در جهانی که همه چیز در حال تغییر و رو به فناست، راز ماندگاری جمعی اندک از نامداران در جامعه بشری در چیست؟ در فطرت کمالجوی آنان و در گرو کوشایی و پویایی بیوقفه آنهاست؟ و یا در شور و عشقی که پروردگار در نهاد آنان به ودیعه گذارده؟ «ز خاک سعدی شیراز بوی عشق میآید» و یا مشام جانشان به عطر ملکوتیان عالم قدس معطر بوده است؟ و یا همه «از یمن دعای شب و ورد سحری» است؟ و یا نه ...؟
امیرکبیر از نوادر و ماندگار مردان تاریخ این سرزمین است که اعمال و رفتار و کلامش در حافظه تاریخی این ملت رسوب کرده و بسیاری از سخنانش ملکه ذهن مردم گشته و چراغ راه آنان شده است.
«مسئول جهل مردم نیز ما هستیم» هم از آن سخنان گرانقدر اوست که میتواند اساس و پایه و چهارچوب اندیشه دولتمردان صادق و موفق همه دورانها باشد:
پزشک ایرانی ابوبکر محمدبنزکریای رازی در قرن چهارم هجری قمری بیماری آبله را برای اولین بار در جهان به طور دقیق توصیف کرده و در رسالهای روش جلوگیری از ابتلا به آبله از راه مایهکوبی را توضیح داده است. بعدها اروپاییان نیز روش مبارزه با این بیماری را آموختند. در دوره جدید آبلهکوبی در دوران فتحعلی شاه به ایران آمد، اما قانون آبله کوبی عمومی را میرزاتقیخان گزارد. اطبا چاره این ناخوشی را به اینطور یافتهاند که در طفولیت از گاو آبله بر میدارند و به طفل میکوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون میآورد و بیزحمت خوب میشود» / وقایع اتفاقیه، ش3.
فریدون آدمیت در سخن از مبارزه امیر با آبله مینویسد؛ قانون آبله کوبی کودکان همگانی و اجباری بود. شاهزاده اعتضادالسلطنه گفته؛ در سفر امیر به اصفهان روزی در چهل ستون امیر را بر افروخته دیدم. گمان بردم که از سر حد خبر بدی رسیده اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگآمیز و محمد کلهپز از بیماری آبله مردهاند امیر از آنان مواخذه کرد؛ با وجود آنکه دولت مایه آبله کوبی را فرستاده و در معابر هم جار زدهاند که اطفال را آبله بکوبید، قصور کردهاند؟ پس گفت:
«از هر یک پنج تومان گرفته مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید»
چون توانایی پرداخت آن را نداشتند «دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندوق بدهند تا قانون اجرا شده باشد»
بعد من به امیر گفتم:
«این مطلبی نبود که اینقدر شما را مشتعل کرده بود»
فرمود:
«شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر ... بیجهت تلف شدهاند و به شما تاثیر نکرد»
از سخنان امیر «من بسیار شرمنده شدم» / گفته خود اعتضادالسلطنه است به حاج سیاح (خاطرات حاج سیاح، ص470)
تفصیلی دیگر از حادثهای از اجرای قانون آبله کوبی در زمان امیرکبیر که اغلب منابع از آن یاد کردهاند:
«... اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیرکبیر خبر دادند که مردم از روی ناآگاهی نمیخواهند واکسن بزنند. به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان میشود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باختهاند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.
او تصور میکرد که با این فرمان همه مردم آبله میکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبی سرباز زدند.
شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آبانبارها پنهان میشدند یا از شهر بیرون میرفتند روز بیست و هشتم ماه ربیعالاول به امیر اطلاع دادند که در همهی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیدهاند.
در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده میشود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مردهاند.
میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور میکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنینهای های میگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچهی شیرخوار بقال و چقال درشان شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند امیر با صدای رسا گفت:
«مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع میکنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این میگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.» / داستانهایی از زندگی امیرکبیر (حکیمی) / تهران قدیم (حسن بیگی) و ...