پنجشنبه, 19 مهر 1403

اورازان - جلال‌آل‌احمد

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
اورازان - جلال‌آل‌احمد

دهی است جزو دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران دارای 684 تن سکنه. آب آن از چشمه و زهاب رودخانه محلی و محصول آن جا غلات، یونجه، لبنیات، گردو و میوجات است. عده‌ای از سکنه برای تامین معاش به تهران و مازندران می‌روند / فرهنگ جغرافیایی ایران، ج1.

اورازان آبادی آبا و اجدادی زنده یاد آل احمد است. او نکات ریزی از فرهنگ اهالی این ده را به قلم آورده، که کم‌تر شاهد چنین ریزبینی و دقت از دیگر اهالی قلم در این زمینه هستیم. وی با حوصله و صبر تمام ابعاد فرهنگی و گوشه‌های زندگی یک روستایی را از آغاز روز تا پایان آن دقت کرده و بارها پای صحبت آنان نشسته و قصه‌های آنان را شنیده و غربال‌وار به رشته تحریر در آورده. جلال‌آل‌احمد با دقتی در خور تحسین از نوع لباس، رسم عروسی و عزا، رفتار غذایی و نوع آن، آرایش دختران و پرکاری زنان و ده‌ها نکته بسیار دقیق دیگر از آداب و سنن دودمان خود را در مطلبی سی صفحه‌ای نوشته که هر چه کردم مخلصی از آن را بر گزینم نشد:

گرچه در عرف و سیاست و فرهنگ و مطبوعات معاصر مملکت ما یک ده در هیچ مورد به هیچ حساب نمی‌آید ولی بهر صورت هسته اصلی تشکیلات اجتماعی این سرزمین و زمینه اصلی قضاوت درباره تمدن آن همین دهات پراکنده است که نه کنجکاوی متتبعان را می‌انگیزد و نه حتی علاقمندی خریداران رای و سیاستمدراران و صاحبان امر را. چرا - گاهی اتفاق افتاده است که مستشرقی یا لهجه‌شناسی بعنوان تحقیق د لهجه دورافتاده‌ای سری بدهات هم زده است ... ناشناخته‌های این سرزمین آنقدر فراوان است که کمتر کسی حوصله می‌کند به چنین موضوع حقیری بپردازد ... نویسنده این مختصر نه لهجه‌شناسی است و نه درین صفحات بامردمشناسی و قواعد و یا با اقتصاد سر و کاری دارد ... از آنچه دیده است مجموعه مختصری فراهم بیاورد ...

«اورازان» ده مورد بحث این مختصر - دهی است مثل هزاران ده دیگر ایران که زمینش را با خیش شخم می‌زنند و بر سر تقسیم آبش همیشه دعوا برپاست و مردمش به ندرت حمام دارند و چایی‌شان را با کشمش و خرما می‌خورند. و اگر نویسنده این سطور آنرا برگزیده بعلت علایقی بوده است که به آنجا داشته. «اورازان» مولد اجداد او بوده است و از نظر وابستگی‌های مادی و معنوی بخصوصی که دری «گونه موارد انگیزه رفت‌و‌آمدهای از ده به شهر و از شهر به ده می‌شود، تا کنون پنج شش باری اتفاق سفری به آن ناحیه برای او دست داده است که آخرین آن‌ها در تابستان 1326 بوده.

بهر صورت «اورازان» (بروزن جوکاران) ده کوهستانی از تمدن شهری دور افتاده ایست در منتهای شرقی کوهپایه‌های طالقان که نه تنها از دبستان و ژاندارمری و بهداری در آن خبری نیست بلکه اغلب اهالی هنوز با سنگ چخماق و «قو» چپق‌های خودشان را آتش می‌کنند و برای روشن کردن اجاق‌ها و تنورها از چوب‌هایی که پنج شش برابر یک چوب کبریت بلندی دارد و سر آن آغشته به گوگرد است استفاده می‌کنند.

گرچه در کتاب‌های رسمی جغرافیایی سکنه آن را در حدود 700 نفر تخمین زده‌اند ولی در حدود صدخانوار در آن سکونت دارند که بنا به گفته کدخدای محل در سال 1326 جمعا چهارصد و شصت نفر می‌شده‌اند. اورازان از قسمت «بالا طالقان» به حساب می‌آید. این قسمت با دو قسمت دیگر میان و پایین طالقان روی هم رفته در حدود 80 پارچه آبادی وجود دارد، هر کدام به نسبت آب و آبادانی زمین و اطراف خود پرجمعیت‌تر و یا سوت و کورترند.

خود طالقان دره بزرگی است که امتداد طولی آن از شمال شرقی به جنوب غربی است. در ته این دره از شمالی‌ترین نقاط آن رودخانه محلی یعنی «شاهرود» با جریانی تند و آبی کف کرده روان است و پس از پیمودن تمام طالقان در حدود طارم با «قزل اوزن» می‌پیوندد و بصورت سفید رود از گیلان می‌گذرد و بدریای خزر می‌ریزد.

در دو دامنه جنوبی و شمالی همین رودخانه، دهات طالقان پراکنده است. بالا طالقان کوهستانی‌تر و سردسیرتر است و هرچه به پایین طالقان نزدی بشوید به جلگه نزدیک‌تر می‌شوید. طالقان از شمال و مغرب به تنکابن و الموت محدود است و از جنوب به ساوجبلاق. کوه‌های شرقی طالقان متصل است به کوه‌های غربی جاده کرج به چالوس. در چنین ناحیه‌ای است که اورازان قرار گرفته. در دوره بیست ساله ... کوشش‌های برای ایجاد جاده شوسه برای طالقان شد که از آن به بعد متروک مانده است. راه‌ها مالرو است و هنوز «شاهرود» بزرگترین وسیله حمل و نقل است. به این معنی که در اواخر تابستان تمام چوب‌هایی را که در تمام طالقان قطع می‌کنند به رودخانه می‌اندازند و بوسیله جریان تند آب حمل می‌کنند.

تمام طالقانی‌ها زبان خود را «تاتی» می‌دانند. توجه آن‌ها چه در امور مادی و اقتصادی و چه در مسایل مربوط به زبان و فرهنگ به مازندران است.

از مراتع اطراف ده که پوشیده است از «کما» و «گون» که اولی خوراک زمستانی گاو و گوسفند آن‌هاست و دومی هیزم اجاق‌ها و تنوری‌هاشان. در سراسر فصل کار، علف می‌چینند و بده می‌آورند و روی بام خانه‌ها تل انباری بلند می‌سازند که از دور همچون گنبدی بچشم می‌خورد. «کما» بقدری خوشبو است که آدم آرزو می‌کند کاش می‌توانست از آن بخورد. حتی پنیری که در محل می‌سازند این بو را حفظ می‌کند. و بوته‌های گون گاهی بقدری بلند می‌شود که یک قاطر با بارش می‌تواند در آن فرو برود و چنان تند می‌سوزد و شعله می‌افرازد که در تاریکی شب تپه‌های اطراف را نیز روشن می‌سازد. و بهترین وسیله راه جویی برای چارپادارانی است که در زمستان سفر می‌کنند. خیلی ساده باید برف بوته را به کناری زد و سنگ چخماق بکار برد. با همان یک جرقه می‌گیرد و تازگی‌ها نیز آموخته‌اند که از ساقه‌های همین گون کتیرا بگیرند. کولی‌ها این هنر را به آنان آموخته‌اند. کولی‌ها فقط تابستان‌ها پیدایشان می‌شود. نه رقصی می‌دانند و نه آوازی می‌خوانند. چندتا خر دارند و دو برابر آن سگ سیاه چادر خود را که علم کردند کوره کوچکی هم برپا می‌کنند. زن‌هاشان به خوشه چینی و دریوزگی و مردها به آهنگری. یک ماهی اطراق می‌کنند.

«چلینگر» نامی است که اهالی به این کولی‌ها می‌دهند. فقط گاهی آواز نی آنان به گوش می‌رسد که چوپان‌های ده خیلی از آنان آموخته‌ترند. اما در خود ده از رقص و آواز خبری نیست. مگر عروسی بکنند تا هلهله‌ای براه بیفتد و دستی بکوبند و پایی بیفشانند. عروسی‌ها را به فصل بیکاری محول می‌کنند. یعنی به اوایل پاییز که خرمن‌ها برداشته شده و کشت سال آینده نیز آماده گشته است و حتی گردوها را نیز از درخت‌ها چیده‌اند و انبار کرده‌اند.

اطاقی که تابستان‌ها در آن بسر می‌برند انبار زمستانی آن هاست که خشک است و روزنه بیش‌تر دارد. سقف خانه‌ها را تیر می‌پوشانند و کاهگل می‌کنند و دیوارها تا کمر از سنگ و باقی باچینه است. در خانه‌هایی که تازه‌تر است خشت هم بکار رفته. درون خانه‌ها را با گل می‌اندایند و اگر خواسته باشند تفننی بکار برند به جای گل عادی برای اندودن گل سفید بکار می‌برند. و به آن «دون» می‌گویند.

اما در امامزاده ده که اهالی «معصوم‌زاده»‌‌اش می‌نامند برای سفید کاری گچ بکار برده‌اند. بناهای عمومی ده یکی همین معصوم‌زاده است که باید محرم و صفری در پیش باشد تا رفت و روبش کنند؛ و بعد حمام ده که با گون گرمش می‌کنند و گون انباری که بر بربام آن انباشته‌اند از گنبد امامزاده نیز بلندتر است. دو تا هم مسجد دارند طکی که اطاقکی بیش نیست و تنها مسجد است و دیگری مسجد بزرگی که محل اجتماعات است و حسینیه است. هم حیاط دارد هم سرپوشیده و هم «نخل» محرم در آنست.

تنها زینتی که در تمام ساختمان‌های ده می‌توان دید یکی توفال سقف‌هاست که نهایت تفنن و دقت در آن بکار رفته است به آن «پردو» می‌گویند. و دیگر گاهی پنجره‌های مشبکی که از قدیم هنوز سالم مانده است و دیگر سرتیرهایی که از سرپوشیده ایوان‌ها بیرون می‌گذارند و تراشی به آن می‌دهند و به آن «نکاس» می‌گویند.

 

«معصوم‌زاده» طبق روایت اهالی مقبره مشترک سید علاءالدین و سید اشرف‌الدین است که اجداد اصلی اهالی هستند. یعنی اولین کسانی که درین ناحیه سکونت گزیده‌اند. و نیز روایت می‌کنند که این دو نفر فرزند امامزاده سید ناصرالدینی هستند که مقبره‌اش در تهران است. در محله‌ای بهمین نام و درین باره داستانی هم بر سر زبان اهالیست که نقل آن بی‌فایده نیست:

«سید علاءالدین و سید شرف‌الدین از مدینه به این دیار آمده‌اند. در زمانی که املاک بالا طالقان از آن «محمود» نامی بوده است که گبر بوده ولی چوپانی مسلمان داشته. این دو برادر پنهان از صاحب املاک در همین محل در غاری (اسکول) دور افتاده سکونت می‌کنند. چوپان مسلمان هر روز گوسفندها را به کوه می‌برده است. هر روز دو بز قرمز از گله جدا می‌شده‌اند و به آن سو می‌رفته‌اند و شب که برمی‌گشته‌اند شیر بیشتری داشته‌اند. چوپان این مطلب را می‌دانسته ولی نمی‌دانسته که چرا این اتفاق هر روز تکرار می‌شود و چرا شیر بزها زیاد می‌شود. تا روزی تصمیم می‌گیرد دنبال بزها برود و راز آن‌ها را کشف کند در نتیجه بغاری می‌رسد که دو برادر در آن بوده‌اند و از شیر بزها می‌خورده‌اند و در ضمن به بزها برکت می‌داده‌اند.»

«دو برادر از دیدن چوپان می‌ترسند ولی او اطمینان می‌دهد که پنهان از ارباب، مسلمان است و زن مسلمانی هم دارد. زن نیز بعدا به دیدن دو برادر می‌رود و در تهیه آذوقه به آن‌ها کمک می‌کند. گذشته از این که به کمک شوهرش ذهن محمود گبر را آماده می‌سازد و زمینه را طوری می‌چینند که محمود گبر برخورد آبرومندانه‌ای با این دو برادر بکند. محمود گبر ناچار طلب معجزه می‌کند. و آن دو نیز مشتی ریگ در جیب خود می‌ریزند و به صورت طلا و نقره بیرون می‌آورند. محمود نیز به آنان ایمان می‌آورد و در حضورشان اسلام می‌پذیرد و املاک «اورازان» و «گیلیارد» و «خودکاوند» را به آن‌ها می‌بخشد. آن دو نفر به آبادی محل می‌پردازند و زاد و ولد می‌کنند و هر دسته از فرزندان خود را در یکی از این سه محل سکونت می‌دهند. به این دلیل است که اورازان سید نشین است و گیلیارد و خودکاوند نیز تا این اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده‌اند سید نشین است و گیلیارد و خودکاوند نیز تا این اواخر که چند خانواده عام در آن سکنا کرده‌اند سید نشین بوده است.»

سید تقی - یکی از اهالی - که جدش صد و پنجاه سال عمر کرده بوده است نقل می‌کند که از جدش شنیده بوده که او وقتی را بیاد داشته که در اورازان فقط 7 خانوار می‌زیسته‌اند. به این مناسبت‌ها اعتقاد عمومی اهالی شده است که در اورازان مرد عام بند نمی‌شود و چهل روزه می‌ترکد یا می‌میرد. و بسیار ساده است اگر به این طریق اهالی همه خود را خویشاوند بدانند. و پسرعمو یا دختر عمو خطاب کنند. البته زنانی که عام هستند و به ازدواج اهالی درآیند مستثنی هستند. از این گذشته اهالی معتقدند که سگ در ده بند نمی‌شود. و غیر از چند سگی که برای گله دارند سگ دیگری در ده نیست. گذشته از این که در ده کاری هم از سگ برنمی آید. نه کسی به فکر دزدی است و نه اگر هم باشد موفقیتی خواهد داشت. به این دلیل فقط خانه‌هایی که مجاور کوچه‌ها است دیوار دارد و دیگر خانه‌ها یا اصولا بهم مربوط است و یا با پرچینی از هم مجزا می‌شود.

سید بودن و اصیل بودن اورازانی‌ها نه تنها در همه طالقان حتی در ساوجبلاغ و تنکابن نیز شهرت دارد. و اورازانی‌های زیادی هستند که پراکنده در نواحی اطراف از این اعتقاد عمومی معیشت خود را می‌گذرانند.

حتی دعانویسی هم می‌کنند. خانواده‌های زیادی هستند که سلسله نسب خود را پشت قرآن‌ها حفظ کرده‌اند. از یکی از این سلسله نسب‌ها که در اختیار پدرم است عکس برداشته‌ام.

خانواده‌های ده بر حسب محل سکونتی که در ده دارند به «جوآر محله» و «میان محله» و «جیرمحله» منسوبند. جوآر محله‌ای‌ها متشخص‌ترند و نسبت غایی دارند و آن دیگران احترامی برای ایشان قایلند. کدخدا همیشه از جوار محله‌ای‌ها انتخاب می‌شود. آنچه برای یک مسافر جالب به نظر می‌رسد اینست که «معصوم‌زاده» صورت یک امامزاده معمولی را ندارد.

اما معصوم‌زاده روی تپه کوچکی قرار گرفته است و رو به قبله آن نیز قبرستان کوچکی در دامنه تپه هست، غیر از قبرستان بزرگ ده که مجزاست و سراغش خواهم رفت. سمت غرب امامزاده حمام ده است و بعد خانه‌ها و فاصله حمام با این تپه نهر کوچکی است که از آب چشمه بالای حسینیه زمزمه‌ای دارد. دور تا دور معصوم‌زاده ایوانی است با ستونهای چوبی و در میان، بنای گرد مقبره است. قطر گردی مقبره از بیرون نزدیک به شش متر و از درون مقبره چهار متر است. دیوار ضخیم و سفید شده مقبره نشان می‌دهد که از گل و سنگ بنا شده است. گنبد هرمی شکل روی همین دیوار‌ها بنا شده که از درون و بیرون با گچ سفید گشته. بنای گرد مقبره دودر قرینه به ایوان دورادور دارد. یکی از شمال و دیگری از جنوب. غیر از این نه پنجره‌ای و نه روزنه‌ای و نه سوراخ بالای گنبدی. درها کوتاه است و نه زینتی بر روی دیوار. فقط در سمت شمال برآمدگی کوچکی به دیوار هست. و از دوده‌ای که بالای آن به دیوار نشسته پیداست که جای چراغ است. ضریح یک صندوق مکعب چوبی بی‌زینت است. حتی شبکه هم ندارد. یک پارچه از چوب است. و روپوش سبزی بروی آن افتاده. فقط هر طرف از لبه‌های شرقی و غربی ضریح با 6 قبه چوبی زینت شده است. فرش معصوم‌زاده دو تکه پوست آهو یا بز کوهی است و یک حصیر برنجی. دو زیارت نامه «وارث» به دیوار است و یک «اذن دخول» و یک زیارت نامه مخصوص با اشاره به اسم و رسم و حسب و نسب معصوم زادگان. زیارت‌نامه‌ها را روی کاغذی نوشته‌اند و کاغذها را روی قطعه چوبی که مختصری منبت کاری بر بالای آنست چسبانده‌اند و آویخته‌اند. از درز صندوقچه چوبی ضریح که به درون بنگری زیر آن دو سنگ قبر از سنگ معمولی به یک اندازه و به ارتفاع چند سانتیمتر از زمین دیده می‌شود. چیزهایی بر روی سنگ‌های منقور بود که خواندن آنها در نور باریکی که از درز صندوقچه می‌تابید غیر ممکن بود و صندوقچه را هم نمی‌شد تکان داد و از جا کند. اما میان دو قبر حفره‌ای بود پر از اوراق خطی و کتاب‌های اوراق که پیدا بود قرآن‌های خطی کهنه است. کنار دیوار شرقی مقبره قرآنی اوراقی افتاده بود به قطع 15×5/9 که پاره‌های آن پخش شده بود. صفحه دوم جلد آن بجا مانده بود که رنگ و روغنی بودو پس از سوره‌های کوچک و دعای «صدق الله العلی العظیم ... الخ» تاریخ کتابت آن چنین ذکر شده بود «سنه 1244 تمام شد در ماه ربیع‌الاخر (کذا) در روز چهارشنبه در بیست و هشتم ماه.» از اول قرآن نزدیک به دو جزوه افتاده بود

قرآن‌های خطی در خانواده‌های اورازان کم نیست و با این که مکتب خانه ده نیز چندان برو بیایی ندارد اغلب اهالی گرچه خواندن فارسی را هم ندانند قرآن را می‌خوانند و حتی متفاضلانه تفسیر و تعبیرش می‌کنند. گذشته از این که اغلب پیرمردهای ده مساله‌دان هم هستند و موارد طهارت و نجاست را از یک آخوند بهتر توضیح می‌دهند.  

اشاره شد که چه در ده و چه در مزارع اطراف آن - تنها آبی که در دسترس اهالیست آب چشمه‌هاست. تقریبا در مرکز ده روبروی در حسینه چشمه بزرگی هست که بیش از دو سنگ آب می‌دهد. هیچکس از این آب نمی‌خورد. اما اطراف چشمه را کنده‌اند و سنگ چیده‌اند و چاله بزرگی بوجود آورده‌اند که محل شستشوی ظرف و لباس و فرش اهالیست. گاو و گوسفندهای خود را هم در آن می‌شویند حتی برای شستن مرده‌های خود نیز از آن استفاده می‌کنند. تنها حوضی که در تمام ده می‌توان سراغ کرد همین است. آب آن پس از این که از چند باغ گذشت به رودخانه می‌افتد و می‌رود. از این بزرگتر آب «کهریز» است. به فتح کاف و حذف هاء در موقع تلفظ. چشمه‌های دیگر هر کدام آن قدر آب دارند که مزرعه کوچکی را سیراب سازند و یا آب آشامیدنی خانواده‌ای را تامین کنند. اما کهریز بیش از شش سنگ آب دارد. گرچه قناتی در کار نیست ولی پیداست که «کاریز» به صورت کهریز درآمده است. از کوه‌های شمال شرقی و دره‌های آن جویی به طرف ده می‌آید که آب برف قله‌ها در آن جاریست و طبیعی است که در بهار بیش‌تر است و آخر تابستان تا دو سنگ هم تقلیل می‌یابد. این نهر در راه خود به تپه‌ای برمی‌خورد که مشرف بر اورازان است. تپه را معلوم نیست در چه تاریخی شکافته‌اند و در حدود چهل متر تونل زده‌اند و آب را به این سو آورده‌اند. دهانه‌ای که آب به آن وارد رو به شرق است و پایین‌تر از دهانه خروجی قرار گرفته است. اهالی عقیده دارند که کهریز یکی از معجزات ائمه است.

 

از چهار آسیابی که در ده هست دو تای آن تنوره‌ای و دو تای دیگر ناودار است. یعنی آب نهر بوسیله ناوی چوبی به سوی پره‌های چرخ که در اصطلاح اهال «چل» نامیده می‌شود هدایت می‌گردد. آسیاب‌های شخصی به نام صاحبان آن‌ها و دو آسیاب عمومی به اسامی «یزدان بخشی قبری دیم» (نزدیک قبر یزدان بخش) و «کله آسیو» است. اولی از آن «جوار محله»‌ای‌ها و دومی از «میان محله‌ای‌ها». در آسیاب‌های عمومی هر کس به اندازه آب و ملکی که موروثی از پدران به او رسیده است یک یا چند هنگام. «بکسر هاء ملفوظ» حق استفاده از اجازه آسیاب را دارد، هر هنگام یک نیمه شبانروز است. و مبنای شبانروز ظهر نیست، غروب است و سر آفتاب. حق آسیا به یک دهم است. از هر ده من گندم یا جوی که آرد می‌شود طک من آن مزد آسیابان است. آسیاب‌ها معمولا در کوتاه تری دارد (تمام درها ده کوتاه است) . از در به فضای بارانداز وارد می‌شوند که در عین حال طویله زمستانی چارپایانی است که بارها را آورده‌اند. از ین محوطه به راهرو بلند یا کوتاهی می‌روند که به فضای آسیاب منتهی می‌شود. و در آن همه چیز از گرد سفید آرد پوشیده است. روزنه آسیاب کوچک‌ترین روزنه‌هایی بود که دیدم و در نور بی‌رمقی که از این تنها روزنه می‌تافت همه چرخ و گردش سنگ‌ها به روی هم و ریزش مداوم دانه‌های گندم مجموعه محقر ولی زیبایی فراهم آورده بود. چپقی که با آسیابان چاق کردم و حلقه‌های دود که میان گرد آرد در فضا محو می‌شد و همه چیز دیگر آن گوشه دنج آن قدر مرا گرفت که آرزو کردم کاش سال‌ها آسیابان این ده دورافتاده بودم.

تشریفاتی که در اورازان برای عزا قایل می‌شوند حتی از تشریفات عروسی نیز مفصل‌تر است. به خصوص اگر آدم سرشناسی مرده باشد. وقتی کسی مرد از خانواده او یا همسایه او یا همسایه‌ها کسی به بام می‌رود و مناجات می‌کند و به فارسی و عربی اشعار و دعاهایی می‌خواند. مردهایی که در ده هستند یا در مزارع اطراف کار می‌کنند صدای مناجات را می‌شنوند و جمع می‌شوند و با هم به قبرستان می‌روند و دسته جمعی قبر را می‌کنند. کندن قبر به نیمه که رسید عده‌ای به ده برمی‌گردند و به خانه مرده می‌روند و مرده را برای شستن می‌برند. غسالخانه همان چشمه بزرگ جلوی حسینیه است. اگر زن باشد پرده‌ای به دور چشمه می‌کشند. بعد میت را کفن می‌کنند و همان دم حسینیه - اگر زن باشد در داخل - بر او نماز می‌خوانند؛ و در میان پیرمردها همیشه کسی هست که امام جماعت بشود و کار لنگ نماند. تابوت ندارند. میت را با طناب روی نردبانی می‌بندند و به دوش می‌گیرند. بقیه مراسم همان است که در سایر نقاط هم دیده می‌شود. تشییع جنازه و تلقین میت و دفن. روی میت اول سنگ می‌چینند. بعد روی سنگ خاک می‌ریزند. دفن که تمام شد دسته جمعی به خانه صاحب عزا می‌روند. و در اطاقی جمع می‌شوند و فاتحه می‌گذارند و قرآن می‌خوانند. هرکدام برای خود و با صدای بلند و همهمه‌ای برمی‌خیزد. سه روز یا بیشتر صبح و عصر کارشان همین است؛ و در این چند روز از در و همسایه برای صاحب عزا خوراک می‌فرستند و آنرا «تله کاسه» می‌گویند. روز سوم صاحب عزا ناهار ناهار می‌دهد. آش کشک و ارزن و اگر دستش به دهانش برسد آبگوشت. دیگر شب هفت و چله و سال ندارند. فقط عید نوروز و عید فطر به گورستان می‌روند و سر قبر خویشان فاتحه می‌خوانند و نان و حلوا می‌برند. حلوای مخصوصی هم دارند که «زیله» به آن می‌گویند. کره را که آب می‌کنند و روغن می‌گیرند به درد و ناصافی ته آن آرد می‌زنند و روی آتش می‌گذارند تا آرد قهوه‌ای بشود. دیگر حتی شیرینی هم به آن نمی‌زنند.

در تابستان 1324 که دو ماهی در اورازان بسر می‌بردم خبر مرگ یکی از روحانیون اورازانی که ساکن تهران بود ولی در همان فصل برای تبلیغ مذهب به مازندران رفته بود به ده رسید. خبر دو سه هفته بعد رسید. یکی از خویشان مرده، سید جعفر نام، که در سفر مازندران با او بود وقتی به ده برگشت خبر را آورد. سید جعفر که صاحب عزا هم بشمار می‌رفت استطاعتی نداشت تا مراسم عزا را آبرومند برگزار کند. ناچار همه اهالی در عزا شرکت کردند.

هر کسی چیزی گذاشت. بیست و چهار من (180 کیلوگرم) گندم و چهار گوسفند فراهم شد، و توتون و تنباکو و قهوه مجلس را نیز دکان‌دار ده به عهده گرفت. از روز ورود سید جعفر در خانه‌اش قرآن خوانی برپا شد. در تمام ساعات روز غیر از موقع شام و ناهار که اهالی به خانه‌های خود می‌رفتند مجلس دایر بود. در طول این مدت زن‌ها نیز در مجلس دیگری در همسایگی جمع می‌شدند و زمزمه و نوحه سرایی می‌کردند. البته این جا دیگر از قرائت قرآن خبری نبود. شرکت در مجلس عزا در سه روز اول اختیاری بود ولی روز سوم از یکی دو ساعت قبل از ظهر تمام اهالی از زن و مرد و بچه هر کدام در مجلس جداگانه‌ای حاضر شده بودند. و سرظهر در مجلس مردها قاری «الرحمن» خواند. و در جواب هر «فبای آلاءربکما تکذبان» قاری، یک بار همه با هم «لابشیء» گفتند. بعد آخوندی را که از گیلیرد دعوت کرده بودند به منبر فرستادند که پس از خطبه مرسوم، خطاب به اهالی این طور اظهار ارادت کرد: «والسلام علیکم ایها الحاضرون الجالسون فی هذالعزا ...» و تمام حضار با هم جوابش دادند که «والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته» ؛ و بعد خطیب در مناقب مرده و صاحب عزا مطالبی گفت و گریزی هم در آخر کار زد و بعد ناهار دادند. برای هر کسی در کاسه جداگانه‌ای آبگوشت با نان. در آن روز تمام اهل ده در مجالس جداگانه جمع بودند. در مجلس بچه‌ها درست مثل مکتب خانه مردی چوب به دست در میان ایستاده بود و مواظبت می‌کرد که کسی به سهم دیگری دست دراز نکند. مردها و زن‌ها گیوه‌هاشان را دم مجلس کنده بودند و تو رفته بودند اما بچه‌ها هر کدام کفشهای خود را با خودشان داشتند و زیر پا گذاشته بودند. مگر فصل بیکاری باشد و از خود اهالی بربیاید.

سنگ قبرها غالبا از جای خود درآمده، کج وکوله شده، یک‌وری و حتی دمر بر روی خاک افتاده. حتی بعضی از آن‌ها از امتداد شرقی و غربی نیز بدر آمده‌اند. سنگ‌های مرمر اغلب کوچک است. روی یکی از این سنگ‌های مرمر که رنگ کرم داشت به خط نستعلیق بسیار زیبا این اشعار حک شده بود:

«ناخورده بری زباغ دوران موسی / ناچیده گلی از این گلستان موسی»

«پژمرده شد از صرصر هجران موسی / گردیده به خاک تیره یکسان موسی»

و بعد یک دو بیتی که مصراع اول آن ساییده شده بود و کلمات «سر سروران جهان ... موسی» از آن هویدا بود و بعد.

«... / به عقبی بدل شد چو دنیای او»

«خرد بهر تاریخ فوتش بگفت / بهشت برین باد ماوای او »  «سنه 1040».

عموما پرخورند شاید از این نظر که مواد غذایی خوراک‌شان بسیار کم است. گوشت خیلی کم می‌خورند. مگر گوسفندی یا بزی از کوه پرت شود و سنگ پایش را بشکند و مجبور بشوند سرش را ببرند و حلالش کنند تا گوشتی به هم برساند. در این گونه موارد صاحب گوشت روی بام می‌رود و گوشتی را که کشته است جار می‌زند. گوشت بز یا گاو یا هر چیز دیگر. و این اتفاق بیش‌تر تابستان‌ها می‌افتد. غیر از این کم‌تر اتفاق می‌افتد که قصابی کنند. بعضی‌ها هم که تمکنی دارند یکی دوتا گوسفند یا بز می‌کشند و قرمه می‌کنند و برای زمستان نگه می‌دارند.

اگر گاهی گوشت داشته باشند و آبگوشت بخورند گوشت آن را نمی‌کوبند. گوشت را با بنشنی که به همراه آن پخته‌اند در بشقاب جداگانه‌ای می‌ریزند و بعد از ترید می‌خورند. اما شیر و ماست و دوغ و کشک و پنیر و محصولات دیگری که از شیر می‌گیرند فراوان است. غیر از این‌ها خوراک غالب اهالی نباتی است. همیشه ارزن و گندم - گاهی برنج و خیلی به ندرت حبوبات دیگر. سبزی هم می‌خورند. البته فقط پخته و سبزی آن‌ها بیش‌تر عبارت از سبزی‌های خودروی کوهی است. «شورک» و «والک» و «آبشن» بیش از همه در دسترسشان است. چوپان که دنبال چارپا به کوه می‌رود در تابستان این سبزی‌ها را هم می‌چیند و در کولباره خود به ده می‌آورد و غیر از او زن‌ها هستند که سبزی خود را از کوه و دره می‌چینند. هیچ روزی نیست که در هر خانواده اورازانی دیگ آش بپا نباشد. آش را روان و آبکی می‌پزند که سبزی در میانش شناور است. حتی آن را هر روز به عنوان چاشت می‌خورند. صبح‌ها از چایی خبری نیست. چایی را روزی یکبار عصر که از کار برمی‌گردند می‌خورند.

تابستان‌ها که مردها خیلی زود از سر کار می‌روند نمی‌رسند که در خانه چاشت کنند. نمازشان را که خواندند اول طلوع فجر راه می‌افتند و چون مزارع دور است تا به محل درو یا شخم برسند آفتاب سرزده است. از راه که رسیدند سفره کمری خود را به آن «ابزار» می‌گویند باز می‌کنند و با نان و پنیر‌ی جزیی سد جوع می‌کنند و بکار می‌پردازند. دو سه ساعتی که کار کردند زن‌ها دیگ به سر، چاشت آن‌ها را از ده می‌آورند. نان و پنیر که در خیک نگاهش می‌دارند و آش؛ با قاشق‌های چوبی بزرگ که یک شهری به زحمت می‌تواند آن را به دهان ببرد. و یک سطل دوغ. به هر آشی دوغ می‌زنند. و گاهی کشک. زن‌ها همان جا سر کوه با مردهای خود چاشت می‌کنند و به ده برمی‌گردند و این چاشت که در حوالی یکی دو ساعت ظهر خورده می‌شود ناهار هم هست. بعد مردها نزدیک غروب که می‌خواهند دست از کار بکشند یک بار دیگر نیز سد جوع کرده‌اند و این بار فقط با نان و پنیر و گاهی «زیله».

غروب که به خانه برگشتند شام حاضر است. باز هم آش. و بعد می‌خوابند. یکساعت از شب گذشته کمتر جانداری در ده بیدار ست و هیچ پنجره‌ای نیست که از آن نوری به بیرون بتابد. ولی در فصل بیکاری یعنی وقتی‌که برف و بوران اجازه نمی‌دهد بیرون بروند غذا سه وعده است. صبح و ظهر و شام. ولی آش صبح حتی یک روز هم فراموش نمی‌شود. آش‌ها مختلف: آش گندم؛ گندم است که پوست می‌کنند و می‌کوبند و با چغندر و عدس می‌پزند و با دوغ می‌خورند. بلغور آش؛ چیز دیگری شبیه به ‌آش گندم است. آردین آش؛ تقریبا‌ آش رشته است. مغز گردو و کشمش و آلوچه را با رشته و چغندر می‌پزند و با کشک یا «سج» یعنی قره‌قروت می‌خورند و اگر سرکه بهم برسد با سرکه. گوروس آش؛ ‌آش ارزن است که باز با عدس و چغندر می‌پزند. ارزن هم شوست کنده است. و چاشنی آن دوغ است. سچ آش؛ را با بلغور و برنج و چغندر می‌پزند و به آن شیر می‌زنند و می‌خورند. بعضی وقت‌ها قرمه هم به آن می‌زنند. چغندر را با برگ و درسته توی دیگ می‌پزند. چغندرهای ریزی دارند. دو سه نوع غذا هم با شیر درست می‌کنند: «گوره ماست» یکی از آن‌هاست. کاسه‌های چوبی مخصوصی دارند که از مازندران می‌آورند و به آن کچول می‌گویند. شیر را در آن می‌دوشند و کمی ماست به آن می‌زنند و می‌خورند. شیرپت یکنوع دیگر از این غذاست که فقط شیر است ولی تشریفات مخصوصی دارد. شیر را در همان کچول می‌دوشند و تکه سنگ‌هایی را که در آتش گون داغ کرده‌اند توی آن می‌ریزند که شیر از حرارت‌شان به جوش می‌آید، بعد آن را با نان می‌خورند. خودشان عقیده دارند که زهراب شیر را می‌گیرند. این دو غذا بیشتر خوراک چوپان‌هایی است که همراه گله به کوه می‌روند. شیر حاضر، گون هم حاضر و در انبازشان نان و ماست و پنیر هم حاضر دارند.

پلو هم می‌خورند. اغلب به جای برنج، ارزن را پلو می‌کنند. ارزن پوست کنده را با آب تنها می‌پزند و به آن ماس تو شیر می‌زنند. کمی نرم می‌شود و آن را شیر گوروس می‌گویند. کاچی نوع دیگری از پلوهای آن‌هاست که بلغور نرم در آب پخته است با ماست یا آغز. مثل تهرانی‌ها هم پلو می‌خورند. برنج پخته با خورش که اغلب قیمه یا فسنجان است. و پیداست که این خوراک اغنیاست. دمک هم می‌پزند. برنج و بلغور و ارزن را با کمی شورک در تنور می‌پزند دمی مانند می‌کنند. حلیم هم می‌پزند. زمستان‌ها. و با قرمه. و تابستان‌ها اگر اجبارا گوشت فراوانی به همان صورت که گذشت درخانه به هم رسیده باشد. درست مثل حلیمی که در تهران می‌پزند. زیله را به صورت دیگر هم تهیه می‌کنند و به آن آرداله می‌گویند. آرد را بی‌روغن برشته می‌کنند بعد به آن شیر می‌زنند.

اما نان‌هایی که می‌خورند. غیر از گندم و جو با ارزن هم نان می‌پزند. و در ین صورت خمیر را به تنور نمی‌زنند، روی ساک می‌پزند. نان معمولی‌شان دو نوع است: بالی نان که همان نان لواش نازک و بزرگ است و دیگری جو کلاس که نان جو است و گرده نانی کلفت و کوچک و سیاه رنگ است. معمولا با ته مانده خمیر گندم نیز که نازک نمی‌شود چنی «نان سفت و سقطی درست می‌کنند. نانی که در آش یا شیر یا دوغ نرم می‌کنندو می‌خورند همین نان است. لواش را با پنیر می‌خورند و قاتق است. معمولا در هر خانه هفته‌ای یک بار نان می‌بندند و تمام نان هفته را می‌پزند و نگه می‌دارند. نان‌های دیگری هم دارند که جزو تفنن‌های خانوادگی است. اگر مهمانی برسد یا اگر سفری در پیش باشد. پنجه‌کش یک نوع از این تفنن‌هاست که دراز و باریک است و با آرد گندم می‌پزند و با شیر خمیر می‌کنند و زرده تخم‌مرغ رویش می‌مالند. گاهی هم شیره. یک نوع دیگر گرت است که با شیر خمیر می‌کنند و مغز گردو لایش می‌گذارند و روی آن نیز مغز گردوی کوبیده می‌پاشند که برشته‌تر می‌شود. یک نوع دیگر این نوع نان شیر مال‌ها ترکلاس استک که به جای گردو، سبزی کوهی تازه به خمیر آن می‌زنند. سوغات ده برای خانواده ما همیشه یا پنیر بده است یا عسل با همین یکی دو نوع شیرمال. گاهی هم والک و آبشن برایمان می‌آورده‌اند.

 

لباس اهالی معمولا ساده است و در محل تهیه می‌شود. با پشمی که از گوسفندهای خود می‌گیرند و می‌تابند، پارچه زمستانی، جوراب پشمی و به ندرت قالیچه و خیلی بیشتر از آن جاجیم می‌بافند. جاجیم‌های خوبی که در سراسر طالقان معروف است. روی کرسی می‌اندازند، با آن رختخواب می‌پیچند و حتی برای فروش به شهر می‌برند. کرباس را که بیش‌تر برای پیراهن و شلوار از خارج می‌خرند در محل رنگ کمی کنند. رنگ آبی ثابت و سیری که لباس، پاره‌پاره هم که بشود باز خود را حفظ می‌کند. مردها پیراهن سفید می‌پوشند و شلوار آبی. ولیان که از دهات ساوجبلاغ است و دو فرسخ بیشتر با اورازان فاصله ندارد (پایین اورازان است)، چون راه ماشین رو دارد، خیلی زود آداب شهری را در لباس پوشیدن اقتباس کرده است. کلاه لگنی، کت، شلوار، و پیراهن‌های بلند زنانه در این چند بار که رفت و آمدی از آنسو داشته‌ام هر بار بیشتر از پیش به چشمم خورده است. اما در اورازان کمتر اثری از پوشاک شهری هست. جوان‌هایی که از نظام وظیفه برمی‌گردند، مردهایی که در فصل بیکاری به معادن ذغال آبیک و هیو می‌روند یا زن‌هایی که مدتی در تهران به خدمتکاری می‌گذرانند. همه وقتی به محل برگشتند خیلی به ندرت آداب شهری را حفظ می‌کنند و باز همان کرباس آبی و همان گیوه‌های تخت کلفت و همان شلوار و شلیته می‌پوشند. مردها روی سر تراشیده شده‌شان کلاه نمدی معمولی می‌گذارند. زیرچانه و روی گونه‌های خود را می‌تراشند و ریش انبوهی می‌گذارند که در میان دو خط موازی از این گوش تا آن گوش ادامه دارد و بهترین حافظ صورت‌های آن‌ها در قبال گرما و سرما است. پیراهن کرباسی که در زیر می‌پوشند یخه‌اش از طرف راست باز می‌شود و از بغل گردن تا پهلو دکمه می‌خورد. دکمه‌های نخی مخصوصی که زن‌هاشان از قیطان درست می‌کنند. دکمه ساخته شده بکار نمی‌رود. آستین‌ها یکسره است و مج و دکمه ندارد ولی بجای آن با ریسمان باریکی که به لباس دوخته شده مچ دست را می‌بندند. روی پیراهن، قبا بتن می‌کنند. قبای سه چاکگ. کمی از کت‌های شهری بلندتر. تا بالای زانو، و از کرباس آبی که یخه‌اش باز است و آستین‌هایش را فقط موقع کار با ریسمان می‌بندند. پیرمردها قباشان بلند‌تر است و این خود یکی از علایم ریش سفید است. روی قبا کمر می‌بندند. گاهی با شال پشمی و گاهی با یک طناب سیاه و بیش‌تر با یک تسمه چرمی. شلوار زیر و رو ندارند. یک شلوار کرباس آبی سرو ته یکی و نه چندان گشاد، می‌پوشند که با بند تنبان بسته می‌شود. معمولا در هر خانواده‌ای یک کپنک هم دارند که به آن شولا می‌گویند و آن را از نمد می‌مالند و موقع سفر یا هر وقت آبیاری یا نوبت چوپانی دارند همراه می‌برند و بدوش می‌اندازند. کلیجه از شولا کمی کوتاه‌تر است و بهمان شکل است. با آستین‌هایی که راست می‌ایستد و نمی‌خوابد و دامن آن روی هم نمی‌آید. جوراب پشمی و شال گردن هم دارند. دستکش‌هایی که زمستان‌ها می‌پوشند دو جای انگشت دارد. یکی برای شست و یکی دیگر که پهن است برای چهار انگشت دیگر. زن‌ها آن را با کرک می‌بافند. دستکش دیگری به همین شکل دارند برای مواقع درو که از پوست می‌سازند. گیوه‌های خود را محل می‌کشند. تخت آن را با کهنه پاره‌های کرباس آبی تهیه می‌کنند و با سوزن‌های بلند زه از میانش می‌گذرانند و روی آن را – بیش‌تر مردها و کم‌تر زن‌ها - با نخ پرک می‌بافند. تخت گیوه‌هاشان کلفت است و بافت روی آن درشت. همه اهالی گیوه‌کشی نمی‌دانند. یعنی کشیدن تخت آن را. چند نفر بخصوص اینکاره‌اند ولی اغلبشان بلدند که روی گیوه را ببافند. گیوه را زمستان نمی‌پوشند. در برف و سرما اگر بیرون بروند و چارق بپا می‌کنند. یعنی روی جوراب پشمی که می‌پوشند پوست کلفتی را با زه بپا می‌بندند که اتمام کف و نیمه‌ای از روی پا را می‌گیرد. و خود اهالی به آن «چرم» می‌گویند. شلوارهای شهری که به ندرت دیده می‌شود «تنبان پولکی» اسم دارد. بندرت پالتوهای شهری نیز در آنجا دیده‌ام.

اما زن‌ها. پیراهن‌شان از زیر گلو تا روی شکم چاک دارد و دکمه می‌خورد. مج آستین‌های آن نیز. پیراهن مخصوصی دارند. نه به بلندی پیراهن زنانه شهری و نه به کوتاهی پیراهن‌های مردانه. و دامن آن قسمت بالای شلیطه‌شان را می‌پوشاند. زیرا این پیراهن چیز دیگری به تن ندارند ولی روی آن جلیقه‌ای می‌پوشند که دکمه‌هایش همیشه باز است و آنچه زینت با خود دارند به این جلیقه می‌آویزند. اغلب حاشیه آنرا ملیله دوزی‌های ساده یا قیطان‌بندی می‌کنند. دکمه‌های اغلب این جلیقه‌ها از سکه‌های نقره است. پیراهن و جلیقه زنان از چیت‌های رنگارنگ است. شلواری که می‌پوشند از مال مردها تنگ‌تر و از پارچه سیاه است و تا مچ پایشان را می‌پوشاند. روی این شلوار شلیطه را می‌پوشانند که تا بالای زانوست و خیلی چین می‌خورد و از پارچه‌های رنگارنگ می‌دوزند. پیرزنان درعوض شلوار و شلیطه فقط یک شلیطه به پا دارند که جلو و عقب دامن آن از میان دو پا به هم دوخته است و در حقیقت شلوار بزرگ و بلندی و چین داری است که پاچه‌های آن به هم وصل است. کلاهی که زن‌ها به سر می‌گذارند کلاه پارچه‌ای گرد و کوتاهی است که روی پیشانی آن نقره کوب است و آن را تا بالای ابرو پایین می‌کشند و زیر آن سربندی از پارچه سفید بسر می‌کنند که دسته‌هایش را دور گردن می‌پیچند. موهای خود را از عقب در یک رشته می‌بافند و آنرا با سربند به دور گردن می‌پیچند. هیچ زنی نمی‌توانید ببینید که گوشه‌ای از موهایش از زیر این سربند بیرون مانده باشد. کلاه خود را کلاه پیچ می‌گویند. موقع خواب سربند و کلاه را باز می‌کنند. پیرزن‌ها فقط سربند دارند و کلاه کم‌تر می‌گذارند. جلیقه هم نمی‌پوشند.

کفش زن‌ها اغلب همان گیوه‌هایی است که در محل تخت می‌کشند و می‌بافند و در زمستان ارسی‌هایی است که از شهر می‌آورند. بچه‌های بزرگتر اگر پسر باشند مثل پدرها و اگر دختر باشند مثل مادرها لباس می‌پوشند و کودکان خرد قاعده‌ای برای لباس پوشیدن ندارند. هرچه بدست پدر و مادر رسید تن‌شان می‌کنند. در مجالس سوگ و سرور تنها تغییری که در لباس زنها دیده می‌شود چادر نمازهایی است که تک و توک به چشم می‌خورد. وگرنه فقط لباس شسته یا نو می‌پوشند.

فقط زن‌های جوان هستند که گاهی دستی به صورت خود می‌برند. یعنی دور چشمهای خود را سیاهالی می‌مالند. هسته یک گیاه کوهی را می‌سوزانند و سوخته‌اش را با روغن آمیخته می‌کنند و به چشم می‌مالند. غیر از این بزک اسباب دیگری ندارند. مگر در مورد عروس که سرخاب و سفیدابی هم بکار می‌برند. شکرت مستقیم زن‌ها در کار روزانه اجازه تفننی بیش‌تر از این را نمی‌دهد. اهالی اصطلاحی دارند که در مورد کارهای سخت زن‌ها بسیار گویاست: «مردکانی خدا زنکانند.» تنها کارهای خانه نیست که به عهده زن‌هاست. موقع درو و خرمن کوبی و علف چینی و در صیفی‌کاری و هر کار دیگری با مردها دوش بدوشند. بچه‌های شیری خود را با چادر شبی به پشت می‌بندند و راه می‌افتند و پابه‌پای مردان کار می‌کنند. فقط شخم و آبیاری شبانه کار تنها مردان است. غیر از این هیچ استثنایی برای زن‌ها قایل نیستند. مدرسه که در ده نیست. بچه‌ها به محض این که راه افتادند کار هم می‌کنند. اول کارهای سبک، بعد دنبال چارپا راه افتادن و بار را به منزل رساندن و بعد درو و بعد هم کارهای دیگر. بیماری بچه‌ها بیشتر چشم درد است و اغلب چشم‌هاشان ناسور می‌ماند. غیر از دوا و درمان‌های پیرزنانه معالجه دیگری هم ندارند. ولی همین بچه‌ها وقتی بزرگ می‌شوند از یک فرسخی تشخیص می‌دهند که روی کوه مقابل گوسفندی است که می‌چرد یا بزی.

مراسم عروسی در عین حال که ساده و فقیرانه است تشریفاتی دارد. در فصولی که آن جا بوده‌ام (تابستان‌ها) فقط یک بار شاهد مراسم عروسی بوده ام. هیچ فراموشم نمی‌شود که داماد از سر درخانه خود یک تکه بزرگ قند را چنان به طرف کاروان عروس، که به خانه‌اش می‌آوردند، انداخت که اگر بسر کسی می‌خورد حتما می‌شکست. و نمی‌دانم چرا عروس را سوار بر قاطر و با زینت‌هایی که از پارچه و جاجیم از اطرافش آویخته بودند شبیه به حضرت قاسم یافتم که در دسته‌ها و تعزیه‌ها دیده بودم.

معمولا از ایام کودکی بچه‌ها را برا‌ی هم شیرینی می‌خورند. و با اینکه (اگر خویشاوندی تمام اهالی صحت داشته باشد.) اغلب ازدواج‌ها در میان افراد فامیل است نشانه‌ای از انحطاط نسل در میان آن‌ها نیست. کور چندان کم نیست. دنباله همان چشم دردهای کودکی. اما افلیج و ناقص، اصلا در ده نمی‌شود پیدا کرد. عروسی‌ها به همان سادگی راه می‌افتد که آسیاب ده و مقدمات آن بقدری به سرعت می‌گذرد که اصلا فرصت به گفتگوهای خاله‌زنکی نمی‌دهد. مبلغ مهر بسیار کم است. حداکثر پنجاه تومان. و از جهیز و سایر مخلفات خبری نیست.

شب عروسی چند نفر از جوانان می‌آیند و داماد را به حمام می‌برند و نو پوشانده بیرونش می‌آورند. اول به زیارت معصوم‌زاده بعد به خانه. و داماد دست پدر یا ولی خود را می‌بوسد. قبل از اینکه داماد از حمام بیاید روی بام را فرش کرده‌اند و یک کرسی مفروش در میانه گذاشته‌اند که داماد را رویش می‌نشانند. در ضمن جار زده‌اند و مردان ده جمع شده‌اند و غلغله‌ای بپاست و تازه غروب شده است. داماد که به کرسی نشست دو تا شمع به دو دستش می‌دهند و پیرمردی به میان می‌افتد و چوب و تخته‌ای یا چوب و چارپایه‌ای بدست می‌گیرد و کنار داماد می‌ایستد و هدایای اهالی را جار می‌زند: «سید مشهدولی، ‌ای گوهادا، خانه آبادان» و به چوبی می‌کوبد. حضار با هم فریاد می‌زنند: «خانه آبادان» . و هر یک از اهالی بقدر طاقت خود هدایایی می‌دهند. یعنی هریک اعلام می‌کنند که چه خواهند داد. و تا قبل از بردن عروس هدیه خود را می‌فرستند و رویهمرفته برای زندگی تازه سرمایه‌ای گرد می‌آید. تقدیم هدایا که تمام شد شام می‌دهند. همان اوایل شب. ‌آش کشکی یا دوغی. و بعد تا سه ساعت از شب رفته می‌نشینند. سه ساعت که از شب گذشت از خانه داماد برای عروس حنا می‌فرستد. با توت و سنجد و سیب و کشمش و تخم مرغ رنگ کرده و شیرینی‌های طبیعی دیگری که بهم برسد. زن‌ها بساط را در مجموعه‌ای بسر می‌گذارند و به خانه عروس می‌برند. یک طبق دیگر نیز از همین بساط به مجلس می‌آورند و جلوی داماد می‌گذارند و دست داماد را تا مچ حنا می‌بندند. ساقدوش‌ها نیز دست‌های خود را حنا می‌بندند. این مراسم که گذشت پیرمرد‌ها مجلس را برای جوانان خالی می‌کنند و به خانه‌های خود می‌روند. اما جوان‌ها بیست نفری هستند که تا صبح بیدار می‌مانند. هریک پولی می‌گذارند، گوسفندی و برنجی و روغنی می‌خرند. همان شبانه. و زن‌ها شبانه می‌پزند و می‌خورند. چایی هم براه است. گاهی هم یکی آواز می‌خواند یا یکی نی می‌زند و دیگری می‌رقصد. تا صبح به این صورت سر می‌کنند. همین عده صبح که شد داماد را با خود به خانواده‌های اقوام به بازدید می‌برند و هر جا شیرینی و چای می‌خورند تا نزدیک ظهر که به خانه داماد برمی‌گردند. پیرمردها برمی‌خیزند و به منزل عروس سری می‌زنند. و اگر جهیزی در کار باشد صورت برمی‌دارند و شهادت می‌دهند. مختصر لباسی برای عروس و داماد و یک صندوق. اما کیسه توتون، بند تنبان و سفره کمری جزء لاینفک جهیز است. اگر هیچ چیز دیگری هم در کار نباشد این‌ها مسلما هست.

از طرف دیگر عروس را نیز روز قبل به حمام برده‌اند و لباس نو پوشانده‌اند و زینت و بزک کرده‌اند و آماده است. صورت برداری از جهیزیه که تمام شد آن را در صندوق می‌گذارند. بندرت اتفاق می‌افتد که جهیز یک عروس دو صندوق باشد. صندوق را اگر یکی باشد به کول کسی می‌گذارند و اگر دو تا، روی قاطر می‌بندند و جلوی عروس راه می‌اندازند. عروس نیز سوار قاطر دیگری می‌شود که از آن زیور و زینت آویخته است. سر قاطر را با حنا رنگ کرده‌اند و منگوله زده‌اند. دهنه قاطر را برادر عروس یا یکی از مردان نزدیک به او می‌گیرد و براداران دیگرش یا خویشاندان مرد بازوان عروس می‌گیرند و از دو طرف قاطر می‌آیند. خیلی آهسته. و صلوات می‌فرستند. و یکی در پیش قافله چاوشی می‌کنند. پیرمردها بدنبال و زن‌ها نیز از پی آنها می‌آیند. صد قدمی خانه داماد قافله می‌ایستد. داماد ساقدوش‌ها که در اصطلاح اهالی «زامادست برار» نام دارند ببام می‌روند و داماد سه بار قند یا انار یا سیب بطرف عروس و قافله‌اش می‌اندازد. اگر به عروس خورد یا از بالای سرش گذشت معتقدند که داماد در شب زفاف موفق خواهد بود وگرنه فال بد می‌زنند. صد قدم فاصله چندانی نیست و معمولا همه دامادها موفقند. بعد عروس را پیش می‌آورند و دم خانه داماد می‌رسانند. پدر داماد یا ولی او قرآن برمی‌دارد و سوره‌هایی از آن می‌خواند و قرآن را دور سر عروس می‌گرداند. بعد عروس را بغل می‌زند و پیاده می‌کند. اما داماد هنوز بربام است و مقداری جو برشته و کشمش و گاهی پول خرد در دامن قبا دارد که وقتی عروس بزیر در رسید نثارش می‌کند. بعد عروس را وارد می‌کنند و در اطاقی بروی تخت می‌ایستانند و شمع به دستش می‌دهند. مردها از همان دم در پی کار خود رفته‌اند و دیگر مجلس زنانه است. عروس یکی دو ساعت شمع به دست ایستاده است و زنها دورش حلقه می‌زنند و می‌رقصند و کف می‌زنند و هنوز بعد از ظهر است که مجلس تمام می‌شود و عروس و داماد خلوت می‌کنند. زفاف شب نیست. عصرهاست. موفقیت داماد را هنوز آفتاب غروب نکرده با طبل بر سر بام می‌کوبند. و بعد زنان عروس را و مردان داماد را به حمام می‌برند. عروس تا سه روز روزه صمت می‌گیرد. با هیچکس هیچ حرفی نمی‌زند. در این سه روز از درو همسایه برای عروس و داماد غذا می‌فرستند و آن را «در زن سری» می‌گویند. عروس در این سه روز دست به سیاه و سفید هم نمی‌زند.

خانه‌ها معمولا مطبخ جداگانه ندارد. در گوشه‌ای از ایوان که از سه طرف پوشیده است و یک بر آن رو به شرق یا جنوب بازست، اجاقی نهاده‌اند که به آن «کله، به کسر کاف و لام» می‌گویند. و همان جا پخت و پز می‌کنند، و گر زمستان باشد روی تنورها. هیچ اطاقی حتی پستو‌ها و زیر زمین‌های ده نیز بی‌«تندور» تنور؛ نیست. تمام اطاقها اگر بتازگی اندود نشده باشد از کمر به بالا سیاه است و اگر هم شده باشد تیرگی دود از زیر اندود به چشم می‌خورد. خانه‌ها یا حیاط ندارد و یا اگر دارد بسیار کوچک است که در آن نه می‌شود چیزی کاشت و نه فضایی دارد و در حقیقت راهرو چارپایان است. به اسطبل. در تمام ده فقط روزنه‌های گنبد طاق حمام شیشه دارد. غیر از این کمتر شیشه‌ای به پنجره‌ای افتاده است. کوزه گلی یا سبو کمتر بکار می‌برند. فقط یک نوع قلقلک کوچک از ساوجبلاغ می‌خرند که در آن آب برای آشامیدن به سر کار می‌برند. «قره آفتوه» را که مشربه بسیار بزرگ و بی‌لوله‌ای است برای آب از چشمه آوردن و بردن دارند. اگر قرمه‌ای برای زمستان می‌پزند، اگر پنیری می‌خواهند نگه دارند، و اگر شیره‌ای یا عسلی یا هر چیز دیگری باشد آنرا در خیک می‌کنند. اغلب کیسه‌ها نیز از پوست است. بهترین انبان‌ها را در آنجا دیده‌ام. در پسینه (پستوی خانه‌ها) تنورهای بزرگی را روی زمین نهاده‌اند که هرکام انبار جداگانه‌ای برای گندم یا جو یا ارزن است که به آن «پالفه» می‌گویند. پرش که کردند سرش را گل می‌گیرند. و از سوراخی که به پایین دارد هر چه می‌خواهند درمی آورند. توپی کوچکی را بیرون می‌آورند و گندم و جو یا ارزن بیرون می‌ریزند. در این پستوها اغلب چاله‌های نساجی را نیز می‌توان دید. با تیرکهای کار گذاشته شده و دیگر لوازم آن، که بیشتر زمستان‌ها را به راهش می‌اندازند و اگر پیرزنی در خانه باشد که کار سنگین نتواند، حتی در تابستان‌ها. عسل را خیلی خوب می‌پرورانند و خیلی زیاد می‌خورند. با موم هم می‌خورند. غیر از پستو و ایوان و زیرزمین، اطاق دیگری دارند که مهمانخانه مانند است و طاقچه‌ها و رف‌های آن مزین است به تمام اثاث گران‌بهای خانه و آنچه به یادگار در خانواده مانده است. از سماور و چینی و لاوک و چیزهای دیگر ؛ و گاهی قلیان. گرچه همه از زن و مرد چپق می‌کشند ولی پیرمردها و ریش سفید‌ها گاهی نیز قلیانی زیر لب می‌گیرند. غیر از «گون» که هیزم غالب اهالیست سوخت دیگری هم دارند و آن فضولات چارپایان است که در تمام فصل سرما در آغل زیر پایشان ریخته و به ضخامت نیم متر بالا آمده. برف‌ها که آب شد و چارپا را به کوه فرستادند با بیل‌های نوک تیز این فضولات دلمه شده را می‌برند و لوزی شکل درمی‌آورند و در آفتاب خشک می‌کنند و می‌سوزانند. در فصل سرما کمتر در آغل را باز می‌کنند. از سوراخی که به سقف آن است هر روز صبح و عصر علوفه چارپا را پایین می‌اندازند و فقط روزی یکبار برای آب دادنشان به کنار چشمه بزرگ جلوی حسینیه می‌برند. یک ماه که از عید گذشت چارپا را به کوه می‌فرستند.

گذشته از گله کوچکی که از این پس هر روز به چرا می‌فرستند و غروب به ده برمی‌گردانند، تا شیر و پنیر روزانه‌شان را تامین کند، قسمت اعظم چارپای اهالی به این طریق تمام فصل گرما سر کوه می‌ماند و یک ما ه از پاییز گذشته برمی‌گردد. به همراه گله‌ای که روی کوه است پنج شش نفری هستند که به نوبت سرکوه می‌مانند و در چادری که به پا کرده‌اند می‌خوابند و هر روز شیرها را می‌دوشند و پنیر می‌کنند و از همانجا بار قاطر برای فروش به اطراف می‌فرستند. این رمه را که به کوه منزل کرده است حتی شب‌ها نیز به چرا می‌برند. غروب که رمه برگشت و دور چادر اطراق کرد دو سه ساعتی استراحت می‌کند و باز برای چرا می‌رود. تا یک ساعت به آفتاب مانده، و تا سر آفتاب باز استراحت است و دوباره چرا. عجله دارند. چون علف‌های خوشبویی هست که اگر چریده نشود خشک می‌ماند. چه در مورد رمه‌ای که هر روز به کوه می‌رود و شب برمی‌گردد و چه در مورد رمه بزرگ که تمام فصل در کوه است. برای دوشیدن شیر قانون به خوصی «تراز» دارند. هر کس به نسبت تعداد چارپای دوشان خود در ماه چند روز معین تمام شیر گله را می‌دوشد. به این طریق حتی فقیرترین خانواده‌ها نیز که به زحمت ده بزومیش دارند، می‌توانند با محصول شیر یک روزه تمام گله نه تنها آذوقه لبنیاتی یک ماه خود را تهیه کنند بلکه پنیر برای فروش هم فراهم کنند. چوپان به این مناسبت گله را که از کوه برمی گرداند هر روز به در خانه‌ای که باید می‌برد و پی کار خود می‌رود و وقتی چارپا دوشیده شد به طرف خانه صاحب خود روانه می‌گجردد.

در اوایل ماه دوم تابستان که منتهای گرماست یک روز تمام اهالی برای چیدن پشم رمه خود به کوه می‌روند و تقریبا ده خالی می‌ماند. تنها پیران و آن‌ها که در مزارع کاری واجب دارند غایب‌اند. مراسم بزرگی است. چند چارپا می‌کشند و آبگوشت مفصلی به پا می‌کنند و از روز پیش کله‌ها را نیز پخته‌اند و کله پاچه هم هست و صبح تا غروب با قیچی‌های مخصوص، پشم تمام رمه را می‌چینند. همه باهم کمک می‌کنند. ولی در آخر کار هر کسی پشم چارپای خود را برمی‌دارد و می‌برد. و در اوقات بی‌کاری، دوک به دست، همین پشم را می‌ریسد.

چوپانی که رمه کوچک را هر روز به کوه می‌برد و برمی‌گرداند یک نفر است، و در هر سال برای هر چارپا یک چارک گندم مزد چوپانی می‌گیرد. اما آن‌ها که رمه بزرگ را تابستان‌ها در کوه نگه می‌دارند ثابت نیستند و از خانواده صاحبان رمه نوبت می‌دهند. مزدی هم ندارند. کدخدا به معرفی پیرمردان ده از طرف بخشداری که در شهرک است هر چهارسال یک بار معین می‌شد. تنها کار کدخدا معرفی جوان‌های بیست ساله است که به خدمت وظیفه اعزام بشوند. غیر از این کم‌تر کاری دارد.

تمام املاک ده از خانه و باغ و مزرعه و چراگاه وقف است و قابل فروشی نیست. نه به بیگانگان و نه در میان خود اهالی. هیچ‌کس زمینی را نمی‌تواند بفروشد. اما معاوضه می‌کنند و آن هم خود اهالی با هم. تمام املاک مزروعی ده به 48 چارک تقسیم شده است. بزرگ‌ترین مالک ده بیش از یک چارک ملک ندارد. خرده مالکند. با مالکیتی که تعلق خاطر ایجاد نمی‌کند. کسانی از اهالی که به شهر رفته‌اند و یا کوچ کرده‌اند چون نمی‌توانسته‌اند املاک خود را بفروشند ناچار به یکی از بستگان خود در ده اجاره‌اش داده‌اند. زمین بیش از قدرت کشت اهالیست و به این علت بیکاره مانده است. زمین مناسبی هم نیست. کوهپایه است. کار چارپا نیز اجازه رسیدگی بیشتری به مزارع نمی‌دهد. ناچار اغلب زمین‌ها را بنوبت می‌کارند هر قطعه زمینی را دو سال یا سه سال یک بار. اجاره‌ای .... که از زمین‌های اجاری گرفته می‌شود «سه کوت» است. فقط آب و ملک از موجر است و کار و تخم و گاو از مستاجر. اما اگر موجر در تخم و گاو نیز شریک باشد نصفا نصف سهم می‌برد. اما املاک از هر کسی باشد منافع علف چینی آن مال رعیت است. یعنی کسی که در آن کشت کرده. و هرچه کاه پس از خرمن بدست بیاید از آن «ورزو» (گاو نری) است که شخم کرده. ناچار به کسی می‌رسد که ورزو از اوست.

در موقع تقسیم عواید اشتراکی ده از قبیل باج چرای مراتع اطراف ده (که در سال 1324 مثلا به دویست تومان رسید) مبنای عمل مقدار چارک ملکی است که هر کس دارد. کدخدا ناظر تقسیم این عواید است.

هر یک از مردان سالی یک تومان بای سر تراشی به سلمانی ده می‌دهند که کیفی دارد و هفته‌ای یک بار به تمام خانه سر می‌زند و سیار است. و هر یک از اهالی از زن و مرد و بچه در سال سه چارک گندم به حمامی می‌دهند که در تمام سال حمام را بگرداند و گرم نگهدارد. منتهی هر خانواده‌ای نیز مواظب است که در سال به نسبت تعداد افراد خانواده برای حمام هیزم بیاورد. یعنی از کوه «گون» بکند و به بام حمام بریزد. انبار کردن گون‌ها، آب انداختن، کوره سوزاندن و دیگر کارها از خود حمامی است. شاید همین دو نفر یعنی حمامی و سلمانی باشند که کار دیگری غیر از شغل خود ندارند. حتی چوپان نیز در زمستان بیکار می‌ماند و بیرون از ده کاری می‌گیرد. دیگران از زن و مرد اغلب در همه کارهای دیگر دست دارند. از علف چینی تا گیوه کشی. و از درو تا شیر دوشیدن.

فرهنگ لغات اورازانی

در ضبط لغات رعایت این نکته شده است که از ذکر اصطلاحات مشابه با فارسی و یا لغات دخیل از زبان رسمی خودداری بشود و برای رعایت دقت نسبی بیشتر ضبط لغات به الفبای لاتین نیز داده شده است: متاسفانه چون حروف مخصوص به این گونه موارد در دسترس نبود به همین اندازه اکتفا شده که از حروف موجود در چاپخانه به حداکثر امکان استفاده بشود. ناچار باید قبلا ذکر بشود که چه حروفی از الفبای ما قرار داده شده است:

j به جای ج، c به جای چ، h به جای ح، x به جای خ، z به جای ز، s به جای س، sh به جای ش، q به جای ق، g به جای گ.

اما در مورد حروف صدادار:

a به جای آ، ow به جای نوعی از واو مجهول که در لهجه محلی فراوان به کار می‌رود. مثل اورازان، افتو، او، پوجار.

اما در مورد بقیه حروف و صداها احتیاج به قرارداد نیست.

  • آبا - جد
  • آبست - آبستن
  • آردگی - فضای دور سنگ آسیاب که آرد در آن جمع می‌شود.
  • آچین واچان - این چنین و آن چنان
  • اراداس - اره داس
  • ارس - آرنج
  • آریان - در آسیاب محفظه‌ای است که حبوبات را در آن می‌ریزند تا از سوراخ پایین آن کم‌کم از راه ناوک به وسط چرخ آسیاب بریزد.
  • اسپرک - جا پای چوبی که پایین دسته بیل می‌گذارند.
  • اسبج - شپش
  • اسبی - سفید
  • استون - ستون
  • استه - استخوان
  • اسکول - غار
  • اشکم - شکم
  • اشکمبه - شکمبه
  • اشناقک - سوت
  • افتو - آفتاب
  • المبه - چوب درازی که با آن گردو را از درخت پایین می‌کنند.
  • الیجه - کرباس رنگین
  • الک کردن - پرتاب کردن
  • انگل - پستان گاو و گوسفند
  • امیج - مایه ماست
  • اهر - سنگچین دستی
  • او - آب
  • اوسال - افسار
  • اول - تیره
  • ایزار - سفره کمری
  • ایسه - الان
  • بال - ساعد دست - آستین لباس
  • بالبند - النگو
  • ببه - کودک خردسال
  • بپتی ین - پختن
  • بتکاندن - کوبیدن، زدن
  • بچی ین - چیدن
  • بخوردی ین - خوردن
  • برار - برادر
  • بربی ین - بریدن
  • بربی جی ین - برشته کردن
  • برسی ین - رسیدن
  • بروتن - فروختن
  • برکر - دیگ بزرگ
  • بزاستن - زاییدن
  • بدوستن - دویدن
  • بسپیجی ین - مکیدن
  • بسویی ین - ساییدن
  • بشکاجی ین - شکافتن، سوراخ کردن
  • بشوردی ین - شستن
  • بشین - رفتن
  • بغله - تنگه
  • بلگ - برگ
  • بم - بام
  • بمردی ین - مردن
  • بن جی ین - خرد کردن
  • پاچال - گودال پای دستگاه نساجی
  • پارس - چوبی که سرعت سنگ آسیاب را با آن کم و زیاد میکنند (مانند دنده ماشین)
  • پالفه - جعله بزرگ کندو مانندی که در پستوها بعنوان انبار حبوبات بکار میرود.
  • پردو - توفال سقف. چوبهای یک اندازه که روز تیر می‌اندازند و روی آن را با خاک و کاهگل می‌پوشانند.
  • پسینه - پستوی خانه
  • پف - کف سفید رنگی که جگر گوسفند را پوشانده
  • پنیر - پنیر
  • پوچول - کفش بطور عام. پای افزار
  • پولک - دکمه
  • پیشینه - خوراک عصر
  • پی سر - پشت سر
  • پی یر - پدر
  • تیله - طویله
  • تالان تالانی - هرج و مرج. خر تو خر
  • تته - سبد بزرگ
  • تراز - مقدار شیر سالانه چارپا
  • ترفند - ترفن. حیله
  • تلم - گاو دوساله که هنوز نزاییده
  • تله - گاودانه. تلخه
  • تله کاسه - خوراکی که در ایام عزا به خانه عزادار هدیه می‌فرستند
  • تلیت - مخلوط. قاطی
  • تمان - تمام
  • تنبان پولکی - شلوار دکمه دار شهری.
  • تنبوره - استخوان دنده
  • تنچه - روغن داغکن بی‌دسته و لبه دار
  • تندور - تنور
  • تندوره شون - چوبی که تنور را با آن بهم می‌زنند
  • تنقول - شکم
  • توره - تکه آهنی که سنگ رویین آسیاب را می‌گرداند و خودش به «ساز» متصل است.
  • تور - دیوانه
  • توکن - روغن داغ کن
  • تیخ - تیغ
  • تیهان - تیون
  • جد - چوبی که به گردن گاوهای نر می‌گذارند و چپرکش را به آن می‌بندند
  • جوار - بالا
  • جورب - جوراب
  • جوز - گردو
  • جون - جوان
  • جیر - زیر
  • جیف - جیب
  • چاشت - سرظهر، موقع ناهار
  • چپر - چارچوبی که با آن خرمن را میکوبند
  • چپش - بزغاله دوساله
  • چخماخ - چخماق
  • چرخه - چرخ ریس
  • چرخه زی - زه چرخ ریس
  • چرنل - جوهر، مرکب رنگین
  • چرم - چارخ، چارق
  • چکبند - شکسته بند
  • چل - چرخ. بخصوص بچرخ آسیاب اطلاق می‌شود.
  • چموش - کفش چرمی، ارسی
  • چو - چوب
  • چوچک - گنجشک
  • چوقا - یک نوع پارچه پشمی زمستانی
  • خالک - خاله
  • خان - تخته‌ای که پایه کوتاهی دارد و خمیر را روی آن پهن می‌کنند.
  • خجیر - خوب
  • خربن - زمینی که خرمن را در آن بپا می‌کنند، خرمن گاه
  • خسته - هسته میوه
  • خمس - علف کوهی است که نخود وحشی دارد.
  • خوآر - خواهر
  • خوینه - کپه گندم خردشده و آماده برای باددان.
  • خوتی ین - خوابیدن
  • خیوه - پاروی ساخت محل: چوبی را کج می‌کنند و روی آن پوست می‌کشند و دسته‌ای هم به آن می‌دهند.
  • دار - زمینی که دارند شخمش می‌کنند. بهمطن ضبط بعمنی درخت.
  • درزن - سوزن
  • درشتی ین - دررفتن.
  • دروش - درفش
  • دخاله - شانه دودندانه (ابزار باددان خرمن)
  • دشانی ین - تکان دادن
  • دفدین - چوب هموار کننده عرض کرباس.
  • دل - وسط. میان
  • دم بستن - بستن
  • دمی جار - دیم زار
  • دمرقول - داس سنگین دسته آهنی
  • دم سرگردانی - عقرب، کژدم
  • دو - دوغ
  • دوال - زوال باریکی که تخت گیوه را با آن می‌کشند.
  • دون - گل برای اندود کردن.
  • دیزندان - سه پایه روی تنور
  • دیم - صورت. رو
  • دینج - آرام، بی‌‌سروصدا
  • رانی - ران پوش قاطر
  • رب - رف
  • روخانه - رودخانه
  • ریکلو - گوجه ریز
  • زاغ - زرد
  • زاما - داماد
  • زفان - زبان
  • زیله - حلوای بی‌شیرینی
  • زله - زهر
  • زن پی یر - پدر زن
  • ساز - میله آهنی آسیاب که با چرخ می‌گردد و سنگ رویین را می‌گرداند.
  • ساق - سالم
  • سج - قروقوروت
  • سرارون - جاروی بزرگ
  • سر - تاپاله‌هایی که در طول زمستان کف آغل انباشته می‌شود بعد آنرا لوزی شکل میبرند و می‌سوزانند.
  • سرخ - سرخ
  • سرنه - در تنور
  • سلت - سطل
  • سگ رو - گربه روی کف حمام
  • سمچو - حلقه چوبینی که در موقع شخم و خرمن‌کوبی به گردن گاو می‌اندازند.
  • سواله - پوست سبز روی گردو
  • سولاخ - سوراخ
  • سیف - سیب
  • سینه زل - زنگ و زینت سینه قاطر
  • شانه میگ - شانه نساجی
  • شفر - گزن - آلت بریدن چرم
  • شلت - درختی است شبیه تبریزی. سفیدار
  • شلم - شلغم
  • شو - شب
  • شوپرک - شب پره
  • شوشک - شاخه‌های باریک بد که با آن سبد می‌سازند.
  • شوکن - شبانه
  • شیرانگن - علف شیرداری که از شیر آن برای زخم بندی استفاده می‌کنند.
  • شرپت - غذایی از شیر
  • شیلانک - زردآلو
  • صب - صبح
  • صفره - صرفه
  • صو - صاف
  • فینی - بینی
  • قاب - قوزک پا
  • قار - قهر
  • قاچی لی - برهنه
  • قاطر - استر
  • قبرقه - استخوان کنف، کعب
  • قته میت - قطع امید، ناامید شدن
  • قرت - گلو، حلقوم
  • قرته بنی - سنجاق زیر گلو
  • قرمز - قرمز
  • قره افتو - دولچه مسی بزرگ
  • قزان - دیگ
  • قسر - چارپای نازا، یا تاکنون نزاییده
  • قلاچ - کلاغ
  • قلبال - غربال
  • قلیون ناهار - صبحانه، چاشت
  • قو - چوب پوسیده مخصوص که برای آتش گیرانه بکار می‌بردند.
  • قیاق - یک نوع سرشیر است که از روی ماست تازه می‌گیرند.
  • کاچه لیس - قاشق بزرگ چوبی گود، چمچه
  • کارتن - عنکبوت
  • کاهار - بزغاله سه ساله
  • کاوی - میش آبستن
  • کبود - آبی
  • کتاه - کوتاه
  • کتر - کبوتر، اسم بسیاری از زنان اهالی
  • کتره - قاشق چوبی صاف و بزرگ
  • کتری - قوری مسی
  • کرس - اسطبل بره و بزغاله
  • کشی - تنک قاطر
  • کشکوروت - کلاغ سیاه، سفید و دراز دم
  • کلبر - سوراخ هواکش تنور
  • کلتوک - سرشیر
  • کلشک - کوپای گندم نکوبیده
  • کله پچ - دیزی مسی
  • کله - اجاق
  • کله کولی - بز نر
  • کلیجه - شولا‌ی نیم تنه
  • کلیک - یک نوع تیغ است، علف
  • کم - زنبور زرد کوچک (گته کم، زنبور قرمز بزرگ)
  • کما - علف خوشبویی است شبیه شبت که علوفه چارپا است.
  • کندس - ازگیل
  • کندیل - کندو
  • کوپا - کوپای علف یا گندم.
  • کوس - فشار، زور
  • کولی - بز
  • کولاچیه - چمباتمه
  • کوک - کبک (در لهجه اهالی نسا - دزج)
  • کیچیک - کوچک
  • کیشکه - آدم نحیف و ریزه
  • کیلی - قفل، کلون در
  • کین تلق - در کونی
  • گافه - ویرانه (؟)
  • گپ - حرف، سخن
  • گت - بزرگ
  • گت ننه - مادر بزرگ
  • گدوک - راه پیچ‌و‌خم‌دار روی کوه
  • گردستن - شدن
  • گرچلک - سبد
  • گرز - علف خوسبوی کوهی است
  • گسنه - گرسنه
  • گل - خاک (فقط در مورد زیارت اموات - سرخاک رفتن بکار می‌رود)
  • گنگ – ناو کوچکی که ته تنوره آسیاب میگذارند.
  • گوآلو - آلوی کوهی (اهالی نسا آلو را هیلو می‌گویند.)
  • گور - تاریکی زیاد
  • گورس - ارزن
  • گوره ماس - غذایی است از شیر و ماست.
  • گوزور - تاپاله
  • گوهان - گاوآهن
  • گون - تیغ کوهی صمغ‌دار تندسوز
  • گیل داس - داس سنگین هیزم شکنی
  • لار - چمن پرپشت
  • لنگری - بشقاب بزرگ و گود مسی
  • لوچه - لب
  • لیله – نی‌نی، کودک خردسال
  • ماچکول - سوسمار بزرگ
  • مار - مادر
  • مارزله‌دار - سوسمار باریک و کوچک
  • مرجو - عدس
  • مرغانه - تخم مرغ
  • مزار - گورستان
  • مشتر - مشتری، خریدار
  • مکو - ماکو
  • مگس - زنبور عسل
  • مهل - مهلت
  • مورچانه - مورچانه
  • میجک - مژه
  • ناهار - قبل از ظهر
  • نظامی - شلوار شهردوز
  • نمازیر – عصر (اهالی نسا از دهات مجاور اورازان نماشدیر گویند)
  • نهره - کوزه سفالی بزرگی که یک دسته دارد و در آن ماست میزنند و کره می‌گیرند.
  • نو - ناو، دره
  • نومزا - نامزد
  • واش - علوفه، علف
  • وجار - بوته‌ای کوهی که دامنه‌های ریز قرمز می‌دهد.
  • وز - پهلو
  • ورده - غلطک نان پختن
  • ورزو - گاو نر
  • وره - بره
  • وره کولی - بزغاله
  • ول - کج. ضد راست
  • ولگ - برک
  • ولک - قلوه
  • وند - بند
  • وی - بد
  • ویدار - درخت بید
  • ویگیتن - گرفتن
  • هاخری ین - خریدن
  • هاداین - دادن
  • هاکشیدن - کشیدن
  • هیرم - نرم. (برای اینکه زمین را شخم بزنند قبلا در آن آب می‌بندند. این عمل هیزم است.)
  • هیمه - هیزم
  • یال - کودک. بچه

 

الف) چند تعبیر و جمله و مثل اورازانی

  • افتوی دل - میان آفتاب
  • ایسه مینی دیه - حالا می‌بینی دیگر، الان می‌بینی دیگر
  • اینجه کتیه - اینجا افتاده (ایندیا بکته - اینجا افتاده)
  • خانه کی یی شینه؟ خانه مال کیست؟ (شکی کیا - اینجا مال کیست)
  • اینه تندوری میان دشانین - اینرا مطان تنور بتکانید
  • باروله - بارکج است. (باریانه - بارکج است)
  • بدادروابو - بگذار در باز باشد. (بدر برآ چردبی - بگذار در باز باشد.)
  • بشیم خاکی سر - برویم سر قبرستان
  • بیومنی وربنشین - بیا پهلوی من بنشین
  • بوسسته به - گسیخته بود
  • پامی بن تیخ بگنیه - کف پایم تیغ رفته است.
  • پایست - پاشو. بایست
  • پدرسوته - پدر سوخته. (بروی پدر تکیه می‌کنند)
  • پیش میکوه - جلو می‌افتد. (پرونی میجینه - جلو می‌زند)
  • تمان گردی - تمام شد. (تمونی آکر - تمام کرد.)
  • تنقولی بزیه - شکمش را پر کرده. سیر و پر خورده
  • چاقوره صوبدا - چاقوش را تیز کرد.
  • چبه اوی پیش استای - چرا پیش او ایستاده ای؟
  • خادر گلو خادر پلو - خواه در گلو خواه در پهلو
  • دل شو - برو بیرون. برو میان برو تو. (بشه بر - برو بیرون)
  • در کیلیه - در قفل است.
  • دهوا مرفه می‌کنی؟ - دعوا مرافعه می‌کنی؟
  • دیمیتی بشو - صورتت را بشوی.
  • ردآبه پرون چشماها - از جلوی چشمم دور شو.
  • راه انگن - راه بینداز
  • ریش کفن پیت - ریش به کفن پیچیده (فحش است)
  • قرت انگن - قورت بده
  • کلا بمند - کلاه مانده. یعنی بمیری و کلاهت بی‌صاحب بماند (فحش است.)
  • کوس صبت مینی - حرف زور می‌زنی.
  • کوهستان کمگستانه - کوهستان کمکستان است
  • کیبا نو پسینه د در میشو - کدبانو از پستوی پر در میآید.
  • مردگانی خدا زنکانن - خدای مردان زنانند.
  • میخاس نیلی - میخواستی نگذاری.
  • نکن اچان - آنطور نکن.
  • وسه - بس است.
  • ویشه - پس میآید.

 

ب) دو لالایی

1

لالالالا حبیب من / خدا کرده نصیب من

دختر دارم فاطمه سلطان / پسر دارم محمد نام

لالالالا حبیب من / خدا کرده نصیب من

ورونده‌هاش نقره داره / اشکم پیچش قلمکاره

لالالالا حبیب من / خدا کرده نصیب من

دختر دارم سه و چاهار / گت ترینش منی یادگار

کیچیکینش منی به بدار / لالالالا حبیب من

خدا کرده نصیب من

 

2

لالالالا گل قالی / بابات رفته جایش خالی

لالالالا گل گندم / ترا گهواره می‌بندم

لالالالا گل فندق / ننت رفته سر صندوق

لالالالا گل خوینه / گدا آمد در خونه

لالالالا گل زیره / ببات رفته زن بگیره

ننت از غصه می‌میره / لالالالا می‌مهپاره

پلنگ سرکوه چه میناله

 

ج) دو بازی بچگانه

دمداری - در حدود پانزده تا از دخترها (بازی تنها دختران است) دنبال هم ردیف می‌شوند و پشت هم را می‌گیرند. جلویی آن‌ها جلودار است و جواب گو. غیر از این عده یکنفر گرگ می‌شود و مثلا به سراغ گله می‌آید در حالیکه می‌گوید «گرگم و گله می‌برم» و جلودار از عده خود حفاظت می‌کند که «چوپانان نمی‌گذارند» البته دست آخر گرگ قایق می‌شود و یکی‌یکی عده را می‌گیرد و از صف جدا می‌کند و بگوشه‌ای می‌برد و مینشاند. وقتی همه به آن گوشه برده شدند دست یکدیگر را می‌گیرند و باز یکیشان پیش می‌افتد. پرسان‌پرسان که «راه مازندران کجاست؟» دیگری جواب می‌دهد «از این جاست» بعد همه با هم می‌گویند «سلقم - سلقم» و بعد هر کدام سر جای خود چرخی می‌زنند و دوباره دست یکدیگر را می‌گیرند این سر و آن سر صف را می‌کشند و زورآزمایی می‌کنند. هر کدام از بازیکنان که دستش رها شد باخته است و باید درکونی (کین تلق) بدهد.

 

خرپشت خرواز - مثلا بازیکنان ده نفرند (بازی هم پسرانه است و هم دخترانه اما مختلط نیست) بدو دسته پنج نفری تقسیم می‌شوند و بوسیله طاق یا جفت معین می‌کنند که کدام دسته سوار باشد و کدام دسته پیاده. یا کدام دسته «خرواز» و کدام دسته «خرپشت» . بعد در اطراف کوچه یا میدان خرپشت‌ها دور از هم کنار دیوار خم می‌شوند و دستشان را به دیوار می‌گذارند و پنج نفر دیگر روی کول آنها سوار می‌شوند. سوار اولی کلاهش را برمی‌دارد و برای سوار دیگر پرتاب می‌کند. و می‌گوید «شنبه» واو کلاه را برای نفر بعدی پرتاب می‌کند و میگوید «یکشنبه» و او برای بعدی و می‌گوید «دوشنبه» همینطور کلاه را برای هم پرتاب میکنند و روزهای هفته را یک بیک نام میبرند تا جمعه. و بعد دسته‌ها عوض می‌شود. اما اگر از دسته سوار کسی نتواند کلاهی را که برایش پرتاب شده در هوا بگیرد قبل از اینکه به جمعه برسد بازی برمیگردد. یعنی سوارها پیاده می‌شوند و پیاده‌ها که تا بحال سواری میداده‌اند بدوش آن‌ها بالا می‌روند. و همین طور بازی ادامه دارد تا خسته شوند یا دلشان را بزند.

 

د) قصه

پیرمرد مسافری از راه رسید و در خانه پیرزنی را زد. درکه باز شد گفت:

- «دبی اما - دبی شما - مهمون نمی‌خاد خونه شما؟»

پیرزن گفت: بسم‌الله و پیرمرد را برد توی اطاق نشاند و آب برد که پاهایش را بشوید. پیرمرد پاهایش را که شست و استراحت کرد به صدا درآمد که:

- «دبی اما - دبی شما - قلیون نمی‌خاد مهمون شما؟»

پیرزن رفت و قلیان خودش را چاق کرد آورد و نشست با هم درد دل کردند تا مدتی از شب گذشت و پیرزن برخاست که برود و بخوابد. باز پیرمرد درآمد که:

- «دبی اما - دبی شما - قاتق نمی‌خاد مهمون شما؟»

پیرزن شنید و رفت سفره آورد و نان و قاتقی برای مهمان گذاشت. پیرمرد شامش را که خورد صاحبخانه سفره را جمع کرد و رفت که بخوابد. باز پیرمرد به صدا درآمد که:

- «دبی اما - دبی شما - ورخست (بغل خواب) نمی‌خاد مهمون شما؟»

پیرزن این را که شنید عصبانی شد رفت سیخ تنور را برداشت و آمد و پیرمرد را از خانه بدر کرد.

«این قصه را سیده گلزار پیرزن 65 ساله گفته.»

 

چند نکته‌ی دستوری

الف) وضع صفت و موصوف

در لهجه اهالیب اورازان صفت همیشه قبل از موصوف می‌آید. با این وضع که آخر صفت همیشه مفتوح است. قرمزبز = بز قرمز. گته قزان = دیگ بزرگ. تله کاسه = کاسه تلخ (تلخ کاسه)

 

ب) وضع مضاف و مضاف‌الیه

نیز مضاف‌الیه همیشه قبل از مضاف درمی‌آید. با این فرق که کسره مضاف بصورت اشباع شده (یاء) در آخر مضاف‌الیه در میآید. مثل: یزدان بخشی قبری دیم = نزدیک قبر یزدان بخش. اسکولی میان = میان غار. پایی بن = بن پا. بزانی شیر = شیربزها. اوری پیش = پیش او.

 

ج) علامت مفعول صریح (را)

(را) علامت مفعول صریح در لهجه محلی بصورت راء مفتوح خلاصه میشود نه بصورت راء مضموم که در لهجه تهران است. و در اغلب موارد نیز (ر) حذف می‌گردد و مفعول صریح فقط بعنوان علامت مشخص (فتح)‌ای را حفظ می‌کند. مثل: چاقوره صوبدا = چاقو را تیز کرد. اینه تندوری میآن دوشانین = اینرا میان تنور بتکانید.

 

د) حرف اضافه (از)

حرف اضافه (از) بصورت (دی) و در دنبال کلمه می‌آید نه پیش از کلمه. چه در مورد مفعول بواسطه و چه در موارد دیگر. مثل: پیه رش صحرا دی بیومه = پدرش از صحرا آمد. اوره خودی راست کرد = او را از خواب بیدار کرد.

 

ه) محل حرف نفی

در افعالی که پیشوند دارند مثل: هاکشین = کشیدن. هاکتی ین = افتادن. هاخرین = خریدن. دمبستن = بستن. دمی نی ین = گذاشتن. ویگی تن = گرفتن. حرف نفی پس از پیشوند درمیاید. مثل: هانکشی = نکشید. هانخری = نخرید. دنمی بنده = نمی بندد. دنی نن = نمیگذارد. و نمی‌گیره = نمی‌گیرد. اما افعالی که با حرف اضاف «ب» استعمال می‌شوند از این قاعده مستثنی هستند. و نیز در فعل نهی این قاعده مرعی نیست.

 

و) فعل (است)

فعل معین «است» که در آخر کلمات در لهجه تهران بصورت کسره خلاصه می‌شود (مثل سفیده = سفید است) در لهجه محلی بصورت فتحه خلاصه می‌شود. مثل: باروله = بار کج است. کوهستان کمکستانه = کوهستان کمکستان است.

 

ز) جمع فقط با (ان)

تقریبا بدون استثنا تمام انواع اسامی در لهجه محلی با (ان) جمع بسته می‌شوند. در تمام ایامی که راقم این سطور در آن نواحی به سر برده است حتی یکبار بخاطر ندارد که اسمی با علامت جمعی غیر از (ان) جمع بسته شده باشد. مثل: ریکان = ریگها. داران = درخت‌ها. یالان = بچه‌ها. سیفان = سیب‌ها و الخ.

 

ح) علامت نسبت

«ای» علامت نسبت درز بان رسمی است مثل تهرانی و پایینی. گرچه گاهی «این» هم در این مورد بکار می‌رود. اما در لهجه اورازان علامت نسبت همشه «این» است. در اخر کلمه. حتی اگر اسم منسوب هم جمع بسته شود باز چیزی از این پسوند نمی‌افتد. مثل: جوارین = بالایی. جیرین = زیری. نسایین = تهرانین = تهرانی و الخ.

 

چند نکته مربوط به صوت‌شناسی

الف) قلب و تحریف کلمات عربی

 اغلب کلمات عربی مورد استعمال در لهجه محلی بصورت مخصوصی نرمش یافته یا قلب و تحریف می‌شود. در مثال‌های زیر، به عنوان مثال در اغلب موارد (ع) یا افتاده است یا بصورت (ه) در آمده.

دعوا  دهوا

صاف صو

صرفه صفره

مزرعه مزرعا

ساعت ساهت

قطع امید قته میت

 

ب) تبدیل حروف

  1. حروف «غ - ق» در لهجه محلی اغلب بصورت «خ» درمی‌آید.

مثلا در لغات زیر:

تیخ - وخت - چخماخ که بترتیب بجای تیغ - وقت - چخماق بکار می‌رود.

2. حرف «ز» در لهجه محلی اغلب بصورت «ج» درمی آید و گاهی بصورت «ک» در لغات زیر:

جیر - پوجار - دمیجار - ریک، که به ترتیب بجای زیر - پاافزار – دیمی‌زار - ریز، می‌آید.


3.
تبدیل حرف «ب» است به «ف» . در لغات زیر:

سیف - جیف - فینی - زفان، که به ترتیب به جای سیب و جیب و بینی و زبان، می‌آید و بالعکس «رف» در لهجه محلی «رب» می‌شود.


4.
معادل حرف «ر» کلمات فارسی در کلمات محلی اغلب «ل» بکار می‌رود. در لغات زیر:

چل - غلبال - چمبله - اصطل - بلگ - اوسال، که بترتیب به جای چرخ - غربال - چمبره - استخر - برک و افسار می‌آید.


5.
«ه» غیر ملفوظ در آخر کلمات فارسی در لهجه محلی در برخی موارد به صورت «ک» می‌آید. گاهی ماقبل مضموم و گاهی ماقبل مفتوح. اما این «ک» هیچوقت ما قبل مکسور نیست. مثلا در لغات زیر:

خالک - شوپرک - اسپرک، که بترتیب بجای خاله - شب پره - اسپره می‌آید.

 

ج) تشدید حروف

در لهجه محل حرف «چ» اگر میان دو حرف صدادار قرار گرفته باشد به شرط اینکه مصوت دومی بلند، یعنی «آ - او - ای» باشد، مشدد است. در کمات:

قاچی لی - گورا چان - اچین واچان - بواچال - کولاچیه و غیره ... / اورازان، جلال‌آل‌احمد.

اثر آل‌احمد نمونه ایست ارزشمند برای مردم‌شناسان از روستا‌هایی که در هجوم شهرها از میان رفته و امروز اثری از آن‌ها و ساکنانشان نیست و نیز کار این گوهری می‌تواند الگویی باشد آنان را که برایشان امکانی چون او هست، اما؟

بیشتر بخوانید: