انسان (نسل راست قامتان اندیشه ورز) حدود ۶۰/۰۰۰ سال پیش به دنبال خوراک و شکار، از آفریقا مهاجرت کرد و پا به خاورمیانه نهاد و از آسیا به اروپا رفت و سراسر زمین را در نوردید. رنگها گرفت و مرزها را ساخت. فرقها را پدید آورد و اندکاندک نژادی شاخهشاخه یافت و قومها پیدا کرد.
اقوام بسیاری در فلات ایران و گستره تهران (ری باستان و صدها روستای این پهنه) زندگی کردهاند؛ از بومیان نه ده هزار سال قبل که پایه تمدنی را در این پهنه ریختهاند تا ایلامیان و فنیقیها و سومریان و اورارتوها و ... و آریاییان که سبب اختلاط نژادی شدهاند. با آمد و شد یونانیان، اعراب، ترکنژادان و مغولان و فرنگیهای عصر قجر این تنوع غنا یافته است. آیا قریه کوچک تهران و دیگر قراء هر یک نژاد و هویتی خاص دارند. بطور قطع چنین نیست. گو اینکه پروژه بینالمللی ژنوم انسانی با شرکت بسیاری از کشورها در حال انجام است که برای شناسایی قومها و نژادها پاسخ خواهد یافت.
سهراب سپهری در جست و جوی نسبش میگوید:
نسبم شاید برسد به گیاهی درهند. به سفالینهای در خاک سیلک ....
امروز هیچیک از ما بیش از دو سه نسل پیش از خود را نمیشناسد و بطور قطع اجدادمان را هم که در عصر فردوسی و سعدی و گالیله و ادیسون میزیستند؛ نمیشناسیم اما با این بزرگان خوب آشنایی داریم و آثار آنان را میشناسیم. تفاوت نخبگان با هم عصرانشان در فلسفه زندگی و اندیشه آنان است که به چنین دستاوردی رسیدهاند. اندیشمدان نوع انسان را خویشاوند خود میشمرند و جهان را وطن خویش. همان رسالتی که پیامبران داشتند.
به قول شهریار: «جهان مراست وطن، مذهب من است حقیقت»
به هر روی نسب آدمی یکی است و اگر سخن از برتری به میان آید به استناد قرآن شریف؛ انسانی بر دیگری پیشی گیرد که متّصف به فضائل اخلاقی، کمالات، مقام خلیفهاللّهی باشد و جز خود به دیگری هم بیاندیشد و برایش قدمی بردارد. فارغ از اینکه کجایی است یا ...
با این مقدمه به شرح تاریخچه عبارت هفتاد هشتاد ساله «بچه ناف تهرون» میپردازیم که ناظر است بر:
نازیدن به تهرانی که پایتخت است
کمی بیش از دویست سال است که تهران نشینی افتخاری دارد. (همانطوری که روزگاری اصفهان و قزوین و همدان و ... داشت.) زیرا پیش از پایتختی، تهران دهی بود و افتخاری افزون بر دیگر نقاطی چون؛ برغان و ساوجبلاغ و ابرقو و ... نداشت. تازه اگر قول یاقوت حموی را هم بپذیریم که پیشینه راهزنی را به اجداد تهرانیان منتسب کرده، شاید بسیاری از ایشان از داشتن ریشه کهن تهرانی انصراف دهند.
اشاره به وجه تمایز میان مرکزنشینان و حاشیهنشینان تهران است
یکی از معانی ناف، وسط و میانه هر چیزی است مانند؛ ناف عالم یا ناف هفته و غیره.
پیدایی این سخن، حکایت از تفاخر به اصالت تهرانی دارد که در داخل باروی شهر میزیستند؛ در مقابل حاشیهنشینان که ریشهای تهران نداشتند.
اولیویه معاصر آقامحمدخان مینویسد؛ جمعیت تهران با قشون همراه آقامحمدخان پانزده هزار تن بوده که اگر عده نظامیان همراه شاه را کم کنیم، تهران در زمان پایتختی جمعیتی بیش از شش هفت هزار تن نداشت. تبدیل آن عده قلیل به سیزده چهارده میلیون نفر جمعیت امروز حکایت از غیر بومی بودن پایتختنشینان دارد.
در دوره فتحعلی شاه بر اثر جدایی بخشهایی از کشور جمعی از اهالی قفقاز (شهرهایی چون ایروان، لنکران ...) و شرق دریای خزر (شهرهایی نظیر مرو و خیوه و ...) گریختند و در شهرهای دیگر از جمله تهران ساکن شدند. این افزایش جمعیت پایتخت، باعث گسترش شهر شد که منجر به ساخت دروازه نو در جنوب محله عتیق بازار و ... در دوره محمدشاه گردید.
روند افزایش جمعیت در عصر ناصری، شدت گرفت و باغهای سنگلج و عودلاجان و ... ساخته شد. این امر منجر به تخریب حصار صفوی و ایجاد باروی وسیع ناصری گردید. تا پیش از پهلوی مهاجران روستایی و دیگر شهرها در تهران با ساکنان اولیه خیلی تفاوت نداشتند، زیرا قومها و جمعیتهای بسیاری مانند باجمانلوها، قمیها، تفرشیها، آذربایجانیها و لرها، کردها و ... هر کدام به لهجه و زبان خود سخن میگفتند و تهرانیها هم بیش و کم با زبان خود (مانند پول به جای پل در سرپولک) که نزدیک به لهجه آبادیهای قصران بود گفتگو میکردند. اما رفتهرفته لهجهها در پایتخت روبه نابودی گذاشت و لهجهای آفریده شد که به هیچیک از دیگر لهجهها شبیه نبود و آن شد استاندارد لهجه پایتختنشینان و از آن روز دیگر لهجهها و زبانها به حاشیه رفتند و مظلومانه عزلت گزیدند. از این زمان تهرانیان که متکلم به لهجه تازه شده بودند بر حاشیهنشینان روستایی تفوق یافتند و برتریشان را برآنان تحمیل کردند.
تا پایان عصر قجر تهرانیان داخل حصار بودند و مرزی میان آنان و مهاجران پیدا نبود اما با فروپاشی قاجاریه حصار ناصری خراب شد و با روند افزایش ناگهانی جمعیت در پی تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کشور، محلاتی در حاشیه شهر بنا گردید. باروی قدیم، مرز جغرافیایی آشکاری میان مهاجران جدید و تهرانیان شد. حاشیهنشینان نظیر سلسبیل، نظامآباد، اطراف دولاب، امامزاده معصوم، بریانک و ... روستاییانی کوچیده به پایتخت بودند. همنشینی این گروه کثیر و اختلاط ایشان برای ساکنان قدیم تهران بسیار برخورنده بود. بویژه آنکه شتاب پیشرفت و رشد مالی و توسعه علمی و فنی این جمع پر کار و مصمم سربزیر بر تهرانیان مرکزنشین کم کار خرده گیر پیشی داشت و این، تحمل تهرانیها را طاق کرده و صبرشان را برده بود. به هر دری میزدند تا درد این ننگ را بر خود هموار کنند. بچه ناف تهران بودن وجه تمایز ساکنان محلههای چالمیدان و صابونپزخانه و سنگلج و ... با این (به اصطلاح آنها) قربتیها بود که به آب میگفتند او و به گاو میگفتند گو و .... (تلفظ واو معدوله و ...) . بچههای ناف تهران اشعار و هجویاتی از این دست ساخته بودند و در کوچه و بازار میخواندند و بزرگ و کوچک ایشان را به سخره میگرفتند و دلشان را خنک! میکردند. چون میدانستند نسل بعد آنان خود را تهرانی (مانند ایرانیانی که اواخر قاجاریه به اروپا و هند و روس و عثمانی و ... رفتند و اکنون نمیدانند نسبشان ایرانیست. چنانکه ما نمیدانیم چه بر سر نوادگانم خواهد آمد.) خواهند شمرد. بنابراین «بچه ناف تهران» عبارتی است ساخته تهرانیان مرکز (ناف) نشین که اواسط دوره رضاشاه در فرهنگ عامه پیدا شد.