر دو بود.
این سه جریان متفاوت و از هم جدا هر سه به سهم خود در تحریک و انگیزش مردم ایران در کسب آزادی و رهایی از یوغ استبداد و رنج کابوسوار حکومت تاثیر گذاشت.
انقلاب فرانسه و برقراری رژیمهای مشروطه در کشورهای اروپایی از یک سو و تحولات خارقالعاده صنعتی اروپا، رواج صنعت چاپ و سپس ترجمه و نشر آثار فرنگی و .... از دیگر سو در ایران و انتشار سفرنامههای ایرانیان بازگشته از اروپا، از جمله عوامل آگاهیبخش و تأثیرگذار بر روند نهضتی بودند که نامش مشروطه شد. لغو قرارداد لاتاری و پیروزی در نهضت تنباکو و عواملی از این دست هر یک به سهم خود در تحریک و تهییج مردم علیه استبداد موثر بود.
در این دوره بود که از بیاعتباری حکومت ایران، مقامی از دولت انگلیس گفت:
«... استقلال کشور ایران به اندازه استخوان پوسیده یک سرباز انگلیسی ارزش ندارد ...»
این عوامل جریانی را براه انداخت که مردم معترض به زورگوییهای حکومت و سختیهای زندگی و معیشت در هر گوشه و کناری گرد آمدند و به تبادل اخبار و نظر پرداختند. این جریان اندیشه رهایی را تقویت کرد تا این که تیر خشم و انتقام میرزا رضای کرمانی زندگی ناصرالدین شاه را پایان داد. شروع سلطنت مظفرالدین شاهی که خود با تحمل چهار دهه انتظار سلطنت داغی از حسرت تاج و تخت بدوران جوانی در دل داشت و به نوعی خود را قربانی استبداد شاهی میدید، فضایی مناسب رشد و توسعه اندیشه آزادیخواهی را فراهم کرد. تن بیمار و افکار درویشمآبانه او هم در رسیدن میوه این اندیشه مزید بر علت گشت.
وقوع انقلاب روسیه، استعفای امینالسلطان و صدراعظمی عینالدوله و مشکلات گمرک، شکست روسیه از ژاپن، چوب خوردن تاجر قند در بازار تهران و برخی عوامل دیگر تیر خلاص را بر پیکر نیمه جان استبداد زد و سرانجام تلاش مردم به ثمر نشست.
اشخاصى که در خارج تربیت شده بودند و سالها آرزوى این ایام را مىبردند، شب و روز در کار بیدارى مردم کوشیدند (ناظم الاسلام). علما و روحانیان برخلاف عقیده و عمل آخوندهای وابسته به دربار قجر همراه مردم شدند و پا به پای آنان کوشیدند و آنها را علیه نظام ظلم و جور شوراندند. انگلیس هم که از افزایش نفوذ روسیه رقیب قلدر خود در حکومت قاجاریه ترسیده و در این سالها عقب مانده بود، برای کوتاه کردن دست رقیب، بیش از پیش مشروطهخواهان را یاری کرد و آنان را علیه حکومت برانگیخت. تا آن جا که ناظمالاسلام کرمانى در این مورد گزارش داد:
«مى توان گفت که سفارتخانه در حکم یک مدرسه شده است؛ چه در زیر هر چادر و هر گوشهاى، جمعى دور هم نشستهاند و یک نفر عالم سیاسى از شاگردان مدارس و غیره آنها را تعلیم مىدهد.»
از اواخر عصر ناصری نوعى گسست اجتماعى میان مردم و نظام حکومتى پدید آمد که بر پایه ارزشهایى هم چون عدالتجویى، استبدادستیزى و قانونگرایى استوار بود. با گذشت زمان فاصله این گسست بیشتر شد و در دوره سلطنت مظفرالدین شاه با ضعف دولت استبداد فاصله مردم با یکدیگر که دو سه سده اخیر زیاد شده بود کم و کمتر شد. عشق ناجی شد و فریاد رس توده رنج کشیده گردید اقشار مختلف به هم پیوستند و افکارشان به هم گره خورد و با هم براه افتادند به هم اعتماد کردند و عشق ورزیدند، وحدت کلام و رویه یافتند، روحانی و روشنفکر، دارا و ندار، شهری و روستایی یک صدا در دل فریاد زدند و آزادی خواستند، همه یکدل شدند و یک آرزو داشتند؛ سقوط استبداد. جریان براه افتاده قوی و قویتر شد نام نهضت عدالتخواهى را به خود گرفت و فریادهای رساتر و رساتر و سرانجام آشکار و منتهی به مشروطیت شد.
سخن آخر این که انقلاب مشروطه نقطه عطفی در تاریخ ایران شد و سود سرشار و دستاوردی گرانبها عاید کشور کرد. نخستین ثمره این رخداد عظیم توجه و عنایت به خرد جمعی بود که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت. در طول تاریخ این مرز و بوم همه گاه شاه تصمیم میگرفت و اراده او که سایه خدا بود بر همگان حجت بود و چون وحی منزل لازمالاجرا.
در روسیه هم سلطنت بیدادها کرده و تزارهای فاسد و بیلیاقت در آن سرزمین هم کم نبوده است. اما آنچه کشور گمنام و عقب مانده روس را ظرف یکی دو سده ناگهان دگرگون ساخت و با تجاوز به کشورهای همسایه و بلعیدن آنها در جهات اربعهاش به امپراتوری عظیمی بدل کرد، علاوه بر وجود یکی دو پادشاه نخبه چون پتر اول اندیشه جمعی از سران قبایل و نمایندگان طوایف در کنار پادشاه بود که هسته اصلی مجلس دوما را در ازمنه بعد پایهریزی کرد. این جمع همه گاه مشاور تزار بودند و او را از بسیاری انحرافات سیاسی و اساسی در اتخاذ تصمیم بر حذر میداشتند. گو این که در مسایل خصوصی او تا مرز فسق و هرزگی آزاد و رها بود. چیزی که موجب تحول روسیه عقب مانده شد، همان عامل خرد جمعی بود. امتیازی تعیین کننده که نه امپراتوری عثمانی داشت و نه دولت بزرگ ایران. دو دولتی که بر اثر همین شیوه حکومتی چه بلاها که بر سرش نیامد و تا مرز اضمحلال پیش رفتند.
مشروطه، شاه، فرمانروای مطلقالعنان را که بر جان و مال و هستی مردم اختیار تام داشت، مهار کرد. مجلسی از همه آحاد مردم پدید آورد. هیئت وزیرانی را ترتیب داد که مسئولیت امور کشور را بدست گرفتند. کابینهای که ورود پسران، برادران و عموهای شاه در آن ممنوع بود. سلطنت شاه ودیعهای نه از طرف خدا بلکه از جانب مردم اعلام شد. از یاد نبریم، شاهی که فرمان مشروطیت را امضا کرد، پدرش امیرکبیر را و پدر بزرگش قایم مقام را و جد اعلایش ابراهیم خان کلانتر را (که هر سه اول شخص کشور بودند.) بیهیچ تشریفاتی کشته بودند و بقیه مردم، نوکران شاه و در شمار حشم و خدم. شاهی که فرمانش مافوق بشر بود «چه فرمان یزدان چه فرمان شاه»، شاهی که وظیفهای در قبال امنیت و آسایش مردم نداشت بلکه مردم در خدمت او بودند. خوب میخورد خوب میگشت و هر چند تا زن میخواست 400، 500، 700 در اختیارش بود. هر چه زمان بر او میگذشت، سن عروسش در 13 و 14 سالگی ثابت بود.
با امضای فرمان مشروطه ورق برگشت وضع ناگهان تغییر کرد و مردم یکرنگ و یکدلی که تا دیروز غم هم میخوردند، برهم تیغ کشیدند و هر که سوی خود رفت و هر گروهی مشروطه را سهم خود پنداشت و خود خواهی آغاز شد. بدیهی بود تا رسیدن به نقطه مطلوب زمان بسیاری لازم داشت. باید دلها خون میشد و اشکها میریخت و ...
جای گفتگو با یکدیگر و همفکری، خشم و کینه و ترور رایج گشت و مجلس صحنه جنگ.
1907 میلادی دولتهای روسیه و انگلیس علیه آلمان پیمان بستند و میان خود ایران را که در اختیارشان بود اشغال و تقسیم کردند. مجلس را به توپ بستند و مردم قحطی زده گرسنه و بیمار را هیچ انگاشتند.
نخستین مجلس مشروطه در مهرماه 1285 گشایش یافت. قانون اساسیاش را از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه فراهم آوردند و به امضای شاه رساندند. اما نماینده مجلس و وزیر و نخست وزیرش را هم میشد از سوییس و ... آورد؟ یا این که از میان همان مردم باید کسی بر گزید. از این روست که صنیعالدوله میشود رئیس، وثوقالدوله نایبرئیس و حاج امینالضرب نایب رئیس دوم. اینان همان فرمانروایان ستمکار بودند، که مردم علیهشان جنگیده بودند.
آیا این شکست مشروطه و ناکامی آزادیخواهان بود و یا بخشی از سیر تحول تاریخی و استحاله فرهنگی و اجتماعی ایرانیان بود؟