محمدعلی میرزا دوران جوانی را در مواجهه با قدرت روسها در آذربایجان سپری کرد و شاهد اقتدار و نفوذ مهیب روسیه تزاری بود و از طرفی دستگاه ولیعهدی را درباریان و رجال روسوفیل و افسران روسی احاطه کرده بود. این عوامل سبب شده بود، وی به لحاظ روحی مقهور کردنکشیهای این همسایه متجاوز ایران گردد. کشوری که با آزادی و آزادیخواهی میانهای نداشت.
احمدکسروی در این باب مینویسد:
«گرایش او به روسیان تا آن جا رسید که پیکرهای (عکس) با رخت قزاقی از خود برداشته و بیباکانه آن را به دست مردم میداد. مردم میاندیشیدند آینده کشور با چنین کشورداری چه خواهد شد ... از پادشاهان قاجار کسی به حال و رفتار این نبوده ... جوان آزمند با همه دارایی بسیار و جایگاه بلند، از مردم پول دریافت میکرد و از کسانی که وام گرفته، نمیپرداخت و ستمگرانی که این خوی او را شناخته و با دادن پولهایی و یا از راه دیگری به او نزدیکی جسته و به پشت گرمی یاوریهای او ستمگری با مردم اندازه نمیداشتند / قصههای قاجار. قطره. تهران. 1384، ص 512.
از این روی محمدعلی میرزا از دوران ولیعهدی با جنبش مشروطه مخالفت مینمود، و از روزی که جنبش مشروطهخواهی در ایران بروز کرد، با آن دشمنی ورزید. عواملی که در این راه وی را تشویق به استقامت در مقابل آزادیخواهان و پافشاری بر عقیدهاش مینمود، اول دولت روسیه و شخص امپراتور بود و در مراحل بعد درباریان و عوامل روسی داخل دربارش بودند. دربار قاجار بیش از تسلط انگلیس بر ایران، تحت نفوذ روسها و عمال آنها بودند.
روسها با جنبشهای مردمی سخت دشمن بودند. دلیل دیگر دشمنی روسها با حرکت آزادیخواهی مردم ایران، قرارداد ۱۹۰۷ با انگلیس بود که ایران را به حوزه نفوذ خود تقسیم کرده بودند و میخواستند به دست اندازی به شمال ایران آزاد باشند و بدیهی بود حکومت دمکراتیک و مردمی مانعی عظیم در این مقصود بود از طرفی محمدعلیشاه و همسر او اعتقادات خرافی با رنگ و بوی مذهبی داشتند و در دربار آنها همیشه بروی روحانیونی که با مشروطه مشکل داشتند باز بود و این امر در دشمنی او با مشروطه موثر بود.
استبداد صغیر به دوره یک سالهای از جنبش مشروطه ایران گفته میشود. این دوره با به توپ بستن مجلس شورای ملی توسط محمدعلیشاه آغاز و با فتح تهران توسط مشروطهخواهان و پناهنده شدن شاه به سفارت روسیه پایان یافت.
حادثهای که در این گرماگرم کار را یکسره کرد و شاه و مشاوران درباری و روسیاش را بر آن داشت تا منویات قلبی و دشمنی با آزادیخواهان را علنی نمایند واقعه انفجار مقابل کالسکه محمدعلیشاه بود. بعد از این ماجرا شاه و خاندان سلطنتی کاخ گلستان را به قصد باغشاه ترک کردند. اسباب آلات جنگی فراوانی را به باغشاه بردند و سیمهای تلگراف به کلی قطع کردند تا خبری به شهرستانها نرسد. نکته درخور توجه این که مجلسیان در پی این واقعه جلسهای تشکیل دادند و رییس مجلس به عموم اطمینان داد همه چیز امن و امان است و اعلیحضرت برای هواخوری به باغشاه رفتهاست. اما از حال و هوای پایتخت چیز دیگری استنباط میشد. قزاقها در شهر میگشتند و هر کس را که اسلحه داشت خلع سلاح میکردند.
شاه شکایت و نارضایتی خود را از اوضاع طی اعلانی با عنوان «راه نجات و امیدواری ملت» در پایتخت منتشر کرد.. مبنی بر این که منافع ملت آلت دست مشتی خائن شده است.
محمدعلیشاه کلنل لیاخوف را به باغشاه احضار کرد. و پیرامون حوادث رخداده و تمهیداتی که باید در روزهای آینده اندیشید با وی در میان گذاشت. شاه نظر داشت با خشونت و در صورت امکان بدون خونریزی مقاصد او پیگیری شود.
کلنل لیاخوف که هماره با دولت تزاری در ارتباط بود و در واقع فرمانبرداری دستورات آن دربار را پی میگرفت در گزارش ۱۸ خرداد خود به سن پترزبورگ آورده:
«اعلیحضرت موافقت خود را با پیشنهاد سابق، که به عرض عالی رساندم اعلام کرد. شرط او این بود که طوری عمل شود که تبدیل حکومت مشروطه به استبداد قدیمی مورد اعتراض دول اروپا قرار نگیرد. دیگر این که خونریزی کم باشد. من در جواب گفتم خونریزی در این جنگ احتزارناپذیر است»
محمدعلیشاه با بیپروایی به مبارزه با آزادیخواهان برخاست و مخالفانش را از دم تیغ گذراند.
او میگفت:
پدرانم این کشور را با شمشیر گرفتند و من نیز پسر آنانم و مملکت را با شمشیر خواهم گرفت. شاه طی تلگرافی به حکام ولایات اعلام کرد:
«این مجلس بر خلاف مشروطیت است. هر کس منبعد از فرمایشات ما تجاوز کند مورد تنبیه و سیاست سخت خواهد بود.»
کلنل لیاخوف به فرمان شاه مجلس را به توپ بست و در تهران حکومت نظامی برپا کرد و تا انتخاب جدید وکلا مجلس به مدت سه ماه بسته شد و شماری از مشروطهخواهان، نمایندگان مجلس و روزنامهنگاران در باغ شاه زندانی شدند و جمعی را کشتند. میرزا جهانگیرخان و ملکالمتکلمین در باغشاه با طناب خفه کردند.
مشروطهخواهان بسیار شجاعت کردند، فراوان فداکاری نمودند و به دفاع از سرزمین خود نشستند تا سرانجام قوای دولتی متجاوز به حقوق مردم را شکستند. محمدعلیشاه به سفارت روس پناهنده شد و لیاخوف در مسجد سپهسالار شمشیر خود را تسلیم سرداران ملی کرد.
مجلسی عالی با حضور پانصد تن از پیشگامان مشروطهخواه محمدعلیشاه را از سلطنت خلع و فرزند خردسال وی احمد میرزا را جانشین او گردانید.
سرگی مارکوویچ شاپشال ملقب به ادیبالسلطان، معلم روسی محمدعلیشاه که دشمنی بیپروایی با نهضت مشروطه ایران داشت از افراد تاثیرگذار در این جریانات بود و بسیار در تصمیمات محمدعلیشاه دخالت داشت. و از عوامل بسیار اثر گذار در این ماجرا به شمار میرود.
زینویف نویسنده «کتاب انقلاب مشروطه ایران» در ارتباط با تأثیرگذارى روسها در محمدعلىشاه و نقش شاپشال مینویسد:
«... به وزیر مختار ایران، در پترزبورگ دستور داده شد که یک معلّم روس براى ولیعهد، پیداکند. میرزا رضاخان، سرگى مارکویچ شاپشال نامى را که دانشکده شرقى دانشگاه سن پترزبورگ را همان اواخر به پایان رسانده بود، انتخاب کرد. نامبرده از قرائمه (گروه یهودى کریمه) بوده و در دوران کودکى با لهجههاى ترکى محلّى و طرز زندگى مسلمانها آشنا شده بود. شاپشال جوان، موفّق به جلب اعتماد محمدعلىمیرزا شد و در مسافرتها همراه او بود. او ولیعهد را به آموختن علوم مختلفه و زبان روس تشویق مى نمود; در نتیجه، شاهزاده مثل پدرش حس احترام نسبت به روسیه پیدا کرد. محمدعلى میرزا پس از جلوس به تخت سلطنت نیز این حس را حفظ کرد. رابطه موجود میان او و هارتویگ وزیر مختار ما، این مسأله را به ثبوت مىرساند. محمدعلى شاه، شاپشال را به عنوان منشى مخصوص خود منصوب نمود و اسمیرنف، کاپیتان توپخانه ارتش روسیه را به سمت معلّم و مربّى فرزندان خویش و آقاى سادوفسکى، پزشک روسى بریگاد قزاق را به سمت پزشک مخصوص انتخاب نمود. تعلیم مستحفظین سلطنتى به خابایف از مسلمانان روسیه محوّل گردید. بدیهى است این وضعیت دربار، مورد پسند و رضایت انگلیسها که جداً با بسط نفوذ روسیه در ایران مبارزه مىکردند، نبود و همین مسائل موجب رفتار غیردوستانه انگلیس با محمدعلى شاه، پس از جلوس وى بر تخت سلطنت گردید» / زینویف الکسیویچ، انقلاب مشروطیت ایران، صص 38 و 39. (زینویف کتاب خود را در پرتو سیاستهاى تزارى قبل از انقلاب 17 اکتبر نوشته و نقش روسیه در ایران را مى پذیرند و آن را حقّ مسلّم روسیه میداند)
شاپشال تا زمانی که در دستگاه ولایتعهدی بود شهرت زیادی در ایران نداشت ولی با پادشاهی محمدعلیشاه و حضور او در پایتخت بیشتر شناخته شد و عموم به کژاندیشی و بدرفتاریهای او پی بردند. نوز بلژیکی درباره او گفته است:
«شاپشال آدم مفسد بیهمه چیزی است که تنها به فکر خودش میباشد و قابل خرید برای هر کس که بهایش را بدهد هست.»
از آن جایی که محمدعلیمیرزا خود الفبای تعلیم و تربیت را در دامان سرگی مارکوویچ شاپشال ملقب به ادیبالسلطان آموزگار روسی آموخته بود و تا پایان سلطنت از مشاوره او بهره برد و به دیگر سخن تحت نفوذ وی قرار داشت، بنابراین بدیهی بنظر میرسد که برای تعلیم و تربیت احمد میرزا هم از معلمان و مربیان روسی استفاده کند. محمدعلیشاه تحت تعلیم و تربیت شاپشال زبان و فرهنگ روسی را آموخت. آموزگار روسی وی باعث شد وی تمایل زیادی به روسها و فرهنگ روسی داشته باشد. حتی تصویری از وی با لباس قزاقی نیز به دست مردم افتاد که موجب رنجش مشروطهخواهان و مردم شد.
شاپشال بعدها ملقب به ادیبالسلطان شد. اگر چه وی معلم (در برخی منابع از او با عنوان آجودانباشی هم یاد شده است / تهران به روایت تاریخ) محمدعلیمیرزا بود اما باطنا مدافع حقوق دولت روسیه و مامور سازمان پلیس سیاسی مخفی آن «او خرانا» در دربار ایران بود و همین شرایط از وی عنصری مرموز و البته هوشمند ساخته بود که نفوذ فراوان وی در دستگاه سلطنت و شناخت او درباریان ریاکار و سودجو، رفتاری سود جویانه پیشه کرد و از زمان اقامتش در ایران به ثروت سرشاری رسید.
شاپشال را که در آن وقت به تازگی از دانشکده فارغالتحصیل شده بود، نخستین بار میرزا رضاخان ارفعالدوله انتخاب کرد و روانه دستگاه ولایتعهد در تبریز نمود. ارفعالدوله از سوی دربار ایران مأمور بود تا آموزگاری مناسب برای محمدعلی میرزای ولیعهد استخدام کند.
شاپشال یهودی و اهل کریمه بود وی از دانشکده شرقشناسی پطرزبورگ فارغالتحصیل شد و به زبانهایی چون ترکی، فارسی، عربی و فرانسوی تسلط داشت. در سال 1317ق. / 1900م.
شاپشال در تبریز در بدو ورودش با درآمد سالانهای معادل 16 هزار روبل به آموزش ولیعهد مشغول شد. و چون ماموریت دولت روس را داشت در مدت اقامت در تبریز مناسبات دوستانه و نزدیکی با ولیعهد پیدا کرد و بر او نفوذ یافت. با آغاز سلطنت محمدعلیشاه و استقرار وی در پایتخت شاپشال نیز به تهران آمد. و دامنه نفوذ و اختیاراتش افزون گشت.
با توصیفی که از او گذشت و این که در جبهه مخالفان مشروطیت قرار داشت رفتهرفته بدخواهیهای او با مشروطهخواهان آشکار و عریان گردید. بدیعی بود که آزادیخواهان نیز او را به عنوان عنصری مخالف مشروطه و محرک محمدعلیشاه مورد حمله قرار دادند و در نشریات خود به هتاکی علیه وی پرداختند. و به همین دلیل اخراج شاپشال یکی از درخواستهای مجلس اول از محمدعلیشاه بود.
شاپشال بعد همراه شاه به باغشاه رفت و در محاکمات مشروطهخواهان در آن باغ حاضر بود و از برخی از آنان بازخواست نیز میکرد.
با پیروزی مردم و خروج محمدعلیشاه از ایران او در سال 1287ش. / 1908م. بر خلاف میل خود مجبور به ترک ایران شد و به املاک خود در جزیره کریمه رفت.
منابع:
- علیاکبر دهخدا، چرند و پرند، انتشارات کانون معرفت، ص ۱۲۹.
- تاریخ مشروطه ایران، تالیف احمد کسروی.
- انقلاب مشروطیت ایران، تالیف ایرج پزشکزاد.
- بررسى مقایسهاى اسناد و دیدگاه نویسندگان روسى.
- مقالاتی درباره نهضت مشروطیت ایران.
- انقلاب مشروطه ایران، تالیف زینویف.
- تهران با روایت تاریخ.
- قصههای قاجار.