عامه میگویند؛ «خلایق هر چه لایق» و آن تعبیری دیگر از این جمله معروف «هر ملتی لایق حکومتی است که دارد» است.
ژاک موسو در کتاب «وسایل ارتباط جمعی» مینویسد؛ اشتباه است که گفته شود؛ هر ملتی لایق حکومتی است که دارد بلکه باید گفته شود هر ملتی لایق مطبوعاتی است که دارد او بدرستی به روزگار کنونی و اهمیت و نقش رسانهها در جامعه امروز اشاره دارد، که مورد توافق همه اهالی علم اجتماع هست. اما این نوشتار بطور مشخص دوران جنگ ایران و روس را نشانه دارد که از مطبوعات خبری نبود و حال و روز مردم ایران و روس و حکومت دو کشور همسایه شکل و گونهای دیگر داشت، که برای دستیابی به علل بروز جنگ و پیامد آن باید در مجالی مستقل مورد مطالعه و برسی قرار گیرد.
اینکه ملت و حکومت، کدامیک دیگری را میسازد و در اعتلای جامعه و هدایت آن مسئول است و ارتباط آندو چگونه است، شاید همانند بحث مرغ و تخم مرغ، موضوع تامل برانگیزی باشد، که به آسانی نتوان رای قاطع داد و نظری ابراز داشت که مبتنی بر اتفاق آرا باشد. این مختصر هم منظوری بیش از این ندارد که توجه خواننده گرامیاش را به موضوع جلب و خود او را تشویق به پیگیری و بررسی ماجرا و اتخاذ موضع در این امر نماید.
به هر روی تدقیق و تورق تاریخ قجر گاه چنان موجب بهت و حیرت شخص میشود که در تاریخ پر فراز و فرود این سرزمین نظیرش را کم میبینیم. اینکه حکومت قاجاریه چه وظایفی را برای خود فرض کرده بود و مردم چه وضعی داشتند و چه میاندیشیدند و ارتباط میان آندو مطابق چه شکلی از نظامهای موجود در جهان بود، پرسشی است که تامل و دقت بسیار طلب میکند ... هر چه هست آگاهی از آن اوضاع و احوال موجب میشود تا تعجب ما را از بروز آن شکستها و ... برانگیزاند.
بعد از شکست ایران از روسیه و از دست رفتن بخشهایی مهم از خاک وطن معاهدهای میان دو کشور ایران و فرانسه منعقد شد. در این پیمان، فتحعلی شاه در آرزوی برگرداندن سرزمینهای از دست رفته و جلب حمایت ناپلئون از ایران در مقابل روسها بود و ناپلئون در فکر و اندیشه ساختن پلی از ایران به منظور تصرف هند (مستعمره انگلیس) و مقابله با دشمن قدر خود انگلستان.
زمانی طولانی از عقد آن معاهده نگذشته بود که ناپلئون با روسیه به توافق رسید و عهدنامهای میانشان برقرار شد و بدین ترتیب اهمیت ایران برای او و فرانسه از میان رفت. بنابراین ناگهان فتحعلی شاه را در کابوس مقابله با روس تنها گذاشت و از تعهداتش نسبت به ایران سرباز زد و عاقبت بر سر ایران و مردم بخشهای جدا شده آن گذشت که میدانید.
این مطلب با اشاره به این موضوع میخواهد، تنها نکتهای را از میان انبوه علل و عواملی که باعث این شکست ننگین و عواقب تلخ آن شد، یادآوری کند.
در حالیکه مردم سرخورده از این شکست در بهت و ناباوری بودند و در غم از دست دادن عزیزانشان در جنگ عزاداری میکردند و به منظور بازپسگیری سرزمینشان به هر قیمتی حاضر به فداکاری بودند، حاکمان، همان کسانیکه این ننگ را ببار آورده بودند، نه تنها از این ماجرای تلخ باکشان نبود، بلکه هنوز در فکر اخاذی و فریب مردم و مال اندوزی بودند:
در معاهده فینکناشتاین چند نکته قابل توجه بود:
در ماده سوم و چهارم «اعلیحضرت امپراطور فرانسویان و پادشاه ایتالیا، گرجستان را حقا از آن اعلیحضرت پادشاه ایران میداند» و ... «تمام مساعی خود را بکار خواهد برد تا روسها گرجستان و خاک ایران را ترک کنند».
در ماده ۵ و ۶ و ۷ فرانسه متعهد به تاسیس سفارتخانه در ایران و اصلاح پیاده نظام و توپخانه و استحکامات نظامی ایران به روش فرانسویان شده و به هر اندازه که افسر توپخانه و مهندسی و پیاده نظام که برای استحکام دژها و ایجاد توپخانه و پیاده نظام به سبک اروپا لازم باشد در اختیارش بگذارد.
در ماده ۸ و ۹ و ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ عهدنامه پادشاه ایران متعهد میشود با کمپانی هند شرقی قطع مراوده کند و نماینده خود را از بمبئی فراخواند و کالاهای انگلیسی را ضبط نماید. در هر جنگی که انگلستان و روسیه در آن در برابر فرانسه و ایران اتحاد کنند فرانسه و ایران نیز در برابر آن دو دولت متحد خواهند شد. «پادشاه ایران همه نفوذ خود را بکار خواهد بست تا افغانان و دیگر اهالی قندهار را با ارتش خود در برابر انگلستان متحد کند» و ... «پس از آن لشگری بمتصرفات انگلستان در هندوستان بفرستد.»
«اگر نیروی دریائی فرانسه به خلیج فارس بیایند شاه ایران وسائل و تسهیلات برای آن فراهم خواهد نمود» ... «اگر پادشاه فرانسه اراده کند که برای حمله بمتصرفات انگلیس در هند از راه خشکی ارتشی بفرستد پادشاه ایران به آنان راه عبور خواهد داد.»
از میان فرانسویها «فابویه» مامور اصلاح توپخانه شد. دیگر افسران هر یک مامور اصلاح صنفی و رستهای شدند. آنها در مدت یکسال و دو ماه و نه روز که در ایران بودند توانستند یک لشگر 4000 نفری را تجهیز و سازمان و آموزش دهند و سه مرکز آموزش در تهران و تبریز و اصفهان ایجاد کردند و رستههای مختلف نظامی بر اساس الگوی تشکیلات ارتش ناپلئون سازمان دادند و به آن «نظام جدید» نام گذاشته بودند.
در گزارشی که فابویه داده است مینویسد که «توپخانه ایران اصلاحپذیر نیست بلکه از نو باید آنرا ساخت». در آن زمان ایران نه کارخانه توپریزی داشته و نه زرادخانهای. نمونههایی از چند لوله توپی هم که مانده بود، تا قبل از انقلاب اسلامی، در جلوی عمارت سابق قزاقخانه یعنی ساختمانهای وزارت دفاع (جنگ سابق) در خیابان سرهنگ سخائی (سوم اسفند سابق) بصورت نمایشی، تا مدتی حفظ شده بودند.
مودبالدوله مینویسد که «این توپها را یا در زمان شاه عباس از پرتغالیها گرفتهاند و یا اینکه از توپهایی است که از روسها گرفته شده بودند».
فابویه افسر توپچی مینویسد که این توپهای فاقد چرخ و عراده (یا اراده) را بالای دیوار برخی از قلاع روی خاک گذاشته بودند و دور آنها را سنگ چیده بودند و هیچ پایه و تکیهگاه محکمی هم نداشتند. یگانه توپی که میتوانست حرکت کند در دربار شاه بود و آن را در جنگ از روسها گرفته بودند و شاه خیلی آنرا دوست میداشت چون در روزی شاه با آن نشانه گرفته بود و خود شخصا توپ را «در» کرده بود، گلوله به هدف خورده بود.
علاوه بر اینها توپخانه ایران عمدتا متشکل از زنبورک بود که دارای لولههای کوتاه و گلولههایی با وزنی حدود ۲۵۰ گرم بود که در پشت شتر یا قاطر حمل میشد و غیر از خرج انفجاری ضعیف، برد کوتاهی هم داشتند. در آن زمان کل نفرات توپخانه ایران اعم از توپچی و زنبورکچی روی هم ۱۵۰ نفر بودند که هیچیک اطلاعات و سواد فنی نداشتند.
بالاخره قرار شد که فابویه به اصفهان برود و در آنجا کارخانه توپ ریزی تاسیس کند. وی از شاه اختیارات تام برای اینکار گرفت و قرار شد پول و لوازم و کارگران و توپچیانی که لازم دارد همانجا اجیر کند و در پایان سال ۵۰ قبضه توپ کامل شبیه همان توپی که در نظر شاه عزیز بود تحویل دهد.» (بر گرفته از پژوهش محمد رضا دبیری)
نکته قابل تامل اینکه حاکم اصفهان بدان روزگار بجای اینکه در آن اوضاع بحرانی و شکست ایران بفکر فراهم کردن مقدمات و ملزومات کار برای فابویه فرانسوی که بکمک ایرانیان آمده بود، باشد تا قوای ایران تقویت شود و ... نه تنها او را یاری نمیرساند بلکه ننگآورانه میخواهد از آب گلآلود ماهی بگیرد و با سوء استفاده از احساسات جریحه دار مردم از آن نمد کلاهی برای خود بدوزد:
«... وی تصور میکرد وقتی اعلیحضرت قدر قدرت و قوی شوکت فرمان داده است دیگر کار تمام است. غافل از اینکه اینجا ایران است و پیچیدگیهای دیوانسالاران و نوکران آن موقع حکومت، لوله توپ او را هم میترکانند!
فابویه در اصفهان بکلی تنها و بیکس ماند و در خاطرات و نامههای خود که برای کسانش نوشته از رنج و تعب و دوران تنهاییاش در اصفهان مطالب تلخ و شیرینی بجای گذارده است.
فابویه مینویسد کسی که بیش از دیگران با وی معاشر بوده رئیس توپخانه اصفهان بنام اصلانخان و دیگری عبدالله خان پسر امینالدوله حکمران وقت اصفهان که در غیبت پدر سمت نایبالحکومهای داشته و کشیش کاتولیک اصفهان بنام «پر ژوزف» بودهاند که وی از این کشیش تحت عنوان «پیرمرد میخواره حقیر» یاد میکند. نصارای اصفهان و یا ارمنیهای جلفا که او توقع داشت با وی نزدیک و محشور شوند، به گمان او سوداگران رندی بودند که هر کسی به سودائی به او تملق میگفت.
اصلانخان اکثرا برای قلیان کشیدن پیش او میرفته است و ضمنا مشاور پزشکی وی نیز بوده است. وی مینویسد که اصلانخان گاهی او را حجامت میکرده و گاهی هم تنقیه. ولی بطور منظم روزی ۱۰ - ۱۲ بار نبض او را میگرفته و اگر فابویه سر برهنه بیرون میرفته است اصلانخان با وی دعوا میکرده و مکافات داشته است.
چون مقرر شده بود که مخارج توپریزی از مالیات اصفهان پرداخت شود کمکم کارشکنیها و آیه یاس خواندنها شروع میشود. برای ایجاد این کارخانه کاروانسرائی را به او دادند و او مجاز بود که کارگرانی که میخواهد استخدام کند، ولی یکنفر کارگر نبود که بتواند پرگاری و یا ابزاری بدست بگیرد. همکاری مامورین اصفهان در همین حد ختم شد.
فابویه با وسائل اولیه خودش یک مته و یک چرخ تراش ساخت...
از یادداشتهای فابویه بر میآید که او برای ریختهگری لولههای توپ، با مختصر تغییری از کورههای کهنهای که سابقا انگلیسیها در اصفهان ساخته بودند استفاده کرده است. ولی برای ساختن مفرغ به قلع و مس محتاج شده و نایبالحکومه بعد از چند هفته که او را سر دوانده برای اینکه پول ندهد دستور داده بود هرچه دیگ مسی در اصفهان هست از مردم بگیرند تا ذوب کنند.
مردم با چشمان اشکآلود و نالان، دیگهای خود را آوردهاند. فابویه از این کار عصبانی شده و نایبالحکومه را تهدید کرده است که به طهران برمیگردد و کارشکنیهای او را به شاه خواهد گفت. ظاهرا وی مرعوب شده و فردای آن روز چند شمش مس برای فابویه میفرستد و توپریزی آغاز میشود.
سرانجام فابویه به هر مصیبتی بود توانست بیست قبضه توپ سنگین بسازد. در روز ۱۵ اوت ۱۸۰۸ بمناسبت جشن تولد ناپلئون طی مراسمی توپها را به غرش درآوردند.
در اکتبر همان سال فتحعلی شاه فرمان داد تا بیست عراده توپ را که ساخته بودند به طهران بفرستد. و بدین ترتیب تکنولوژی مدرن توپریزی در ایران نهادینه و بومی شد. فابویه هم در نوامبر همان سال توسط گاردان پس از یکسال و اندی به طهران فرا خوانده شد تا تدارک مراجعت به فرانسه را ببیند.»