«مثل ماست مختارالسلطنه است» از ضربالمثلهایی بود، که درگذشته میان تهرانیها رواج داشت.
ایشان زمانی این عبارت را به کار میبردند که در اصالت کالا و جنس ارایه شده تردید و یا اطمینان از تقلب داشتند. به تعبیری دیگر این ضربالمثل در تفسیر فریبکاری و حقهبازی به کار میرفت. ماست مختارالسلطنه فروش «گندم نمای جو فروش» بود. مطلب پایین بازخوانی و بررسی وجه تسمیه و پیشینه این ضربالمثل است:
محمدکریمخان مختارالسلطنه از رجال دوران ناصری و مظفری است. بیشتر شهرت مختارالسلطنه در تاریخ تهران به خاطر سختگیریهای وی در دوران خدمت در احتسابیه تهران است، و ضربالمثل مشهور «ماست مختارالسلطنه» یادگاری است از آن دوران.
در سال 1315ق. در عصر سلطنت مظفرالدین شاه اداره نظمیه و احتسابیه پایتخت را که در آن دوران مدیریت واحدی داشت به محمدکریمخان سپردند:
«... در این اوقات که وزارت نظمیه و احتساب و تنظیف شهر به عهده کریم آقای منظمالسلطنه شده است، از طرف دولت به او امر شد که خیابانها و شوارع عامیه را مرمت و تسویه و سنگچین نماید. او به درستی مشغول این خدمت شده راههای عبور و مرور را نیکو ساخت و در هر چند قدمی چاهی کند که آب باران در چاهها رفته عبور مردم سواره و پیاده آسان شود. تقریبا سی هزار توان از خزانه دولت به مصارف این کار رسید.» / افضلالتواریخ، ص157.
در آن موسم انجام تشریفات و غیره نیز به عهده نظمیه و احتسابیه بود. در این باب از قلم افضلالملک آمده:
«... روز یکشنبه چهارم ذیالقعدهالحرام به دارالخلافه تهران وارد شدند تشریفات ورود این دو سفیر که یکی سفیر کبیر و دیگری فوقالعاده است به امر دولت از مستقبلین دولتی و سواره پولیس کریم آقای منظمالسلطنه وزیر نظمیه و جماعتی از فراشان و سربازان و کالسکههای خاصه سلطنتی و اسبهای یدک از اصطبل به عمل آمد.» / همان، ص174.
میرزا غلامحسین خان افضلالملک که تاریخ نگار دولتی عهد مظفری است، در مواقع مختلف از مختارالسلطنه به نیکی یاد کرده و او را در انجام وظایف محوله موفق توصیف نموده است. وی حوادث برخورد مختارالسلطنه را با کسبه تهرانی در مواجهه با پدیده روزمره گرانفروشی چنین آورده:
«... محمدکریمخان منظمالسلطنه که بعدها به لقب مختارالسلطنه ملقب خواهد شد به ریاست و وزارت دایره نظمیه پولیس و احتساب دارالخلافه منصوب گردید ... میوهفروشان و قصابان و خبازان را تنبیهی بسزا میکرد و نرخ معینی برای آنها قرار گذاشت که نمیتوانستند تخلف ورزند ... شنید بارفروشان گران میفروشند. گفت: پدرسوختهها هر چه از برای شما نرخبندی میکنم بار بعد از یک روز به هوای نفس خود گران میفروشید، تادیب هم که میشوید باز ترک عادات خود نمیکنید، بهتر آن است که مال شما را غارت کنند.
بفرمود تا مردم رجاله که به قدر دو هزار نفر حاضر بودند بساط خربزه و هندوانهفروشی را غارت کردند.
روزی به او خبر دادند که میوه فروش درب مسجد شاه بارهای خربزه از اصفهان آورده که یک من سه هزار به فروش رساند. خود منظمالسلطنه به درب دکان آمده خربزه را حکم کرد از انبار بیرون آوردند به مردم ندا داد که یک من دو هزار این خربزه میفروشیم.
روزی قصابی را که گوشت کم داده بود سرازیر به قناره آویخت ... خلاصه این مرد، مرد منظمی بود نظم و آسایش مردم را بر اخذ رشوت و بردن مداخل ترجیح میداد و مردم بسی تمجید کردند.» / همان، ص185.
مدتی پس از این که محمدکریمخان به سمت رییس نظمیه و احتسابیه منصوب میشود، مظفرالدین شاه وی را ملقب به مختارالسلطنه مینماید:
«... میرزا کریمخام منظمالسلطنه وزیر نظمیه و احتسابیه به لقب جلیل مختارالسلطنه ملقب و سرافراز شدند.» / همان، ص200.
«... مختارالسلطنه طوری کفایت و درستی به خرج داده که این ریاست را بالاتر از رتبه وزارت ساخته و خود او مستقل شده اعتنا به امر و نهی حکومت ندارد. خود او در امر نرخ بازار و گرفتن اشرار و رسیدگی به تنازع اهل شهر در هر ملک رسیدگی میکند و خوب هم از عهده برمیآید ...» / همان، ص294.
«... چون کریم آقای مختارالسلطنه وزیر نظمیه و احتسابیه بسی با کفایت بود و مستقلا به قیمت نرخ اجناس و عرض و تظلم مردم رسیدگی میکرد ابدا خود را تابع و جزء حکومت تهران نمیدانست این کار بر جناب حاجی غلامرضا آصفالدوله حکمران تهران گران آمده ...» / همان، ص420.
علامه دهخدا، در امثالوحکم آرد:
«... مختارالسلطنه مردی بسیار کاردان و با تدبیر بود.
... مختارالسلطنه به محض رسیدن به تهران، اوضاع را در دست گرفت ... گروهی را موظف کرد تا بر قیمت مواد خوراکی نظارت کنند و جلوی گرانفروشی را بگیرند. او همچنین قوانین سختی برای نظم تهران گذاشت تا اوباش؛ حساب کار دستشان بیاید. مجازات سختی هم برای گدایی گذاشت و همان اول کار دستور داد چند گدا را که از بساط کسبه دزدی کرده بودند، به درخت ببندند تا همه بفهمند که مختارالسلطنه با کسی شوخی ندارد! به لطف تدبیر و اقتدار مختارالسلطنه، اوضاع در تهران رو به بهبودی گذاشت و هر روز که میگذشت، اوضاع پایتخت بهتر میشد. اما یک روز به مختارالسطنه خبر دادند که بعضی از کسبه ماست را گران میفروشند ... به همین دلیل، مختارالسلطنه تصمیم گرفت که خودش قضیه را پیگیری کند. پس با لباس مبدل به لبنیاتفروشیای رفت. ماست فروش گفت چه میخواهید؟
مختارالسلطنه گفت: ماست میخواهم.
ماست فروش، با تردید نگاهی به مختارالسلطنه کرد و بعد پرسید چه جور ماستی میخواهید مختارالسلطنه با تعجب پرسید؟ مگر چند جور ماست دارید؟
مرد گفت معلوم است که اهل تهران نیستید که چیزی نمیدانید! ما دو جور ماست داریم. یکی ماست معمولی و یکی هم ماست مختارالسلطنه.
مختارالسلطنه که حسابی حیرت کرده بود، نگاهی به ظرفهایی که جلوی دکان بود انداخت و گفت این ماستها چه فرقی با هم دارند.
ماست فروش از جایش بلند شد و در یکی از ظرفها را برداشت و گفت این ماست مختارالسلطنه است.
مختارالسلطنه انگشتش را در ظرف فرو کرد و کمی ماست به دهان گذاشت.
ماست فروش پرسید چطور بود؟
مختارالسلطنه گفت خیلی شل بود مزه آب میداد.
ماست فروش سرش را تکان داد و گفت فهمیدی این ماست؛ نصفش آب است و ما آن را به قیمتی که مختارالسلطنه تعیین کرده است، میفروشیم.
مختارالسلطنه پرسید حالا مردم عادی چطوری این ماست را که شبیه دوغ است، میخورند.
ماست فروش گفت؛ ماست را داخل کیسه میریزند و آویزانش میکنند. یک مدت که بماند، آبش خارج میشود و ماست سفت میشود.
مختارالسلطنه دستور داد او را آویزان کردند. گفت آن قدر بماند تا آبهایی که در ماست مردم ریخته از شلوارش بریزد.»
مرحوم شهری در کتاب قند و شکر آورده:
«ماس مختارسلطنهس، میبینی ماسه، میخری دوغه، میخوری آبه»
و در شرح آن مینویسد:
«متاع فریبنده. جنسی که ظاهر خوش و باطن خراب داشته باشد.»
و نیز میافزاید:
«... مختارالسلطنه یکی از حکام ستمکار تهران بود که قیمت بر روی اجناس نهاده در نتیجه هر چه از جمله ماست بد و خراب شده، نام ماست مختارالسلطنه گرفته بود.» / قند و شکر، ص605.
و باز آرد:
«... چون مختارالسلطنه در زمان تصدی حکومت خود بر روی اجناس قیمت غیرعادلانه گذارده بود کسبه نیز نامرغوبترین اجناس خود را نام مختارالسلطنهای نهاده بودند که از آن جمله بود بدترین ماستها که آن را ماست مختارالسلطنهای میگفتند ...» / تهران قدیم، ج3، ص298.
لازم به یادآوری است که جعفر شهری در بیان این روایت خلط مبحث نموده زیرا مختارالسلطنه حاکم تهران نبود بلکه رییس نظمیه و احتسابیه بود و در آن وقت حکومت پایتخت را آصفالدوله به عهده داشت و این ماجرا مربوط به دوره سلطنت مظفرالدین شاه است نه ناصرالدین شاه.
همین اشتباه را زنده یاد احمد شاملو نیز در کتاب کوچه تکرار کرده است:
«... آوردن این داستان بیزیان است: گویند در یکی از سالهای پادشاهی «ناصرالدین شاه» گرانی بیداد میکرد. و «ژنرال کریمخان» پاژنامیده [ملقب] به «مختارالسلطنه» از اصفهان به تهران فراخوانده و سرپرست سر و سامان دادن به کارها شد. یکی از گرفتاریها گرانی ماست بود و از آن رو که در گذشته ماست (نیمه چکیده) بخشی از خوراک مردم تهران بود، «مختارالسلطنه» خود دست به کار شد.
روزی به دکانی رفت و ماست خواست. جوانک ماست بند پرسید:
«از کدامیک میخواهید؟»
با شگفتی پرسید:
«مگر چند گونه [نوع] ماست داریم؟»
ماست بند با خندهای گفت:
«آشکار است تهرانی نیستید. دو گونه: یکی ماستی سفت و چرب و بیهمتا که در پستوست و گران؛ دیگری ماستهای جلوی دکان است (این ماستها گونهای دوغ سفت! بوده است) که تا دلتان بخواهد آب در آن کردهایم و چون «مختارالسلطنه» نرخ آن را مشخص کرده است به نام او «ماست مختارالسلطنهای» مینامیم. اکنون از کدامیک میخواهید؟»
به دستور «مختارالسلطنه» خشمگین، ماستبند را به خیابان آورده، سر ته آویزانش میکنند، بند شلوارش را سفت کرده و دو سه چلیک ماست!های دم در را در شلوارش میریزند. سپس به مرد میگوید:
«آن اندازه آویزان میمانی تا آب ماستها از تار و پود تنبانت در برود! و این سرانجام کسی است که آب به ماست میبندد.»
از آن روز ماستبندان ماستهای خود را کیسه کردند تا آبش گرفته شود و گرفتاری از میان رفت. مثل «ماستها را کیسه کردن» نیز از همین داستان آمده است.»