دوشنبه, 14 آبان 1403

فرهنگ واژه‌های عامیانه (در دوره قاجار)

اشتراک‌گذاری این مطلب: WhatsappTelegram
فرهنگ واژه‌های عامیانه (در دوره قاجار)

پیش‌تر از لزوم ثبت و ضبط واژه‌هایی که از زبان مردم می‌افتند و فرهنگ رایج جامعه آن‌ها را رفته‌رفته فراموش می‌کند، سخن گفته‌ایم. واژه‌هایی که با گذشت زمان، موسم شیوع و رواج آن‌ها می‌گذرد و آهسته‌آهسته با از دنیا رفتن افرادی که آن واژه‌ها را به کار می‌بندند، آن‌ها نیز میدان جولان خود را ترک می‌کنند و یکی‌یکی به دنبال خالقان خود از صحنه گفتگو بیرون می‌روند و جهان حیات خویش را بدرود می‌گویند. گو این که مرگ واژه‌ها دامن بسیاری از لغات را می‌گیرد اما این اتفاق بیش‌تر دامنگیر واژه‌های عامیانه می‌شود. زیرا آن‌ها در قیاس با همتایان نوشتاری‌شان پا در میان آثار مکتوب ندارند. این حادثه را در بین همه شهر‌ها و لهجه‌ها و ... می‌توان دید اما شهر تهران که با هجوم مهاجرینی با زبان‌های مختلف روبروست وضعیت به کلی متفاوتی از دیگر همتایانش دارد. این وضعیت بحرانی تهران را رشد و توسعه سریع و انفجار گونه پایتخت شدت بیش تری می‌بخشد. بنابراین تهرانی‌ها و آن‌ها که دغدغه‌ای در تاریخ و فرهنگ این دیار دارند باید دلواپس برافتادن واژه‌ها و کلمه‌های عامیانه ادوار گذشته باشند. و باید به کوشند تا بیش از آن‌ها که از میان رفته‌اند واژه‌های باقیمانده را بیابند و به حفظ و نگهداری آن‌ها در صفحات تاریخ بکوشند. امری که از اواخر عصر قجر پراکنده‌وار جمع اندکی از اهالی قلم با گردآوری دسته‌ای از این لغات در آن همت گماشتند اما این حرکت هیچگاه پیوسته و جانانه و کافی نبوده است.

«فرهنگ واژه‌های عامیانه (در دوره قاجار)» عنوان کتابی است، از این دست که رضا حکیم خراسانی در سال 1307ق. یعنی بیش از صد و بیست سال پیش فراهم کرده و بسیاری از این لغات را در این کتاب گرد آورده است روحش شاد و یادش گرامی باد.

این مطلب را به معرفی این کتاب اختصاص دادیم تا حین ستایش از نویسنده آن که خود از پیشگامان این حوزه ادبی - تاریخی جامعه مان است، دوستداران این نوع پژوهش‌ها را با آن آشنا کنیم.

 

فرهنگ واژه‌های عامیانه (در دوره قاجار)، رضا حکیم خراسانی تألیفِ ١٣٠٧ ق، به تصحیح سید علی آل‌داود، ناشر: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

 

مقدّمه

گردآوری و ضبط واژه‌ها و امثال محاوره‌ای و عامیانه در زبان فارسی پیشینه درازی ندارد. فرهنگ‌نویسان قدیم به ضبط و تدوین مصطلحات رایج در میان عامه مردم توجّه نداشتند و پرداختن به آن را دون‌ شان خود می‌شمردند. شاعران و ادیبان و نثرنویسان نیز تا اوایل دوران معاصر عموماً به زبان محاوره مردم عادی اعتنایی نشان نمی‌دادند و آثار خود را صرفاً با استفاده از زبان ادبی پدید می‌آوردند. از این رو جز به تصادف واژه‌ای از تداول عامه در آثار ادبی یا کتب لغت راه نمی‌یافت. شاید یکی از استثناها در این باب شاعر و عارف نامدار مولانا جلال‌الدین مولوی باشد. او گاه از استعمال الفاظ عامیانه پرهیز نداشته و به مناسبت برخی از آنها را که حتی امروزه رواج دارند در اشعار خود به کار برده است. پس از او در آثار عبید زاکانی و برخی شاعران دیگر از این واژه‌ها به اندک شمار استفاده شده است. تاکنون پژوهش مستقل و کاملی در این مقوله صورت نگرفته یا نگارنده از آن مطلع نیست.

به نظر می‌رسد که همین استفاده اندک پیشینیان از لغات عامیانه و گاه لغات گویشی صرفاً به ضرورت شعری و نبودن واژه مناسب مدلول در زبان ادبی بوده است. از زمان قاجاریه به ویژه عهد ناصرالدین شاه در سلیقه شاعران و نویسندگان به تدریج تغییراتی پدید آمد. نخست یغمای جندقی (١١٩٦ ١٢٧٦) شمار نسبتاً زیادی از امثال و الفاظ عامیانه را در سروده‌های خود به ویژه در قطعات به کار برد. عجب آن که او هرچند با موج نو ادبیات اروپایی و رمان‌هایی که گهگاه ترجمه می‌شدند آشنایی نداشت به ضرورتِ استفاده از واژه‌ها و امثال رایج در میان مردم کوچه و بازار پی برده بود.  / نامه فرهنگستان ضمیمه شماره ١٩

پس از یغما در اواخر عهد ناصری واژه‌نامه کوتاهی از اصطلاحات عامیانه که بیشتر جنبه طنز داشت تألیف و به چاپ رسید. این فرهنگ به چند نام شهرت یافته که مشهورتر از همه مرآت‌البلها ست. نام مؤلف دقیقاً معلوم نیست. کسانی از جمله روان شاد استاد مجتبی مینوی آن را از شریعتمدار تبریزی و کسانی دیگر از میرزا حبیب‌الله لشکرنویس دانسته‌اند. عدّه‌ای نیز این کتاب مشهور را با عناوین گوناگون به نام خود چاپ کرده‌اند.

مرآت‌البلهاء که در مفصل‌ترین چاپ آن حاوی ١٢٤ واژه و اصطلاح است بی‌شباهت به برخی آثار عبید زاکانی نیست. این واژه‌نامه که نخست در سال ١٣٠٨ ق و سپس در ١٣٢١ ق به چاپ سنگی رسید در میان ادبا و محققان معاصر شناخته شده نبود تا آن که در مجله یغما به چاپ «از هر خرمنی خوشه ای» بخش‌هایی از آن به تفاریق در ستون رسید و توجّه محمّدعلی جمال‌زاده نویسنده مشهور به آن جلب شد. جمال‌زاده در این زمان خود به گردآوری لغات و مصطلحات عامه اشتغال داشت و در مقدمه کتاب خود از مرآت‌البلهاء و اهمیت آن یاد کرد. پس از آن استاد ایرج افشار سراسر این کتاب را در دو شماره پی‌در‌پی در سال پنجم مجله راهنمای کتاب به چاپ رساند و بر شهرت آن افزود. چند سال بعد محمود کتیرایی پژوهشگر فرهنگ عامه متن منقّح و پیراسته آن را براساس نسخ خطّی نویافته و چاپ‌های سنگی تدوین و همراه کلثوم ننه آقاجمال خوانساری منتشر کرد. در سال‌های اخیر آخرین چاپ این کتاب با نام لغات مصطلحه عوام با افزودن چند واژه جدید به اهتمام احمد مجاهد انتشار یافته است.

امّا نخستین کسی که ضرورت تدوین و گردآوری لغات عامیانه به شیوه علمی را دریافت و خود سالیان دراز به آن سرگرم بود محمّدعلی جمال‌زاده بنیان‌گذار داستان‌نویسی نو در ایران است. تا این زمان نه تنها کسی درصدد گردآوری این اصطلاحات برنیامده بود بلکه در زمینه ضبط و تدوین لغات مربوط به گویش‌های محلی ایران نیز کسی جز تنی چند از ایران‌شناسان پژوهش جدّی ارائه نداده بود. جمال‌زاده طی سالیان متمادی لغات و اصطلاحات عامیانه رایج بیش‌تر در اصفهان و تهران را گرد آورد و اثر خود را همراه با مقدمه‌ای مفصل به اهتمام روان شاد دکتر محمدجعفر محجوب به چاپ رساند. مؤلف در مقدمه تاریخچه‌ای از کوشش‌های پیشینیان آورده و از جمله منظومه‌هایی را معرفی کرده که حاوی لغات محلی و عامیانه است. طبعاً باید در نظر داشت که منظور سرایندگان این منظومه‌ها از لغات محلی و عامیانه با آنچه امروزه فرهنگ واژه‌های عامیانه، میان محققان رایج است تفاوت دارد. سرودن شعر به لهجه عامیانه در ادوار قدیم به ویژه در عصر قاجار جنبه طنز و استهزا داشت. مع‌هذا از همین اشعار برخی لغات و واژه‌های محلی استخراج می‌شود که از دستبرد و تصرّف زمان محفوظ مانده‌اند.

فرهنگ جمال‌زاده مفصل‌ترین و مستقل‌ترین اثر تا سال‌های اخیر در این مقوله بود؛ گو آن که در امثال و حکم دهخدا که پیش از آن به چاپ رسیده بود امثال عامیانه فراوان در کنار امثال و عبارات عربی و ادبی وارد شده است. اثر دیگر فرهنگ عوامِ امیرقلی امینی روزنامه‌نگار و ادیب اصفهانی است. او پیش‌تر چند اثر کوتاه در این زمینه به چاپ رساند و سرانجام با تألیف این کتاب که باز با اتکا به امثال و لغات رایج در بین مردم اصفهان و حومه آن نوشته شده واژه‌ها و امثال زیادی را حفظ کرد. در اثر او مَثَل‌های عامیانه با مثل‌های مندرج در کتاب‌ها و رایج در میان درس خواندگان درهم آمیخته است.

در سال ١٣٣١ ش اثر دیگری به نام فرهنگ عامیانه امثال لغات و مصطلحات تألیف یوسف رحمتی منتشر شد. در این فرهنگ لغات از امثال و اصطلاحات تفکیک و هریک به ترتیب الفبایی منظم شده است. مؤلف این فرهنگ تنها به پژوهش‌های میدانی اکتفا کرده و به آثار مکتوب مراجعه‌ای نداشته است. کتاب کم‌حجم او اثر مفیدی است و حتی برخی اصطلاحات مندرج در آن که امروزه هم رایج است در اثر مفید استاد ابوالحسن نجفی مفصل‌ترین و علمی‌ترین کتاب تألیف شده در این زمنیه که اخیراً به چاپ رسیده وجود ندارد.

واژه‌های عامیانه بیش‌تر از لغات ادبی با گذشت زمان دچار دگرگونی می‌شوند. شماری از آن‌ها با تغییر مناسبات اجتماعی و اقتصادی و ظهور برخی پدیده‌های جدید تمدنی منسوخ می‌شوند و لغات و اصطلاحات جدید به جای آن‌ها می‌نشینند. از این رو ضرورت دارد آن‌ها را به طور مستمر تدوین و معانی تازه آن‌ها را ضبط کرد. از این حیث کوشش دکتر مهدی سمائی در تدوین فرهنگ لغات مخفی را که بر تحقیقات میدانی دستیاران او در تهران بزرگ مبتنی است نباید از یاد برد. طبعاً گردآوری و چاپ و انتشار همه لغاتی که بین قشرهای جامعه متداول است به آسانی میسّر نیست. این کار از حوصله یک یا چند محقق خارج است و باید سازمانی متشکل از گروهی زبان‌شناس و ادب‌دان به این خدمت بپردازد یا فرهنگستان مباشرت آن را برعهده بگیرد.

برنامه دیگری که توجّه به آن ضروری است و امید می‌رود بخش فرهنگ‌نویسی فرهنگستان آن را در مدّنظر قرار دهد بازبینی متون ادبی از دیدگاه شناسایی و استخراج واژه‌های عامیانه است. طبعاً کاری است دشوار و تنها از عهده محققانی برمی‌آید که گذشته از زبان با تاریخ اجتماعی دوره‌های متعدد آشنایی دارند. از جمله در برخی متون به چاپ رسیده چون سمک عیار فلک نازنامه خرم و زیبا داستان حیدربیک امیرارسلان حسین کرد رستم‌نامه ملک جمشید بدیع‌الملک و سلیم جواهری لغات عامیانه متعدد وجود دارد و استخراج و انتشار مجموعه‌هایی از آن‌ها بسیار سودمند است.

رساله حاضر تقریباً جزو نخستین آثار مدونی است که در حوزه واژه‌های عامیانه یا دقیق‌تر تعبیرهای عموماً کنائی و طنزآمیز عامیانه تألیف شده است. این واژه‌نامه را مؤلف در سال ١٣٠٧ ق یعنی در سال‌های پایانی پادشاهی ناصرالدین شاه فراهم آورده است. او در مقدمه خود را رضا حکیم خراسانی‌الاصل معرفی می‌کند. نام و احوال او و حتی اشاره‌ای به او در منابع دوره قاجار دیده نشده است. چه بسا نام مذکور مستعار و وی از رجال و دانشمندان مشهور آن زمان باشد که نخواسته نام حقیقی خود را افشا کند.

حدس دیگر این که مؤلف از دیوانیان متوسط‌الحال و ناشناس این عهد بوده که ذوقی داشته و در حین سفر به تدوین یادداشتهای خود پرداخته است. به طوری که از یادداشت‌های او در حواشی صفحات آخر نسخه خطّی برمی‌آید پاره‌ای از اوراق کتاب را در سفر تهران به صفحات جنوب غربی ایران به نگارش درآورده است.

از این واژه‌نامه تنها یک نسخه خطّی در دست است. این نسخه هم اکنون ذیل شماره ٥١٥٦ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی نگه‌داری می‌شود و آن به خط نستعلیق نسبتاً زیبایی است. امّا چنین می‌نماید که کاتب سواد درستی نداشته و پاره‌ای اغلاط املائی در اثر او مشاهده می‌شود. این نسخه به قطع رقعی است و فرهنگ واژه‌های عامیانه برگ ٦٣ تا ٧٨ آن را دربرگرفته و هر صفحه آن حاوی ١٤ سطر و در ماه‌های متعدّد سال ١٣٠٧ ق کتابت شده است. نثر فارسی آن همه جا یکدست نیست. به احتمال قریب به یقین این نسخه منحصر به فرد و احتمالاً به خطّ مؤلف است.

شباهت این واژه‌نامه با مرآت‌البلهاء هرچند همزمان با آن تألیف شده و هردو از قدیم‌ترین فرهنگ‌های عامیانه فارسی به شمار می‌روند اندک است. مرآت‌البلهاء در آخرین ویرایش که به اهتمام احمد مجاهد منتشر شده و ویراستار همه نسخ خطی و چاپی را ملاحظه کرده شامل ١٢٤ واژه و فرهنگ حاضر حاوی ١٥٨ واژه است که از آن میان فقط شش لغت بین دو کتاب مشترک و دو واژه نزدیک به هم است. معناهای واژه‌های مشترک در دو اثر فرق دارد و معلوم می‌شود در یک مقطع زمانی و احتمالاً در بین قشرهای گوناگون جامعه الفاظ و اصطلاحات واحد به معنای متفاوت به کار می‌رفته‌اند. برای نمونه معانی دو لغت مشترک را از دو اثر مذکور نقل می‌کنیم:

فرهنگ واژه‌های عامیانه:

(گوشت تلخ) ص ٣٨ - عموم قاپوچیان و خواجه‌سرایان و نایبان فرّاش‌خانه و نسق‌چیان و بعضی از قورچانچیان خر را گویند.

(لختی) ص ٢٥ - جوان‌های مدرسه دارالفنون و نمره آنها که فقط به سالی دو دست ملبوس دوخته نظامی و شبی دو گیلاس عرق بی‌مزه شادان و خوشحال باشند و دیگر به کمال هنر نپردازند.

مرآت‌البلهاء:

گوشت تلخ [ص ٢٧ چاپ مجاهد] - تحویلدار وجوه دیوانی را گویند. در صورتی که برات‌دار بیچاره را عاجز و مستأصل کند. این صفت مرکب از ظلم و طمع است.

(لختی) ص ٢٨ - بر وزن لطفی کسی را گویند که هرچه به دست آورده صرف شکم خود کند و اصلاً در فکر لباس و پوشش خود نباشد و به صورت چون مفلسان نماید.

با این که بین واژه‌های مندرج در فرهنگ واژه‌های عامیانه با کتب لغت و اصطلاح مقایسه دقیقی صورت نگرفته. لیکن به جرأت می‌توان گفت که واژه‌های این واژه‌نامه عموماً در کتب لغت و در آثار شاعران و نویسندگان وارد نشده‌اند.

امروزه فاصله بین زبان عامیانه و زبان ادبی و رسمی رو به کاهش نهاده و روزبه‌روز با گسترش فوق‌العاده رسانه‌های گروهی این فاصله کمتر می‌شود. از این رو ضرورت فوری دارد که به ضبط و تدوین آن‌ها در سراسر کشور اقدام شود. هرچه به عقب برگردیم این فاصله را بیشتر می‌یابیم. حتی میان گویش‌های روستاهای مجاور هم تفاوت‌ها زیاد بوده و گاه ساکنان یک روستا از درک و فهم گویش روستای همسایه خود عاجز می‌مانده‌اند.

این فرهنگ را مؤلف به ترتیب الفبایی مرتّب نکرده و ظاهراً هرچه را به دست آورده فوراً ضبط و پاک‌نویس کرده است. / نامه فرهنگستان ضمیمه شماره ١٩

او موفق به اتمام آن هم نشده است. لیکن این احتمال وجود دارد که در آینده با شناسایی نسخه خطّی دیگر تکمیل آن میسّر گردد. نگارنده ضمن حفظ ترتیب نسخه مدخل‌ها را شماره‌گذاری کرده و در پایان فهرست الفبایی آن‌ها را بر اساس شماره‌ها تنظیم کرده است تا جوینده از طریق شماره هر مدخل به آسانی بتواند آن را در فرهنگ پیدا کند.

و نکته آخر آن که نگارنده بنا به توصیه استاد محترم آقای دکتر علی اشرف صادقی که این واژه‌نامه را پیش از چاپ مطالعه و نظریات سودمندی در اصلاح و تکمیل آن بیان داشتند با برخی فرهنگ‌ها از جمله فرهنگ بزرگ سخن مقایسه و مقابله نموده و معانی واژه‌هایی را که در این فرهنگ بود نقل کرده‌ام.

ضمناً به گمان ایشان برخی لغات مندرج در این واژه‌نامه در تهران رواج نداشته و محتملاً از اصطلاحات رایج در میان ولایات ایران برگرفته شده است. از این رو آن را به نظر برخی دوستان دانشمند رسانده و از آن میان بنا به اشاره دوست دانشمندم دکتر مجدالدین کیوانی بعضی از این واژه‌ها هنوز هم در شهر اصفهان رایج است و مردم عادی در محاوره آن را به کار می‌برند. معانی رایج این واژه‌ها در اصفهان را نیز به روایت ایشان در پایان رساله آورده ام. / سیدعلی آل داود، آذرماه ١٣٨٣.

 

فرهنگ واژه‌های عامیانه

نیکوترینِ ما خَلَق به حکم خلق الاخر فَتَبارکَ ‌الله اَحسَنُ الخالِقین نوع انسان است. و در نوع، هر کس که از خصایل ذمیمه رذیله حیوانیه خالی‌تر و باخلقُ‌الله متخلّق‌تر و به صفات ‌الله که صفات ائمه اطهار و اولیای بزرگوار است متصّف‌تر و برتر البته در اولیت بر نوع به ملاحظات عدیده عقلی و نقلی اولی و مقدّم‌تر است.

پس در این صورت اشخاصی را که داعیه تفوّق و ریاسات در سر است لازم است که قبول تربیت از مرّبیین نمایند و اقوال بزرگان را که به عبارت موجز و لسان اهل زمان بیان می‌نمایند به سمع رضا و اطاعت اصغا نمایند؛ و اشارات فعلی و استعارات قولی آنها را در هر مقام سرمشقِ سلوک و روش خود نمایند.

لهذا در مقام تعریض بعضی از هنجارهای سخیفه و رفتارهای رکیکه را این بنده رضای حکیم خراسانی‌الاصل به طرز لغت در این وُرَیقه دقیقه شرح داده که بیتش در آن به مطالعه درک و ضبط نمایند و خصایل حمیده آن را بر لوح دل ثبت نمایند و حالات ذمیمه آن را از خود سلب و نفی سازند. و اگر چه مرا عقیده این است که میان عیب و هنرش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر نمی‌باشد و هرکسی را کریمی در دوستی

پیشه نیست من هم به رسم صاحب نظران عهد نظر به قبایح و محاسن رسمی ظاهری نموده این لغت‌ها را نگاشتم و ترتیب آن را بر بی‌ترتیبی گذاشتم. والیکم سلامی و معتمدی.

١) عزیز بی‌جهت کسی را گویند که هر نعمت و عزّتی را به کمال بخواهد بدون حمل زحمتی از زحمات دنیا و اِتیان خدمتی از خدمات.

٢) عَشّار کسی که به زور و زجر از خلق‌الله و کسبه جلب منافع و مداخل کند و صرف معاش خود نماید.

٣) هاتان ماتان بزرگ‌زاده که به ناز و نعمت و لَلَه و دَدَه بالا آمده باشد و در پریشانی افتد و هیچ هنری نداشته باشد و متوقعّ اِعزاز از همه کس باشد.

٤) دقرنُوش شاهزادگان و بزرگ‌زادگانی که در مجالس ابداً گوش به حرف کسی ندهند اگرچه دولت خواهی خودشان بوده باشد و عاشقِ حرف‌های خود باشند و معلوماتِ ذهنی خود.

٥) بی‌مروّت اشخاصی که فقط به ظلم و جور و فحش و زور بخواهند همه کارهای خود را پیش ببرند و صدمه خلق‌الله را جزو جوانمردی و زرنگی بشمارند.

٦) تُف دیوار کسی که به مجالس اعیان و کارگزاران دولت یا ملّت برود و در آنجا یارای ادای مطلب نکند و مسکوت عنه بنشیند و بدون عرض حاجت مراجعت کند.

٧) دیوار عریض عالم و بزرگ‌زاده‌ای که فقط به هیکل عظیم بخواهد کار خود را نشر و تنقیح و رواج دهد و ابداً در حرکات و هنجارش معنی و مزه نباشد.

٨) دیوث مرد بی‌عرضه که زنِ باعرضه و هتّاک نگه دارد.

٩) گاگُول با کاف فارسی اشخاص جسیم بلغمی مزاج را گویند که در عمرهای دراز معاشرت با مردمان خوب و تربیت‌های دوری به حالت طفولیت و رضاع باقی باشد و جز طرز و روشهای خود را در عالمْ عیب و دیوانگی شمارد.

١٠) سخره خواص هزّال و فحّاش را گویند که به فحش‌های عِرضی بخواهد مردمان را بخنداند.

١١) تاطوله  شراب و مسکرات را و بُرْش را خصوصاً می‌گویند.

١٢) قاپ هفت رو سائیده پیش‌خدمت‌های پیرمرد شکیل که هنوز امید معشوقیت به خود دارد و به آقایش به ناز و عاشق‌کشی‌های قدیمی سلوک کند و هر که از این نمره باشد.

١٣) کُهنه رندهای قدیمی را می‌گویند که از بچه نوکرهای تازه روزی هفت دفعه زمین می‌خورند و باز خود را از تک و تا نمی‌اندازند.

١٤) شال پا صاحب‌منصب‌ها و صاحب لقب‌هایی که هنوز دست چپ و راست خود را نمی‌داند و از عالم خودش بیرون نرفته است مدّعی کارهای بزرگ می‌شود و آن منصب و لقب را از عظم و اعتبار می‌اندازد و تنزّل می‌دهد آنها را به چارواداری و کاروان‌سراداری و مستقلچی‌گری.

١٥) شُرْبُ الیهود بزم شرابی که ملّا و مسائل ملّایی در آن باشد و صحبت خلافِ مناسبتِ آن مجلس در آنجا شود و روضه خوان و مدّاح و عزیمه خوان و تعزیه خوان در آن مجلس راه داشته باشد.

١٦) مغبون لازم الرَّحْم شخصی که خرج کند و زحمت‌های زیاد کشد برای وصول به ...‌ی و .... ش را دیگری بکند.

١٧) شلخته پلخته عموماً اهل اصفهان را می‌گویند.

١٨) گداگشنه عموم سادات و خصوصاً سادات صحیح النسب را گویند.

١٩) کدبانو اشخاصی که مدّعی ریاسات کلّی باشند و همّتش غالباً مقصور و مصروف بُن شَن انبارکردن به خانه‌اش باشد.

٢٠) کوچُولی بروزن مُوچُ ولی اشخاص قالبْ کوچک که بخواهند بر جمعی از خود بزرگ‌تر و قوی هیکل‌تر و مهیب‌تر برتری و ریاست جویند.

٢١) مُنْدک شخصی را که لقب و منصب پرزحمتِ پرغائله بدهند و دیناری کسی در آن کار به او ندهد و نتواند به لوازم و شرایط شغلش‌شان بفروشد و رفتار کند.

٢٢) مطرب همسایه آوازه‌خوانی که همیشه اوج خواند. 

٢٣) جُل انبار بزرگی که ملبوسش در میان عمله و اَکَله‌اش امتیازی نداشته باشد و این عمل را شکسته نفسی بداند.

٢٤) ذُقَره کنایه از اشخاصی که کُلجه و خرقه‌های سنجاب و خز را محض تعلّقْ سال‌های سال نگه دارد و هرساله دمش را نو کند و محض اظهار اعتبار بپوشد و بطونش هیچ پشم نداشته باشد.

٢٥) لُختی جوان‌های مدرسه دارالفنون و نمره [=امثال و نظایر] آنها که فقط به سالی دو دست ملبوس دوخته نظامی و شبی دو گیلاس عرق بی‌مزه شادان و خوشحال باشند و دیگر به کمال هنر نپردازند.

٢٦) لازم‌النفقه ملّاهای بی‌سوادِ عِمامه بزرگ که به سلامِ فقط و بالا نشستن از مردم و بزرگان شاد و راضی باشند.

٢٧) بی‌ادب اشخاصی که با پادشاه از طفولیت بالا آمده باشند و باز می‌خواهند به همان سلوکِ سلف رفتار نمایند.

٢٨) بی‌حیا کسی که بر ولی نعمت خود رو به رو بخواهد بیشی و پیشی جوید.

٢٩) شخص کسی که بردبار و علیم و علم و همیم بود و صبر بر صدمات و خرافات اجزای خود کند.

٣٠) کمانِ هرلاتی کسی که بدون غرض‌های دنیوی و اخروی خود کارگزار مردمان شود.

٣١) قَفرس چون کسی که به شالهای نو و کهنه رفو کرده مثقالی سه چهار شاهی لباس‌هایش را سِجاف کند و به خرج دهد. و پرهای عیاری خودساز را عموماً گویند.

٣٢) گُوش‌قُد اشخاصی که به عادت گوش‌هاشان را از کلاه بیرون می‌گذارند چنانچه گوشِ خر می‌نماید و در معلومات قدیده خود اگر چه خلاف بدیهی هم باشد مستبدالرّای باشد و قول احدی را نخرد و این حالت غالباً در تهرانی‌ها و قزوینی‌ها یافت می‌شود.

٣٣) قُمْغُمعْ علمایی که علم را فقط به فقه بخواهند محدود کنند و به غلظت و قرائت، ادای حروف را نمایند اگر چه حرف‌های یومیه باشد و غالباً در مجالس مُصدر شود. و اگر حرفی خلاف فقاهت بشنود انکار کند.

٣٤) پَه پَه بزرگ‌زادگانی که به چاپوی مردم مالشان را صرف کنند و این را همّت و سخاوت بدانند.

٣٥) نُنُر غالب از بزرگ‌زادگانی که در زمان پدر و مادرش عزیز محترم بوده است و بعد از آنها بلااستحقاق و سبب از همه کس همان توقع‌ها را داشته باشد.

٣٦) پرتُخمه اشخاصی که کُلجه و سرداریها و سایر لباسشان را مزین به زنّاردوزی‌های زیاد از گلابتون و غیره نمایند.

٣٧) نجیب اهل مدرسه را عموماً [گویند] و خصوصاً اشخاصی که به علم مُلّائی رسمی افتخار و اعتبار می‌فروشند و گویا که مردم را آنها خلق نموده‌اند.

٣٨) گوشت تلخ عموم قاپوچُیان و خواجه‌سرایان و نایبان فراش‌خانه و نسق‌چیان و بعضی از قورچانچیانِ خر را می‌گویند.

٣٩) شیشکی ارذال و فرّاشان و محصّلانی که اوّل به تشدّد تمام وارد شود؛ همین که نقش پولِ سگ دُم را دید شُل شود و حکم آقایش را نراند.

٤٠) دُو دُور فُوطک اسباب‌های خوب نفیس فرنگی را عموماً و اسباب‌های خرّازی و ساعت‌های کار مکُب را گویند.

٤١) آلت معطّله توپ و تفنگ و خمپاره و نظایر آن و کلیه ادات نظامی.

٤٢) زیپُولی اطفالی که اغذیه را به هضم اوّل که در کبد رسیده باشد و هنوز قسمت تام به ریه و جگر نرسیده باشد و از آن به کلیه و از آنجا به مرکز روح انسانی که قلب است نرسانیده دفع نماید و قوّه ناساریقی او تمام شده باشد و به این جهت قطور و آماسیده بماند بزرگ نشود.

٤٣) بدعُنق بر وزن بَداُفُق اشخاص بدمال و کودن که زلف پاشنه نخواب بگذارد و محض خودخواهی بی‌منصبْ لباس نظامی بپوشد با کمالِ بدگِلی.

٤٤) قِرغُو قورتی و غرابهای اهل دهات را می‌گویند که به بستگی یکی از اهل شهر قباهای سجاف قصب و ملبوس خارج از زی رعیتی بپوشد و در دِه خود را به نظر مردم جلوه دهد. و به این جهت جمعی از جوانان اهل ده او را از کار رعیتی و نان حلال باز کند.

٤٥) ریق باشی اطفالی که به قوّه مُنخّرات از قبیل ماست و دوغ نطفه‌شان منعقد شود و دیرْنموّ و سفیدچهره باشند.

٤٦) بی‌مزه عموم اهالی تهران که تهرانی‌الاصل خصوصاً لوطی‌ها و اجلاف‌های از تجّار و کسبه‌شان.

٤٧) داش مشهدی خوش‌مزه‌ها و مردرندها و بچه‌بازهای اهل تهران و تربیت‌یافته‌های سرگذرها را عموماً می‌گویند.

٤٨) حلوا مردهایی که در تحت قوّه و امر و نهی زنهاشان باشند و به این جهت مطیع همه مردم باشد.

٤٩) قُدِرمُه دامادهای کلّه‌خرِ گُنده‌هیکلِ قوی بنیه که دچار عروس‌های کوچکِ ضعیف‌البنیه شوند.

٥٠) کمخته زن‌های سطبر پوستِ کُلُفت هیکلِ درشت اعضای پیر که مدّعی نزاکت شوند و شوهر نازک پوست طلب‌اند.

٥١) حاشیه کنایه از اشخاصی است که مقید و متکلّف به حاشیه دور کُلجه و جبّه می شوند. و نیز کسی را گویند که مصدرِ هیچ امری نباشد و غالباً حاشیه مجلس بزرگان بنشیند.

٥٢) بادنجان دور قاب چین اشخاصی که بدون رضایت صاحب مجلس در مجلس‌ها حکمرانی و کارافزایی و فضولی کنند بی‌جا.

٥٣) مُرده‌کِنه غالب محرّرین دفترِ کشور و لشکر که به غلیانْ هم‌بندند.

٥٤) شپش لحاف کُهنه فرّاشان و عمله حضور و نقاره‌خانه و صندوق‌خانه و سایر بیوتات که با تمکّن معاش از کثرت حرص در سن پیری هم در دوندگی است و به جایش آسوده نمی‌نشیند و دور به هیچ کس نمی‌دهد اگر چه فرزندش باشد و از کار دست نمی‌کشد.

٥٥) وارث خلق‌الله ملّاهایی که همّتشان جز به مال اموات خوردن مقصور نیست و بوی حلوا اگر از سمت جهنّم شنوند فی‌المثل تا درک‌الاسفل از آن شوق روند.

٥٦) شلیلاجان میرزاهایی که غیر از کار میرزایی و تحریر و نویسندگی به هر امری که فرمایش دهند متصدّی شود و در ضمنِ میرزایی مثلاً کوره‌پزی یا چارواداری یا لله‌گری هم محض وفور حرص یا توسعه در خلاف کاری بکنند. و غالباً از کثرت پریشانی حواس شالش شُل مشل و توی پایش بکشد و شکستِ کلاهش معکوس باشد و یک طرف جبّه‌اش روی زمین بکشد؛ و کفشش غالباً گاهِ راه رفتن کِشّ و کش و لِفّ و لِف کند؛ و هنگام چیزنویسی زبانش را بیرون آورد و آب دماغش بچکد؛ و قلمدانش بوم قیامت باشد امّا زبانه‌اش را تعمیر کرده باشد؛ و هنگام لزوم هرچه آقایش آواز کند: «شلیلاجان» جواب گوید: «بله آقاجان» و نیاید تا وقت آن کار بگذرد.

٥٧) خرخانه‌پزی جوانی که در خانه خودش و در تحت تربیت نه‌نه و بابا و حواریین نه‌نه و باباش تخته شود و تربیت شود؛ و جز بدان سبک و سوق مُندَکّ و معطل بماند؛ و پسندیده نه‌نه و باباش باشد.

٥٨) پاچه فس‌فسی زن‌های پاسبُک که هرهفته هر هفت کرده بلا لزوم و با لزوم به خانه‌های منسوبان و آشنایان پدرش برود؛ و مهمان رفتن را خیلی خوشش آید؛ و بی‌وقت و بی‌خبر و بی‌موقع جای‌ها برود؛ و با زی‌ونازی حشر پیدا کند و به خانه هم که باشد غالباً چادر نیاز که معروف به چادر نماز است در سرش باشد؛ و به خانه همسایه و در کوچه و سر نهر و درب دکانِ پاچه‌پزی به تماشا و صرّافی مردان و جوانان باشد؛ و هنگام عاشورا و محرّم هر روزه یک تکیه‌ای به تماشا رود؛ و مختصراً کونِ نشیمن نداشته و دل درست.

٥٩) خحّه قُلوچه زن‌های خنجرگذارِ بی‌باک که چند شوهر کرده باشند و شوهرها را عمداً سوزانده باشند و به هوای چند شوهر دیگر هم باشند.

٦٠) آب دزدک اطفال کوچک پیرزا را گویند که حرف‌های بزرگ بزند و حرکات پیرها از او صادر شود.

٦١) خَسَرَالدُّنیا والاخِره عموم اشخاصی که به زحمت‌های زیاد و بی‌دینی‌های فاحش دولتی بیندوزد و از ترسِ مردم نخورد و جمع کند بگذارد و بمیرد. و این حالت بیشتر اختصاص به مجتهدین دارد.

٦٢) نحس مستمر ایامی است که به مرافعه حسب‌الحکم به محضر قاضی و قضات حاضر باید شد و با وکلا و اوصیای بی‌دین و بی‌مروّت مشاجره و مکالمه نمود.

٦٣) بدبخت مرد جوان که زوجه پیر بگیرد و مرد پیر که زن جوان ببرد.

٦٤) خوش‌ادا آن کس که هرچه ذاتی و حقیقتی دارد اظهار کند و به خرج دهد از خصالات یا کمالات یا صفات و چیزی به عاریت به خود نبندد.

٦٥) نکیرَین مطرب و آوازه‌خوانان و شاهد بدادا و خرمرد را گویند که در مجلس به هم‌دستش کنایه از عیب اهل مجلس گوید و نجوی کند و اشاره و چشمک زند.

٦٦) پاچه پلشت شاعر و ندیم و جلیس که پاک‌نظر نباشد و به خانه بزرگانی که محرم است به هر کس برسد در خفیه بند کند خواه کنارِ بزم یا دالان و مبال باشد خواه دَمِ طویله یا حمّام یا گُلخن هرجا باشد؛ و در هنگام شهوت هم، دَده و یا با ریش سفید یا لَلِه یا همسایه یا گدای درِ خانه یا رخت‌شوی یا غلام‌بچه هر که باشد از آن نگذرد. و این معنی در اناث و ذکور هردو رعایت استعمال شده است.

٦٧) چُشه کسی را که امتحاناً یا حقیقتاً منصبی و ریاستی دهند و او از کم ظرفی و بی‌متانتی جلدی از مال خلق‌الله و کسبه اسباب تجمّل فراهم کند و زودزود عمارت نو بسازد؛ و او تا در کارِ دیدن تدارک است زودی منصبش را بگیرند و او در مبالغی دَین بماند.

٦٨) رختِ کار ملبوسی که عمری نگاه دارند و حفظ نمایند و نپوشند تا وقتی که گفتند پالان خر را راست کن آن وقت درآرند و بپوشند و در آن حال پیدا باشد که این ملبوسِ مرده است نه زنده.

٦٩) آسوده کسی که قسمت امروز را صرفِ امروز کند و قسمت فردا را [صرفِ] فردا.

٧٠) آمال‌بین مردم خرْمردِ رند که مالش را از خوف اینکه مبادا گدا شود نخورد و نخوراند و به سختی گذراند و به این خوف دایم‌العمر به گدایی زیست کند.

٧١) کهنه‌خر اشخاص نومنصبِ نوعرصه‌ای که به لباس‌های کهنه ارزان خریدِ رفو کرده مایل باشد و بخرد و بپوشد و تشخّص بفروشد.

٧٢) خادم‌اللباس اشخاصی که لباس‌های خوب قیمتی زیاد دارد و می‌پوشد؛ لیکن از لباس هنر و معرفت و کمالات عاری باشد و در حقیقت آبرو را و شخصیت را فقط به لباس و اسباب‌های خوب داند.

٧٣) بی‌مغز اشخاصی که ابداً به زادگی و اصالت نیستند و همان زخارف دنیاداشتن را مناط اعتنا و اعتبار دانند.

٧٤) بی‌تدین کلّ کسبه و تجّارِ بازاری را گویند. خصوصاً کسبه دارالخلافه.

٧٥) لاش‌خور عمله چلوکباب را عموماً گویند و اشخاصی که این غذای لَچَر را بهترین طبخ‌ها می‌دانند.

٧٦) کارنامه آنچه صنایع و بدایع از ملبوس و اسباب که از فرنگستان به ایران می آورند.

٧٧) لاشه محض کلّ نوکری که به مشق نظامی جنگ بیاموزند و تربیت و عادت نموده‌اند.

٧٨) چُسِ سگ حرف‌های حق که به گوش بعضی از دشمنان دین و دولت اسلام می‌خواند و تناکُر از آن دارند.

٧٩) مُورث فلج کالسکه و درشکه‌های قیمتی که جزو اسباب جلالات این دوره می‌باشد.

٨٠) گنه‌گنه مولّد تبِ دائم.

٨١) شِربنه زن‌هایی که خیلی زائیده باشند و بخواهند به اسباب خارجه سر و شکم درست کنند.

٨٢) حمّالِ کامل میرزاها و خوشنویس‌ها که فقط شوقشان به چیزنویسی و خوش‌طرحی جای است و دیگر چندان مقیدِ مقصودِ قصوری از محاسبی و کاتبی که حاصل معاش باشد نیستند.

٨٣) گوز کسی که فقط به جلالات ظاهره فریفته و قانع شود و در خورد جلال نقد و مال و جنس و عیش اندرونی نداشته باشد.

٨٤) روده کنایه از کار کسانی است که بلاعلم و وقوف تقبّل کارهای بزرگ و ریاسات کلّی می‌کنند.

٨٥) دام پول هرچه از فرنگستان به ایران می‌آورند.

٨٦) شَپلَّه نایبان و یوزباشیان و پنجاه‌باشیانِ فراش‌خانه که زورخانه‌کار باشند و با تابینها و فرّاشانِ جزو و اجزای خودشان غالب شب‌ها هم‌پیاله شوند و انگشت کُونکی بازی کنند و ندانند که حفظ مراتب و‌ شان به حدّ تفاوت منصب از واجبات عینی است.

٨٧) دِیو ارباب عمایم ظاهرالصلاح که شب عمامه را طاقچه و قرابه را زمین گذارد و نمازش را بخواند و مشغول شرب و خمر و از اشعار عمرخیام شاهد بر حِلّیتِ شراب بیاورد و بگوید:

چو بوعلی خوری ار جرعه حکیمانه / به حقِّ حق که وجودت شود به حق ملحق

و به این سبب کلِّ ملّاهای اصلی را هم ضایع کند.

٨٨) قوِلدِنگ صاحب هیکل و ریشی که به ناخوشی اُبنه مبتلا باشد.

٨٩) خَرچه بچه خوشگل‌های مصنوعی قزوینی‌پسند را گویند.

٩٠) هُمرُک از قبیل مشهدی رحیم کَن‌کَن و هر کس به این نمره درآید و این شکل آدم را درجنمِ طیورش که ببری شکل هما را دارد و در عالم سَبُعی هیئت گرگ دارد. و این لفظْ جامعِ جهتَین است.

٩١) چُلْمَن رِندها و زرنگ‌ها و لطیفه‌گوهای از اهل اصفهان را عموماً می‌گویند.

٩٢) قُوزولی مُزولَی اطفالی که از بی‌مئوونگی[بی‌مئونتی] مادرشان کم شیر شوند و به بی‌شیری و سختی بزرگ شوند و همچنین بعد از رضاع و ایامِ شباب به تنعّم بالا نیاید و کوچک هیئت بماند چرا که وجود انسانی هم مثل درخت‌ها می‌ماند: در تربیت هرچه آب زیادتر به آن برسد البته بلندتر و رعناتر می‌شود و بالعکس بالا می‌آید.

٩٣) حسرتی اشخاصی که به گدایی و سرهم‌بندی اسباب تجمّل فراهم کند و برای آنکه به گدایی آبرو به خرج دهد ده جای دیگر آبرو بریزد.

٩٤) بالابین غالب مُدَمّغین را گویند و آن که طبعاً فقیرگداز و ظالم‌نواز باشد و همیشه نگاهش به شاخصینِ ظاهری باشد.

٩٥) لَلَوین آن که به درستی شش غاز بذل و خرج می‌خواهد تشخّص پیدا کند و مردم از او ممنون باشند.

٩٦) ‌آش‌مال نوکر و مصاحبی که زیاد مزاح‌گوئی آقا را بکند و هرچه از او بشنود حق یا باطل تصدیق کند.

٩٧) داشته باش صاحب‌منصب‌های بی‌کفایت که کار امروز را به فردا و کار فردا به پس فردا بیندازد و غافل از این باشد که کار فردا با فردا می‌آید.

٩٨) عیاشِ خر کسی که شراب خورد لیکن پشتِ درِ طویله و توی قهوه‌خانه و دمِ‌ مُبال و زیرجُلی شراب خورد با وجود تمکّن.

٩٩) بی‌عُرضه آن که تموّل و مکانت داشته باشد لیکن نتواند به تشخّص بخوابد و بپوشد و برجای و شایسته صرف کند.

١٠٠) فرشکی صاحب‌منصب و رئیسی که رسم و آداب بزرگی را به قدر منصبش نداند و نداند که چگونه با اشخاص رفت‌وآمد کند و به صلاحدیدِ حواشی راه رود و رفتار کند.

١٠١) خُرده‌بین مردمان مُمسکِ نان‌نخور بی‌حَسَب و نَسَب که صاحب‌منصب شوند و جزئیات خود را از هرچیز بخواهد بر کلیات بزرگان بچرباند به زورِ افاده.

١٠٢) مترسک سرِ خربوزه فرّاشان و گماشتگان جدیدی که مأمور کارهای بزرگ نمایند و ابداً بصیرت در انجام آن کار نداشته باشد.

١٠٣) اردکِ حامله بزرگان دیلم را خوانند و اشخاصی که بدان نمره و هیئت درآیند عموماً.

١٠٤) قلیان دسته لَق اشخاصی که هنگام راه رفتن کمرش متحرّک و دست‌هایش آویزان و سرش در دوران باشد.

١٠٥) مویز پی‌سُک زن‌هایی که صاحب قبیله یا عشیره و اقوام زیاد باشد و همه روزه از مال شوهرش آنها را مهمان کند و دایماً در تکلّفاتِ آمد و شد آنها باشد.

١٠٦) موش روی قالب صابون اجلّای سلسله علی‌آبادی را گویند و هرکس به این نمره درآید.

١٠٧) چُرتی اهل تریاک و چای و بُرْش و قلیان و وافور را عموماً می‌گویند و اهل هند را خصوصاً.

١٠٨) یلْ کَسَن سرهنگانِ پیرِ مُنحنی از توپخانه و قورخانه و غیره که از فرط هِرَم [=پیری] قوّه حرکت نداشته باشد لیکن هنوز به شرارتِ باطنی مقطور و منقمر باشد و به توسعه هم‌رکابان جدیدش راضی نباشد.

١٠٩) نجیم و نجیم‌زاده به اصطلاحات اصفهانی‌ها عموم شاهزادگان و نوّابهای صفوی و نادری و شاهرخی و ساداتی که فقط نسب را کمال دانند و به این جهت بر مردم مزیدت فروشند اگرچه دارای جمیع اخلاق ذمیمه باشد.

١١٠) حجی وَ رِحجی کسانی که فخر به این کند که سلسله اجداد ما همه حاجی بودند و رفتن مکّه را مایه اعتبار و افتخار کنند ولیکن به قدر خر عیسی هم کمال نفسانی و انسانیت حاصل نکرده باشد و این ناخوشی بیشتر در سلسله تجّار خاصّه تجّار اصفهان عموم دارد.

١١١) دَنگال عموم اهل مازندران و نور و کجور که تن و هیکل بهیمی را به فوز برنج‌های صدری و کره‌های گاو و گاومیش منوّر می‌نمایند لیکن از نور معنی و معرفت خبر ندارند. و من می‌گویم: آدمی را که جانِ معنی نیست / حیوانی به صورت بشر است

١١٢) لِخه صاحب‌منصبی که چندین مرتبه او را معزول و منصوب کرده باشند و باز در طلب مناصب خیزد و به اسباب‌های اسقاطی کارهای تازه‌تر و اَعمال معتبر بخواهد.

١١٣) عُمَرگلی اشخاصی که عنصر ارضیه آنها بر عنصر هوایی و ناری که جوهر بسیطی باشد غالب باشد و هنگام مستی گردن‌ها را چنان نگه دارند که ابداً حرکت نکند و خیلا و خاموشی را کمال شخصی دانند و کفایات و کاردانی‌های دهاتی را بخواهد به خرج ممالک و شهرهای بزرگ به کار برد و نشر دهد و نفوس مستعدّه را از ظنّتِ[کذا به جای ضنَّت] طبع به قهقرا برگرداند و به قوسِ نزولی راغب‌تر از قوس صعودی.

١١٤) وِل خرجی مصارف و تدارک قورخانه و توپخانه که غالباً در انبارها می‌ماند و پوسیده می‌شود خصوصاً خرج آتش بازیهای اعیاد که مکرّراً معمول است و آن را احیای شعائر اسلام نام نهاده‌اند. و از توارد و تکرار عمل دیگر حظّی و انبساطی از آن حاصل نیست.

١١٥) مَشنگی جوان‌هایی که به میل خاطرخواه‌شان که از زن‌های معروفات باشند لباس بپوشند و بزک کنند و غالباً در رکاب آن زن‌ها یا به طرز دورباش در جلو آنها برود.

١١٦) طُرقه مادرِ شاه طهماس کسانی که به هواخواهی زن‌ها در مجالس مردها فرصت حرف به دیگران ندهند و نیز بگویند و معنی حرف‌ها را ندانند.

١١٧) پهلوان نه‌نه کسی را گویند که به مربّی و استاد خود دربیفتد و آموخته‌های از او را به خرج او بخواهد بدهد.

١١٨) گوره‌خر عبدالله‌خان گوره‌خری بوده است از عبدالله‌خان امین‌الدوله حاجی محمّدحسین خان صدر اصفهانی که در زمان خاقان مغفور فتحعلی‌شاه مطلق‌العنان در کوچه‌های دارالخلافه تهران می‌گشته است و می‌چریده است و غالباً بی‌خبر به خانه‌های خاصّ و عام وارد می‌شده و زن و مرد و صغیر و کبیر با آن ملاعبه و مغازله می‌کرده‌اند و خوراکش می‌داده‌اند. و از شاه نیز قدغن بوده است که آن را نگیرند و اذیت نکنند و سُک یا قلا و تیغ لای دمش نگذارند. و مدتی این گوره‌خر بدین حال می‌زیسته است. بعد از آن هرکس را این حالت عادت بوده و می‌باشد می‌گویند: مثلِ گوره‌خر عبدالله‌خان

١١٩) آدمِ حاجی محمّدزمان خان شخصی بوده است از نوکرهای مَحْرمِ حاجی محمّدزمان خان برادر حاجی محمّدحسین خان سرتیپ صدر اصفهانی. وقتی به وکالت آقایش با کسی به محضر شرع به مرافعه منجر به قَسَم و قسّامه شده بوده است و در قاعده شرع در قَسَم وکیل و توکیل غیر را جایز ندانند و آن شخص از کثرت یقینی که در حقیقت مدّعای آقایش داشته بوده است به جای او قسم خورده بوده است و از آن به بعد این معنی ضرب‌المثل است.

١٢٠) عبدال.. خَرْنه اگر غلط نکنم شاه باشد این تنها چرا که زنِ شاه می‌باید در مرتبه شاهِ زن‌ها باشد.

١٢١) آب جور امنای جدید که از قصرِ همّت و فیض نظر از برای سلطان هِی مستغل و دکاکین و کاروان‌سرای سازند؛ و یک طرف شهر را‌ آباد می‌کند آن طرف دیگر را خراب می‌نماید چرا که دکاکینِ زیاد سکنه می‌خواهد و اصناف و کسبه در این مایه در دارالخلافه تهران نیست؛ و اگر دکاکین متفرّقه در محلاتش باشد از صد نفر یک نفر کاسبِ بامعنی معتبر نیست که مایه‌دار باشد. در این صورت اگر از مکان‌های دیگر به دکّان‌های جدید نقل بدهند آنجاها خراب می‌شود؛ و اگر به حال خود بگذارند جز اینکه خرج بی‌جهت کرده‌اند و هنوز حاصلی نبرده خراب شود ماحصلی دیگر ندارد. و گفته‌اند: یک ده ِ‌آباد بهْ از صد دهِ خراب است.

١٢٢) عباس طُوس عباس طاووس است که سرسلسله طایفه‌ای از دراویش است و نسبتِ طریقی این طایفه منتهی می‌شود به عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر صلواة‌الله و سلامُه علیه. و رسم ترتیب اینها این است که هرکس می‌خواهد در طریقه اینها سلوک کند و به کمالات برسد چند سال می‌باید به قاعده‌ای که پیرشان دم می‌دهد زمانی معتد گدایی کند و بعد از آن رسوم دیگر دارند که می‌باید از مرشد اخذ کند تا به کمالی که شاید و باید برسد.

١٢٣) شمامه کُلّ عطریات را می‌گویند و خصوصاً نوعی از مرکبات گرمسیراتِ شیراز است از قبیل ترنج و بادرنگ که خیلی معطّر و لطیف و خوشگوار است و خوش‌ترکیب است و از کثرت تازگی و لطف حمل‌ونقل نمی‌توان کرد به جای دیگر از ولایات؛ مثل نارنج و پرتقال و غیره.

١٢٤) جانور وحشی کلّ اجزای خلوتِ شاه و بعضی اجزای خلوت که فقط از عالم خودشان بیرون نمی‌روند و مشغول خودند.

١٢٥) انسان نوعی ارباب قلم و اغلب امنای درباری و ادبای مستأنف و شعرای عهد خودمان.

١٢٦) سَبُعِ شهری ارباب شمشیر و میرپنجگان و ارباب منصبِ عهد خودمان که هرچه می‌خورند از اجزای خود و جیره مواجبِ نوکرِ جزو می‌خورند.

١٢٧) قاپُوچی ... حضرت اقدس شهریاری بی‌ریا.

١٢٨) جهنّمِ موعود باغ‌هایی که به‌کلّی غذغن است. کسی که به آدم می‌ماند در آنجا راه ندهند ولیکن همه حیوانی در آنجا می‌چرد.

١٢٩) سگِ پاسوخته کلّ سربازان و اهل نظام؛ از بس که مشق نظامی کرده‌اند وامانده‌اند.

١٣٠) چائی‌پز غالب از امنای باسلیقه و بَذولِ دولت؛ بعد از عمری که برِ ایشان می‌روی یک دوپیاله چای بذل و ایثارشان است.

١٣١) بُزگیر غالب از امنای عاقلِ شاه؛ هنگام اخذ در تالارند و گاهِ سفره در نمازخانه و مکان‌های کوچک؛ و خصوصاً خادمانِ حرمِ جلالت را گفته‌اند.

١٣٢) بی‌شرم میرزاهای اهل عراق و تفرش که بعد از وزارت‌های بزرگ و عمل‌های عمده محضِ وفور حرص و شَرَه به نوکری‌های پست و کوچک هم راضی می‌شود و می‌سازد که مباد از مِلک و آبش یک من بفروشد و کسر شود؛ دیگر به این معنی برنمی‌خورد که ترقّی معکوس بد است و مردن بهتر است تا اینکه به کمتر از خودی تملّق و خدمت نمودن و قهقرا بازگشتن.

١٣٣) دورَگه اشخاصی که در لباس جمعِ تابینِ جُندی و کسبی می‌کنند؛ مثلاً قبایش راستاست کُلجه‌اش نظامی است یا عمامه‌اش بر سر است و اُرُسی پاشنه به خواب می‌پوشد یا معمِّم است ریشش را مورچه پی می‌زند.

١٣٤) موزیکان کفایات و کاربینی‌های اهل شورا و مصلحت‌خانه ایران است. چنانچه از کلّ آوازهای موزیکان هیچ نوایی معلوم نمی‌شود که زابل است یا شور یا چهاردُوال.

١٣٥) بی‌عقل کلّ ارکان و اعیان حالیه جدیده ایران که خودشان در اعمال جزئیه معاش خودشان ناقص‌اند و معطّل تقبّل کارگزاری‌های دولت و مملکت را می‌نمایند و هر روز بدتر از روز اوّل است و هِی می‌خواهند به تقلیدات فرنگان و دول خارجه کارِ دولتی و ملّتی نظام دهد و غافل‌اند از اینکه مقلِّد در مقلَّد فانی است و خود را ضایع می‌کنند.

١٣٦) پسرک شاه و اجزاء و اعیان این دوره قاطبتاً بدون استثنای چند نفر از آنها.

١٣٧) علی واویلائی روضه‌خوان‌های تهران کلّاً و اشخاصی که میل دائمِ روضه‌خوانی دارند و هر شب جمعه را مستمراً روضه می‌خواند.

١٣٨) آتشی بر وزن آقاکیشی [کذا] نوکرهای آذربایجانی را کلّاً می‌نامند.

١٣٩) سمندر بر وزن قَلَنْدَر بچه سیدهایی که از اوّل عمر و جوانی دایماً در زحمت و عسرت و پریشانی و بی‌پدری بالا آمده باشند؛ و مدت‌العمر هیچ وقت از هیچ یک ابنای زمان و اجلّه و اعیانِ دولت و ملت روی ترحّم و التفات و رأفت و نوازش ندیده باشد؛ و همش از زیرِ دستِ مردمانِ زبُّ الجُرَب بی‌مروت راه رفته باشد و لقمه نانی به جان کندن به چنگ آورده باشد.

١٤٠) بازیچه اطفال کارهای دولتی و ملّتی ایران خاصه در این دوره ناصرالدین شاه.

١٤١) هوشیار اشخاصی که به هیچ وجه خود را در این اوقات دخیلِ هیچ امری از امور دولت نمی‌کنند و قبول کاری نمی‌کنند.

١٤٢) پشکلی اطفال کوچک که از بزرگان و اعیان ملبّس به لباس‌های نظامی می‌نمایند و بر اسب می‌نشانند و برای دفع حسرتِ دلِ نه‌نه و باباش به جاها می‌برند و معلوم است که این امرِ نه‌نه اوست و خیال می‌کند که دیگر هیچ کس چنین شکلی نزاییده است. و این عزیزدردانه را همین پدرسوخته ... زاییده است.

١٤٣) چل و چو اغلب اخبارات روزنامه‌ها که از دول خارج به ایران و از ایران به خارج می‌برند.

١٤٤) یک کلاغ چهل کلاغ احادیث و اخباری که روضه‌خوان‌ها و محدّثین و وعّاظ در منابر می‌خوانند. و وجه تسمیه این لغت این است که مثلاً یک کلاغی را شخصی در سر مُرداری دید آمد به خانه به زنش گفت که دو کلاغ در فلان جا بر سر فلان مُردار دیدم. زنش از برای زن همسایه حکایت کرد که شوهرم می‌گفت سه کلاغ در فلان مکان مشغول مُردار بودند. آن به دیگری گفت یکی زیادتر تا چند نفر دیگر که نقل قول شد رسید به چهل کلاغ.

١٤٥) خواهشمند کلّ شعرا و اُدبا و علمایی که با بزرگان مراوده می‌نمایند و معاشر می‌شوند؛ و کلّ ملّاها و اهل کمالی که مصدِّق اهل دولت‌اند.

١٤٦) ریشخند کلّ مخاطبات و عرایض فصیحه‌ای که غالب اهل حضور و عمله شاه به حضرت سلطانی می‌نمایند و به خصوص قربانت شوم و تصدّقت شوم مکرّر.

١٤٧) سخت‌منافع پول و تنزیل در تنزیل که صاحبان پول از مردم و همدیگر می‌گیرند که حرام است و به صیغه شرعیه لابد حلالش می‌نمایند.

١٤٨) از خود رضا مردمی که نزد خود، خود را کسی می‌داند و منصوبیات نفسِ خود را بر خَلقی مزیدت می‌نهند و لوس می‌شوند و در حقیقت که می‌آئی جیفه‌ای بیش می‌شد.

١٤٩) بازار شام تکیه‌هایی که تعزیه‌داری جنابِ خامس آل عبا روحی ومَن یروح فداه مزین می‌کنند. یا خانه‌های بزرگان که بزمِ تعزیه می‌چینند و همگنانِ خود و مردم را وعده می‌خواهند به اسمِ روضه استماع کردن لیکن فقط مقصودِ بانی این شعر است: بیا به خانه ما و ببین چه رنگین است.

١٥٠) قاسم‌خانی پنج ورق از بیست برگِ آس را می‌گویند که دو برگش شر و اژدها و دوبرگش بی‌بی بچه به کُول و یک برگش شاهِ فیل سوار باشد. و آس‌بازی، بازی معروفی است که غالب از اولیای دولت و ملّت می‌دانند و غالباً که قدری می‌خواهند از خیالات مشغول این لَعب عُقبی منصرف شوند به حکمِ و ماحیوة الدنیا الّا لَهْؤ ولعب می‌شوند.

١٥١) هَفْ هَفو پیرمردهای جسیم قوی بنیه را می‌گویند که به تدبیرات اغذیه و نشر آیات مقوّی حکیمانه حفظ بُنیه خود را بکند و تا صد و صدوبیست سال از دماغ کار و حال خود را نیندازد و مربّی جوان‌ها باشد جهت حفظ وجود و بنیه، لیکن تدبیراتش قدری پهن و پخش باشد.

١٥٢) که‌که نمالیده به مذاق اهل اصفهان شخصی را گویند که جسیم و بی‌رگ و تنبل باشد و وجودش منشأ هیچ خیر و شرّی نباشد و خود را هم کافی بداند.

١٥٣) بابا ماما اشخاصی که سیرِ همه عوالم را نموده باشد و از گُزمه‌گی به سرگُزمگی به دَه‌باشی‌گری و از دَه‌باشی‌گری به پنجاه‌باشی‌گری و یوز [=صد] باشی‌گری و اعیاد برسد؛ و وجوداً کارآمد و کار به هم‌بند باشد؛ و در عروسی و قضاها و جُشون به همه کاری بتواند برسد؛ و باهیولا و خوش‌نیت و فطرت باشد و همیشه پُردماغ و تر باشد. و از جوانان بامعنی زرنگ از نمره خود هر وقت بخواهد دسته‌ای بکند داشته باشد؛ و اما ... و لیش و دزد و هتّاک و نامرد نباشد؛ و از اِفساد و دو به هم زنی و جاکشی و شریک دزدها بودن، اموالِ مغصوبه به چنگ نیاورده باشد؛ و در معنی صاحبِ رتبه ولایت باشد؛ و اگر این کس را بخواهد وقتی داروغگی و حکومت شهر یا بلوک بدهند بتواند خوب تا کند.

١٥٤) چلاس اشخاصی که هر چیز را می‌بینند از خوردنی و ملبوس با اسباب‌های نقاشی یا چیزهای تازه که از فرنگستان و دوَل خارجه به اسم متاع می‌آورند جَلدی [= برفور، زودی] بخواهد و دلش آشفته آن چیزها شود زودی در تدارک گرفتن آن چیزها بشود یا مثل آن را فراهم کند. و این معنی در همه جا از مراتب نقصش پیداست خواه در طبیعتِ شاه باشد یا گدا. این حالت از بی‌مغزی و کم‌ظرفی و بی‌متانتی و دل کوچکی و

حسرت‌زدگی می‌باشد.

١٥٥) خوش ناخوشک رؤسائی که محکوم اجزاء و عمله و اَکَلَه خود باشند و به میل هریک راه بروند. اگر متناقض یکدیگر باشد و این شخص بخواهد که هیچ کدام نرنجند و خودش این قدر استحکام و ثبوت و صلاح رای پیدا کرده باشد که نیک و بد اشخاص را از هم جدا کند و جهتِ احسن و افید و الزم را بگیرد و تدلّس و موُس موس بی‌معنی و ساختگی را او کند تا کارش قوام و نظامی بگیرد. و به حکم و ماجعل‌الله الرجل من قلبین فی جوفه خودش یک جهت و یک روی و یک دله شود تا هر چه به این جهت قابل است بر گردِ اجزا شوند.

١٥٦) بی‌رگ اشخاصی که به همه صدمات و خسارات و اِفسادهای اجزا و عمله با رعیت خود بسازند و صبر بی‌حدِّ بلافایده بکنند آن قدر که مقصد اصلی از میان برود؛ و ابداً حالت غضب در او نباشد؛ چرا که به حکم عقل و نقل و نصّ قرآنی کلّ نفوس خاصه ملوک و اکابر می‌باید به این دو پَرِ [مقصود «بال» است] شهوت و غضب، که جمال و جلال باشد به کمالات و مراتب ذاتی خود برسد. هریک از این دو بال که ناقص باشد محال است که هیچ ذی‌نفسی به کمال برسد. همین که بنا شود از یک جهت حرکت کنند هم خود آن بزرگ و رئیس می‌تواند و هم اجزایش نظامی پیدا نمی‌کنند.

بلی شاه را مهر [و] کین بایدی / دو دریاش در آستین بایدی

١٥٧) بادپاک کنایه از فرامین و ارقام و احکام و دستخط سلاطین و حکّام که ناسخ و منسوخ داشته باشد و منتج به این نتیجه شود که به کلّی احکام خودش را خودش از جریان و اعتبار بیندازد. و این حالت از اختلال خیال و بی‌استقامتی حال و بی‌ثباتی رای ناشی می‌شود و خیلی خوب حالتی نیست. و سبب کلّی این حالت طمع است که مثلاً یکی می‌آید فلان مبلغ می‌دهد حکم می‌گیرد می‌رود؛ و هنوز آن شخص مسلط به عمل نشده معارضش می‌آید و آن یکی بالا می‌کند بر آن مبلغ ناسخِ آن را می‌گیرد می‌رود او را جواب می‌کند؛ یا او یا غیر از این دو می‌آید از آن دو نفر زیاد می‌دهد و حاکم می‌شود. این سلطنت و حکومت و ریاست آخر منجر به این می‌شود که غلام بچه‌ای در ریاست دستخط شاه را می‌درد و اعتنا نمی‌کند. و به این سبب جمعی دیگر هم شاه را دریوزگی می‌کنند و به این جهت هرج و مرج در کلّ مملکت پیدا می‌شود؛ و در معنی تقصیر با خود حاکم است و یا سلطان که خودش حکم خودش را بی‌اعتبار کرده است؛ و این ناشی از قوّه طامعه و حرص است.

١٥٨) بی‌بی بنفشه کنایه از اشخاص لوس و پخمه و بی‌کاره است که خود را غالباً به البسه بنفش یا اطلس یا غیراطلس ...

[رساله به همین صورت ناتمام مانده است.]

 

توضیحات

در مقدمه اشاره شد که واژه‌های این فرهنگ با فرهنگ فارسی عامیانه استاد نجفی و فرهنگ بزرگ سخن مقابله شده همچنین آقای دکتر مجدالدین کیوانی سراسر آن را مطالعه و برخی از اصطلاحات را که هنوز بین مردم اصفهان رایج است مشخص کردند. در ذیل تفاوت‌ها را به نقل از این دو منبع آورده ام. شماره درون پرانتز بر سر هر مدخل همان شماره مدخل در متن فرهنگ است.

١) عزیز بی‌جهت که به غلط محبوب دیگران شده باشد (یا خود را محبوب دیگران پندارد) . (فرهنگ بزرگ سخن)

٢) عشّار گیرنده مالیات ده یک (فرهنگ بزرگ سخن)

٩) گاگول گفتگو گیج ابله کودن (همان)

٩) گاگول = گاگولی آدم خنگ و حواس پرت کم هوش که خیلی چیزها را تشخیص نمی‌دهد. (رایج در اصفهان)

١١) تاتوله = تاطوله = تاتوره گیاهی علفی و یک ساله که بوی تندی دارد. (فرهنگ بزرگ سخن)

١١) تاطوله = تاتوره مادّه سمی که معمولاً بر گوشت یا مواد غذایی می‌زنند و به سگ می‌دهند تا از بین برود. (رایج در اصفهان)

١٢) قاپ هفت روسائیده = قاپ قمارخانه آدم هفت‌خط زبل و مطلع از همه زرنگی‌ها و حرام‌زادگی‌ها. (رایج در اصفهان)

١٥) شرب‌الیهود از اصطلاحات رایج در ادبیات عرفانی و در اشعار حافظ. درهم و برهم آشفته. (فرهنگ بزرگ سخن)

١٨) گداگشنه آدم تازه به دوران رسیده که روحاً و معناً هنوز گداست مقابل منیع‌الطبع. (رایج در اصفهان و جاهای دیگر)

٢٠) کوچولی ریزجثّه امروزه هم رایج است و به اشخاص و به اشیاء ریزجثّه گفته می‌شود.

٢١) مُنْدک مانده و وارفته و از کارافتاده (فرهنگ فارسی عامیانه) ؛ حقیر کوچک (فرهنگ بزرگ سخن)

٢٣) جل انبار یا جُلنبر، ژنده‌پوشِ بدریخت و بی‌سروپا (فرهنگ فارسی عامیانه)

٢٥) لُختی = لات به آدم‌های مزاحم عربده‌کش باج‌گیر و اهل زد و خورد گفته می‌شود. (رایج در اصفهان)

٣٣) قُمعمع مطنطن، مغلق و پرطمطراق، پرلفت و لعاب (فرهنگ فارسی عامیانه)

٣٤) په په به آدم بی‌عرضه و دست و پا چلفتی در اصفهان و تهران و برخی شهرهای دیگر اطلاق می‌گردد. (رایج در اصفهان)

٣٦) پرتُخمه دارای آب و تاب با تشریفات فراوان باشکوه و پررونق (فرهنگ بزرگ سخن)

٤٨) حلوا شوهر حرف شنو و مطیع زن (محاوره مردم اصفهان)

٥٠) کمخته لایه چرک و کثافت روی پوست بدن، کِبِره، پینه (فرهنگ فارسی عامیانه)

٥٢) بادمجان دور قاب چین متملق، چاپلوس (فرهنگ فارسی عامیانه)

٥٤) شپش لحاف کهنه واژه «شپش خشتک» به معنای آدم بدپیله، مزاحم و موی دماغ رایج است. (رایج در اصفهان)

٦٠) آب دزدک نوعی حشره گوشت‌خوار؛ ابزار مخصوص تزریق مایعات به داخل بدن (فرهنگ فارسی عامیانه)

٦١) علی واویلا آدم‌هایی که برای مسائل کم‌ارزش جار و جنجال راه می‌اندازند و شلوغ می‌کنند. (رایج در اصفهان)

٧٥) لاش‌خور آدم مفت‌خور و کلاش

٨٩) خرچه کسی که دوره بچگی او پایان یافته و به حدّ بلوغ رسیده است. (فرهنگ بزرگ سخن)

٩١) چُلْمن آن که زود فریب می‌خورد، هالو. (فرهنگ بزرگ سخن)

٩١) چُلمن گول‌خورِ بی‌عرضه، سبک‌عقل و بی‌دست و پا و نالایق (فرهنگ فارسی عامیانه)

٩١) چُلمن زرنگ بزن در رو (محاوره مردم اصفهان)

٩٦) ‌آش‌مال مالنده آش بر پارچه، متملق، چاپلوس (فرهنگ بزرگ سخن)

١٠٦) موش روی قالب صابون آدمی که در جایی قرار گرفته که به آنجا تعلّق ندارد. قرارگرفتن شخص در غیر جای خود. (رایج در اصفهان)

١٠٧) چُرتی آدم تریاکی، کسانی که مثل تریاکی‌ها چرت بزنند و خواب بروند.  (محاوره مردم اصفهان)

١٠٩) نجیم و نجیم‌زاده محتملاً همان نجیب و نجیب‌زاده است.

١١٠) حَجی حاجی (رایج در اصفهان)

١١١) دنگال پهناور، وسیع، بسیار بزرگ (فرهنگ فارسی عامیانه)

١١٢) لَحه شغل پردرآمد (فرهنگ فارسی عامیانه)

١١٣) عُمر گلی در همدان به آدم بدقیافه گفته می‌شود. (نقل از دکتر معصومی همدانی)

١١٧) پهلوان نه‌نه بچه‌ای که پیش مادرش شیر است. کسانی که هارت و پورت زیاد می‌کنند. (رایج در اصفهان)

١٢٣) شمامه رایحه و بوی خوش، گلوله‌ی خوشبو (فرهنگ بزرگ سخن)؛ امّا در این رساله به معنای دیگری آمده است.

١٢٧) قاپوچی دربان (فرهنگ فارسی عامیانه ذیل قاپچی / قاپوچی)

١٢٩) سگ پاسوخته آدم‌هایی که دنبال کار می‌دوند و زحمت زیاد می‌کشند ولی بدون نتیجه و به جایی نمی‌رسند. کنایه از اینکه خسته شدم و به نتیجه نرسیدم. (محاوره مردم اصفهان)

١٣١) بزگرفتن و بزگیر جنسی را با قیمتی فوق‌العاده ارزان‌تر از قیمت واقعی به چنگ آوردن، بیشتر در صنف جواهرفروش رایج است. (رایج در اصفهان)

١٣٤) موزیکان موسیقی (امّا امروزه منسوخ شده است) . (فرهنگ بزرگ سخن)

١٤٢) پشکلی آدم کوچولو که از اندازه معمول کوچک‌تر است. (محاوره مردم اصفهان)

١٤٣) چِل و چو خبر دروغ، شایعه بی‌اساس (فرهنگ فارسی عامیانه)

١٤٤) یک کلاغ چهل کلاغ شاخ و برگ دادن به خبر تا حدّی که تبدیل به ماجرای غیرواقعی شود. (فرهنگ بزرگ سخن)

١٥١) هفَ هَفو = هاف هافو که فرتوت و شکسته و وارفته باشد و نتواند کلمات را به درستی ادا کند و گویی به جای حرف زدن هاف‌هاف کند. (فرهنگ فارسی عامیانه)

١٥١) هف هفو در اصفهان به پیرمردهای اهل غرولند و ناآراسته اطلاق می‌شود.

١٥٢) که‌که نمالیده آدمه‌ای بی‌ارزش و متکبّر (محاوره مردم اصفهان)

١٥٣) بابا ماما بزرگ و کلانتر محل یا رئیس لوطیان محلّه که در کارهای عمومی از او رأی خواهند و دستورش را اجرا کنند. (فرهنگ فارسی عامیانه)

١٥٤) چلاس که از هرچیز خوردنی می‌خواهد بخورد، که به هر چیز خوردنی ناخنک زند. (فرهنگ فارسی عامیانه)

 

منابع

  • فرهنگ بزرگ سخن، دکتر حسن انوری و همکاران، انتشارات سخن، تهران، ١٣٨٢ ش، ٨ مجلد
  • فرهنگ عامیانه، [امثال لغات و مصطلحات]، یوسف رحمتی، تهران، ١٣٣١، با مقدمه سعید نفیسی (در این کتاب بخش واژه‌ها از امثال و اصطلاحات جدا و هریک الفبایی مرتب شده است)؛
  • فرهنگ فارسی عامیانه، ابوالحسن نجفی، انتشارات نیلوفر، تهران، ١٣٧٨، ٢ مجلد؛
  • فرهنگ لغات عامیانه، محمّدعلی جمال‌زاده، انتشارات سخن، تهران، ١٣٨٢، مقدمه و برخی اصطلاحات آن؛
  • فرهنگ واژه‌های عامیانه، [رساله حاضر] نسخه خطّی شماره ٥١٥٦ کتابخانه مجلس، از برگ ٦٣ تا ٧٨. [مؤلف در مقدمه خود را رضا حکیم خراسانی‌الاصل معرفی کرده است]؛
  • فهرست نسخه‌های خطّی فارسی، احمد منزوی، مؤسسه فرهنگی منطقه‌ای تهران، ١٣٥٠، ج ٣، ١٩٤٥
  • لغات مصطلحه عوام [=مرآت‌البلهاء] به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات ما، تهران ١٣٧١
  • مجله راهنمای کتاب، سال پنجم، شماره‌های ٤ و ٥ و ٦، تیر - شهریور ١٣٤١. (در صفحات ٤٤٨-٤٥٣ و ٥٥٤-٥٥٨، در این سال تمام متن مرآت‌البلهاء نخستین بار به چاپ سُربی رسیده است؛
  • مرآت‌البلهاء [به انضمام کلثوم ننه]، منسوب به شریعتمدار تبریزی، به اهتمام محمود کتیرایی، انتشارات طهوری، تهران بی‌تا.
بیشتر بخوانید: