گاهی حکومتها چنان رعبآور و هراسناکند که بغض ملتی از غم و ناله از جفای حکومتیان جبار مجال فریاد نمییابد. در این خفقان چشمها مراقبند که گوشها را به جوار لبها آرند تا پناه نجواهایی اندوهگین از غم و درد مردم در خفا شوند. نجواها نرمنرم یکی خواهد شد و آن نغمهای میشود که شورآفرینانه دلها را میرباید.
بعد از کودتای 28 مرداد 1332 حکومت شاه تیغ برهنه بر کمر بست تا نفس معترضان ستیزه جو را در سینه باز ایستاند. بغض فروخورده از حکومتیان، مردم را به هم محرمتر کرد و ترانهای فریاد خموش ملت شد که افسانهوار سینه به سینه گشت، دلها را لرزاند و اشکها را از گوشه چشمها آرام چکاند. ترانه مرا ببوس «راز دل مردم ایران است» آن نغمه شیرین و افسانه دلانگیز است، که به هر مجلسی که رسید، شورها آفرید و دلها ربود.
نخست وزیر (دکتر مصدق) را از پشت میز صدارت به محبس بردند، و زندانها را از اعضای جبهه ملی و دیگر مخالفان شاه آکندند و عدهای را از چوب دار بالا کشیدند، و هر روز خبر دستگیری فردی در نهانگاهی دل مردم «ترس محتسب خورده» را لرزاند. جوانان هواخواه آن جبهه بر این باور بودند، که بار دگر روزگار به کام بر خواهد گشت، پس در نهان پیمان بستند، تا از حرکت باز نایستند و به نشان مقاومت شبانگاهان آتشها در کوه شمیران (دامنه جنوبی توچال) برفروزند (که بگویند؛ ما هستیم)، تا دل هر بینندهای به امید آینده گرم شود:
«به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها / که برفروزم آتشها در کوهستانها»
شبهایی هم شعلههای آتش افروخته در دل کوه چشم منتظران را که از تهران کم جمعیت و کم وسعت به شمیران دوخته شده بود روشن کرد، ولی با دستگیری جمعی و فرار دستهای دیگر رفتهرفته آتشها به خاموشی گرایید و خاطرهای شد از شام تاریک وطن در کنج حافظه این ملت.
اگر چه سالهای درازی از ساخت و اجرای ترانه «مرا ببوس ...» نمیگذرد، ولی ماجرای پیدایی آن با گم شدن در هالهای شیرین و ابهامی خود خواسته، تاریخچهای افسانهای یافته است، تا دل انگیزانه هماره زمزمهاش کنیم و پی مسبب نگردیم که سبب بر همگان پیداست.
امروز از آن حکومت حکومتیان جز یادگاری مظبوط در تاریخ اثری دیگر نیست و از نغمه مرا ببوس روایتهای متفاوتی در میان است، همه دلپذیر و دلانگیزند؛ در این مطلب به بررسی و مطالعه این روایات میپردازیم:
روایتی به نقل از بیژن وفادار فرزند مجید وفادار از کتاب قصه شمع نوشته اسماعیل نواب صفا میباشد:
پس از وقایع 28 مرداد 1332 به حیدر رقابی که عضو جبهه ملی بود 24 ساعت مهلت دادند تا از ایران خارج شود، در آن موقع ایشان در حدود 20 سال سن داشتند.
روزی ساعت 3/5 عصر برای خداحافظی نزد پدرم آمدند که پدرم به وی میگوید کاری با شما دارم؛ به اتاقی رفتند و حدود 3 ربع ساعت این دیدار طول کشید و صدای ویلن پدرم که آهنگی را به تدریج مینواخت شنیده میشد، معلوم شد که پدرم قطعات آهنگ را مینوازد و رقابی سیلاب برداری میکند.
رقابی شعر قسمت اول را ساخته بود ولی چون شتاب برای رفتن داشت تعهد کرد قبل از مسافرت شعر را تمام کند و حدود 10 شب بود که تلفن کرد و بقیه شعر را برای من گفتند و نوشتم و به پدرم دادند و رقابی هم به آمریکا رفت.
من و پوران دختر عمویم آهنگ را به خوبی یاد گرفته بودیم و ... که ناگهان روز جمعهای شنیدیم که آهنگ مرا ببوس با صدای خوانندهای به نام گل نراقی و ویلن پرویز یاحقی و پیانوی مشیر همایون شهردار پخش میشود.
پدرم با تعجب گفت: شما این شعر و آهنگ را برای کسی خواندهاید؟ معلوم شد که پوران دختر عمو حمید آن را در یک مهمانی خوانده و صاحب خانه شعر را میگیرد و ...
... ادامه داستان از زبان آقای عباس فروتن:
در سال 36 تنظیم برنامه شما و رادیو که روزهای جمعه پخش میشد بر عهده من بود روزی مهدی سهیلی با آقای گل نراقی وارد شدند و گفت که آهنگ جالبی آقای وفادار ساخته که گل نراقی بسیار زیبا اجرا میکند و چون آقای وفادار حضور نداشت پس از تمرین با مشیر همایون و یاحقی و گل نراقی اجرا و پخش شد که ...
ولی بعدا به خاطر شایعاتی که درباره شعر و آهنگ ساخته بودند، که آهنگ برای اعدام افسران تودهای ساخته شده است مدتی پخش آن به تاخیر افتاد.
گل نراقی نیز دیگر هرگز حاضر نشد برنامهای دیگر در رادیو اجرا کند و با همین یک اثر جاودانه شد.
البته استاد بیژن ترقی در مورد سرایش این تصنیف با کمی تغییر، مطالب دیگری نیز عنوان کردهاند که برای جلوگیری از بلند شدن کلام، در آینده به آگاهی شما خواهد رسید.
این ترانه ابتدا در فیلمی با هنرمندی ژاله علو استفاده شده و سپس به رادیو راه یافت.
این خاطرات را هم از شاعر، خواننده و آهنگساز مرا ببوس بخوانید:
درباره «مرا ببوس» و سراینده آن «حیدر رقابی» و تبدیل آن به سرود آخر افسران تودهای که پس از کودتای 28 اعدام شدند بسیار گفتهاند و نوشتهاند. این افسانهایترین ترانه ایرانی است که سه نسل آن را به فراخور روزگار خواندهاند. دهه 30 و کودتا، دهه 50 و پرشدن دوباره زندانهای شاه ... این نوشته را هم از قلم عبدالرحیم جعفری بنیانگذار انتشاراتی امیرکبیر بخوانید:
اوایل سال 1329 در کوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پرشوری آشنا شدم به نام حیدرعلی رقابی متخلص به «هاله» ... از خویشان بیژن ترقی بود. ملی گرایی بود شوریده و شیفته دکتر محمد مصدق. جوانی بود فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملی سخت فعال. دفتر شعری داشت که آن را در هزار نسخه به نام آسمان اشک چاپ کردم. در این دفتر قطعه شعری بود با عنوان «مرا ببوس» که بعدها مجید وفادار، ویولونیست معروف برای این شعر آهنگی ساخت و پرویز یاحقی با ویلن و حسن گل نراقی با صدای گرم و مخملی خود در رادیو ایران آن را اجرا کردند که اقبال عام یافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از رادیو ایران پخش میشد. ترانه محبوب مردم ایران شده بود. روزی و هفتهای نبود که این ترانه از رادیو شنیده نشود. هیچ برنامه رادیوئی زبان فارسی چه در ایران و چه در خارج از ایران نبود که هر هفته آن را پخش نکند. به نظر اهل فن هیچ ترانهای نبود که در ایران این همه طرفدار و شنونده داشته باشد. حسن گل نراقی با اجرای این ترانه معروف خاص و عام شده بود، درصورتی که نه خواننده بود و نه سابقه خوانندگی داشت، و تازه مورد غضب پدر هم واقع شد که با افکار قدیمی خود میگفت مگر تو مطربی که رفتهای در رادیو آوازخوان شدهای؟! حسن گل نراقی قامتی بلند و صورتی سرخ و سفید و زیبا و دلنشین داشت و شوخ طبع و بذله گو بود، پایش به هر محفلی میرسید صدای خنده و قهقهه بلند میشد. او بازرگانی عتیقه شناس بود و در تیمچه حاجبالدوله کاسبی (بلورفروشی) میکرد ولی با عشقی که به موسیقی داشت نزد استاد حنانه ردیفهای آوازی را یاد گرفت و با هنرمندان و نویسندگان رادیو دوست و همنشین بود. حسن در مهرماه 1372 گرفتار فراموشی و تومور مغزی شد و نتوانستند از مرگ نجاتش دهند. حسن با آئینی با شکوه و مشایعت گروه کثیری از دوستانش در گورستان امامزاده طاهر در مهرشهر کرج به خاک سپرده شد. فریدون مشیری شاعر گرانقدر ایران قطعه شعری با عنوان «بوسه و آتش» در مرگ او سرود و در شب هفت حسن، خود بر سر مزار او خواند:
در همه عالم کسی به یاد ندارد / نغمه سرایی که یک ترانه بخواند
تنها با یک ترانه در همه عمر / نامش این گونه جاودانه بماند
هاله (رقابی) قامتی لاغر و متوسط داشت، بیست و دو سه سالی بیشتر از عمرش نگذشته بود. سبزه رو بود، با چشمانی درشت و پراحساس و لبانی خندان. در جریان وقایع 28 مرداد هاله از ایران گریخت و به امریکا رفت. پس از آن وقایع عدهای از افسران تودهای اعدام شدند. در بین آنها سرهنگی بود به نام «سیامک» که شایع شده بود شعر «مرا ببوس» را او هنگام تودیع با خانوادهاش و قبل از رفتن به مقابل جوخه اعدام سروده است! درحالی که من و دوستانم میدانستیم که هاله این شعر را برای دختری که دوست داشته سروده و به او اهداء کرده است. اما خوب، همانطورکه نوشتم مردم براین باور بودند که این شعر را سرهنگ سیامک سروده است.
موسیقی ترانه مرا ببوس را مجید وفادار ساخته و اجرای آن با ویلیون پرویز یاحقی همراه بوده است. این ترانه ابتدا در فیلمی با هنرمندی ژاله علو استفاده شده و سپس به رادیو راه یافت.
سال 1332 که ضربهی کودتای 28 مرداد، به نهضت ملی و امید ملتی برای رهایی پایان داد، در آن روزهای سیاه شکست که در میدانهای اعدام، مرگ قهرمانانه را به سینهی مردم دوستی و شجاعت سپر میکردند، نسلی با ترانه «مرا ببوس» که در همان روزها پخش شد گریست و خواند که:
«در میان توفانها، هم پیمان با قایقرانها – گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها» در همان روزها بود که برای نخستین بار از رادیو ایران آن زمان، در برنامه شما و رادیو به گویندگی «کمال مستجاب الدعوه» آهنگی پخش شد که سالها و سالها ذهن و زبان جوانان آن روزگاران را به زمزمهی مکرر خود واداشت. ترانه «مرا ببوس» اثری با صدای «حسن گل نراقی» (گلنراقی) سروده «حیدر رقابی» متخلص به «هاله» و ساخته «مجید وفادار» همراه با ویلون «پرویز یاحقی» و پیانوی «مشیر همایون شهردار».
زنده یاد استاد پرویز یاحقی
استاد مشیر همایون شهردار
پیش از پخش برنامه، آقای مستجابالدعوه اعلام کرد: این تصنیف در یک محفل خصوصی ضبط شده است که به دلیل جذابیت خاص آن به پخش آن مبادرت میورزیم.
منظور از محفل خصوصی همان جلسهی ضبط این ترانه با صدای گل نراقی در استودیو شماره 8 رادیو تهران بوده، که شاید بدون آمادگی کامل نوازندگان و خواننده انجام شد.
اگر بخواهیم از چگونگی علاقمندی افراد به این موسیقی بگوییم ابتدا باید از «پروانه» گفته باشیم که قبل از حسن گل نراقی و در واقع برای اولین بار این ترانه را برای استفاده در فیلم سینمایی اجرا کرد. پرویز خطیبی در کتاب خاطراتی از هنرمندان درباره این خواننده میگوید: «پروانه خوانندهای بود از آذربایجان که صدایی گرم و مطبوع داشت آهنگ معروف افغانی «آن بام بلند را میبینی بام من است» را او سر زبانها انداخت و برای مدتی جزو نامداران آواز آن زمان بود. «مجید وفادار» بهترین آهنگهایش را در اختیار پروانه گذاشت از جمله شعر و آهنگ مرا ببوس.
آهنگ ترانه مرا ببوس برای موسیقی متن فیلم «اتهام» ساخته «شاپور یاسمی» با ایفای نقش خانم «ژاله علو» و آقای «ناصر ملک مطیعی» که توسط ایشان ساخته شد. ترانه مرا ببوس در یکی از صحنههای فیلم با صدای پروانه و با لب خوانی ژاله علو خوانده میشود و در آن فیلم ژاله علو نقش زنی را داشت که شوهر سابقش را به سزای خیانتی که به او کرده رسانده و حالا پس از ماجراهای بعدی عاقبت خود را به پلیس معرفی کرده است در صحنهای که زن با دختر کوچک خود وداع میکند و به سوی زندان و مجازات روانه میشود این ترانه را میخواند. آنچه که پروانه روی آهنگ مجید وفادار خواند در واقع یک بند از ترانه مرا ببوس است. که هیچ کس را نگرفت و صدایی به تحسین بلند نشد و آهنگ با آن زیبایی و تازگی میرفت تا بپوسد و خاک شود. اما در طی حوادثی مرحوم حسن گل نراقی آن را بازخوانی میکند.
پرویز خطیبی در اینباره میگوید: یکی دو سال پس از اعدام افسران وابسته به حزب توده، آهنگ شعر مرا ببوس در ذهن بسیاری از همکاران مجید مانده بود از جمله پرویز یاحقی که آهنگ را به شدت دوست میداشت.
یک روز که اعضای ارکستر بزرگ رادیو استودیو 8 جمع شده بودند و انتظار روحالله خالقی را میکشیدند، حسن گل نراقی به دیدار پرویز یاحقی آمد. حسن فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود که با اکثر هنرمندان دوستی و رفاقت داشت به هر حال وقتی گل نراقی سراغ یاحقی را میگیرد، او را به استودیو راهنمایی میکنند درآنجا پرویز یاحقی با ویولن و یکی از نوازندگان پیانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.
پرویز که چشمش به گل نراقی میافتد، میگوید: به این آ هنگ گوش بده، گل نراقی یکی دوبار به آهنگ گوش میدهد و آن را زیر لب زمزمه میکند و در این ضمن مسئول ضبط برنامه موسیقی که پشت دستگاه نشسته بود دستگاه را به راه میاندازد و این قطعه بیآنکه که کسی متوجه شود ضبط میکند. گل نراقی به دنبال کار خودش میرود و مسئول ضبط نوار ضبط شده ر ا از طریق رئیس وقت رادیو برای معینیان سرپرست انتشار و رادیو میفرستد.
وقتی معینیان و سایر مسئولان به نوار گوش میدهند تصمیم میگیرند آن را پخش کنند و ماجرا را برای پرویز یاحقی در میان میگذرارند. پرویز میگوید: این کار برای گل نراقی گران تمام میشود زیرا او از یک خانواده سر شناس مذهبی است و پدرش با کارهای هنری کاملا مخالف است. قرار میشود گل نراقی را به اداره رادیو دعوت کنند و موضوع را با خودش در میان بگذارند. گل نراقی میآید و گفتههای پرویز یاحقی را تایید میکند ولی به علت اصرار دوستان قبول میکند و نوار بدون ذکر نام او به نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش میشود. روزی که نوار از رادیو پخش شد، تهران یک صدا از آن آهنگ تازه حرف میزد. همه از یکدیگر میپرسیدند که این صدای گرم و دلنشین به چه کسی تعلق دارد؟ ولی تمام این سوالات بیپاسخ مانده بود هر کس حدسی میزد و حتی در میان کارکنان رادیو هم کسانی وجود داشتند که خبری از نام و نشان این خواننده تازه کار نداشتند.
اما یک سال پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 عوامل کودتا، همچنان در صدد دستگیری اعضای حزب توده بودند چرا که شواهد و قرائن نشانگر آن بود که عوامل حزب توده در بسیاری از مراکز و دوایر دولتی و از جمله ارتش نفوذ گستردهای دارند و فرماندار نظامی تهران به شدت به دنبال عوامل حزب توده بود و در روز 21 مرداد 1333 با دستگیری ابوالحسن عباسی سروان اخراجی ارتش و دوست نزدیک خسرو روزبه، اطلاعات لازم به دست به دست عوامل فرماندار نظامی به سرکردگی تیمور بختیار افتاد و تمامی عوامل سازمان افسران حزب توده - به جز عدهای انگشتشمار - بازداشت شدند و به اشکال مختلف به مجازات رسیدند.
ابوالحسن عباسی، عضو هیات اجراییه سازمان افسران حزب توده، در خیابان جمالالحق با بقچه و چمدانی پر از اسناد و مدارک دستگیر و به کلانتری پنج منتقل شد. در بقچه و چمدان وی بسیاری از مدارک حزب و اعلامیههای ضد رژیم وجود داشت و به کمک آنها دستگیری گستردهای آغاز شد و با توجه به سابقه آقای عباسی در عضویت سازمان افسران و اشراف او برتمامی ابعاد این سازمان نظامی و آشنایی با 200 تا 600 نفر از افسران عضو و تعلل سازمان مرکزی حزب توده، به رغم مقاومت آقای عباسی سرانجام او در دوم شهریور پس از دوازده شبانه روز تحمل شکنجه تمامی اطلاعات خود را بروز داد و در سوم شهریور، سرهنگ عزتالله سیامک، سرهنگ دوم توپخانه محمدعلی مبشری و سرگرد پیاده جعفر وکیلی در محل کار خود دستگیر شدند و در پی آن تمامی اعضا شناسایی و نسبت به دستگیری آنها اقدام شد. در یک محاکمه نسبتا سریع و صحرایی در 27 مهرماه 1333 نخستین گروه از افسران حزب توده که شامل 10 نفر افسر، سروان، ستوان و غیر نظامی مهندس بودند به جوخه اعدام سپرده شدند و سرهنگ سیامک و سرهنگ مبشری در این گروه جا داشتند.
دومین گروه که شامل 6 نفر بودند در 8 آبان 1333 به میدان تیر فرستاده شدند و در هفدهمین روز از همین ماه، 5 نفر دیگر اعدام شدند و سرانجام در 26 مرداد ماه سال 1334 با اعدام 6 نفر، اعدامها در ظاهر امر به پایان رسید و با تبعید و زندانی کردن دهها افسر و نظامی دیگر و دستگیری خسرو روزبه در 15 تیر ماه 1336 سازمان افسران حزب توده در آن زمان به طور کلی متلاشی شد و از بین رفت.
تقارن اعدام اولین گروه افسران حزب توده در 27 مهرماه 1333 با سرودن ترانه مرا ببوس در آذر ماه 1333 و رفتن آقای حیدر رقابی از ایران و سکوت و مخفی کاری مرحوم گل نراقی موجب شد که شایعهای را که به راه انداخته بودند به باور بسیاری از شنوندگان ترانه غمگین در عین حال شور انگیز مرا ببوس، بیاد که شعر این ترانه را سرهنگ ژاندارمری «عزت الله سیامک» از رهبران نظامی حزب توده ایران پیش از اعدام در 27 مرداد 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام میشدند سروده است. عدهای دیگر هم فکر میکردند این ترانه را سرهنگ دوم توپخانه «محمدعلی مبشری» عضو دیگر رهبری این سازمان در وصف سرهنگ سیامک در آخرین دیدار خود با دخترش در شب قبل از اعدام سروده است. به دنبال این شایعه بود که مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراینده ترانه عاشقانه مرا ببوس شاعری به نام حیدر رقابی است نه سرهنگان حزب توده.
«ناصر انقطاع» در کتاب خود ضمن اشاره به این موضوع مینویسد: کدام پدری است که در زندان باشد و سپس به دخترش بگوید: «ای دختر زیبا – امشب بر تو مهمانم - در پیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من ؟!!!»
«عطاءالله خرم» یکی از اولین آهنگ سازان موسیقی در ایران که با حسن گل نراقی آشنایی داشته، در گفتگویی از ترانه مرا ببوس و شایعات درباره آن میگوید: «من با گل نراقی صحبت کردم (خدا بیامرزه) یه روز جایی مهمون بودیم، صحبت شد و من گفتم: این جریان مرا ببوس چیه؟ گفت بابا، مجید وفادار یه آهنگی ساخته بود برای یه فیلمی «پروانه» هم خونده بود من خیلی از این خوشم اومد گفتم منم میخوام اینو بخونم بعدا یه روز منو بردند رادیو منم خوندم.»
در حقیقت شعر جنبههای انقلابی هم داشت و کلمات آن قابل تفسیر بود و مردم شعر را برای دیگران میخواندند و داستانها میساختند، در حالی که آقای گل نراقی مات و مبهوت مانده و نمیدانست چه کند؟ سرانجام با پیگیری «مجید دوامی» سردبیر مجله «روشن فکر» معلوم گشت که خواننده مرا ببوس حسن گل نراقی است و مردم با چاپ عکس او بر روی مجله با چهرهاش آشنا شدند اما شاعر این شعر زیبا را کمتر کسی میشناخت.
مجید وفادار سراینده آهنگ این ترانه، خود ماجرای فوق را طی مصاحبههای در شماره 1418 هفته نامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنین شرح میدهد:
... در این دوره من گاه گاهی برای فیلمها هم آهنگ میساختم. یادم میآید یکی از این فیلمها اتهام نام داشت که در آن ژاله بازی میکرد. تهیهکنندگان فیلم از من یک آهنگ نو خواستند و من برای این فیلم آهنگی ساختم که بعدها به نام مرا ببوس معروف شد ... به یاد میآورم روزهایی را که این آهنگ سر زبانها افتاده بود و داستانهایی را که برای آن ساخته بودند. این آهنگ شاید نقطه عطف موسیقی جاز ایران بود. چرا که بعد از آن خوانندههای دیگری به رادیو آمدند و موسیقی جاز نضج پیدا کرد ... شعر این آهنگ از حیدر رقابی (هاله) بود که متاسفانه در ایران نماند و برای همیشه بار سفر بست و به آمریکا رفت ...
تفصیلی دیگر از این ماجرای شور انگیز:
ترانه مرا ببوس برای فیلم اتهام ساخته شاپور یاسمی که در اردیبهشت ماه سال 1335 روی پرده رفت، ساخته شد و در یکی از صحنههای فیلم توسط پروانه (خواننده معروف آن دوران) و با لبخوانی ژاله علو خوانده شد. در آن فیلم ژاله علو نقش زنی را داشت که سزای خیانت شوهر سابقش را داده و پس از کش و قوس داستانی، سرانجام خود را به پلیس معرفی کرده بود و در صحنه فوق که با فرزند کوچکش وداع میکند و به سوی زندان و مجازات روانه میشود، چنین میخواند:
مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار .... خدا تو را نگهدار
که میروم به سوی سرنوشت ...
پس از اتمام اکران فیلم مذکور در خرداد 1335، ترانه مرا ببوس چندان مطرح نگردید، اما آهنگ و شعرش بسیار مورد توجه برخی موسیقیدانها از جمله پرویز یاحقی قرار گرفته بود. پرویز یاحقی هم یکی از دوستانش به نام حسن گلنراقی را در یکی از روزهای تابستان سال 1335 وادار به خواندن این ترانه در استودیو شماره 8 رادیو ایران میکند و خودش هم ویلن آن را میزند. مرا ببوس بدون اطلاع گلنراقی ضبط میشود. چرا که حسن گلنراقی فرزند یکی از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدایی گرم و گیرا داشت و در محافل دوستانه میخواند ولی به لحاظ موقعیت خانوادگی هرگز نمیتوانست به عنوان خواننده رادیو معرفی شود و در آن روز تابستانی نیز تنها برای دیدار دوستش آمده بود.
این هم روایتی دیگر از شعر و ترانه خاطره انگیز «مرا ببوس»
در نخستین روز شهریور ماه سال جارى، به یاد پنجاه و یکمین سالگرد کودتاى ۲۸ مرداد و به یاد مرحومان حیدر رقابى و حسن گلنراقى، روایتى داشتم در همین صفحه از ترانه به یاد ماندنى «مرا ببوس» تحت عنوان «براى آخرین بار، خدا تو را نگه دار» و طى آن از منسوبین رقابى و گلنراقى درخواست کردم تا به حل این معما کمک کرده و بگویند، این شعر چه زمانى سروده شد و گلنراقى آن را چگونه اجرا کرد و جاودانه ساخت. خوشبختانه ملاقاتى با آقاى جهانگیر رقابى تنها برادر مرحوم حیدر رقابى دست داد و متعاقب آن تماسى با سر کار خانم اکرم گلنراقى، خواهر مرحوم حسن آخرین بازمانده خانواده گلنراقى حاصل شد و در ادامه ملاقاتى داشتم با دوست سى ساله حسن گلنراقى، آقاى بیژن بوربور و ماحصل کار، نوشتهاى است که تقدیمتان مىشود و با اطمینان مىگویم، در تکمیل نوشته قبلى، این نوشته آخرین کلام درباره ترانه جاودان «مرا ببوس» است و به بهانه دوازدهمین سالروز فوت حسن گلنراقى، آن را تقدیم مىدارم. در همین جا فرصت را غنیمت مىشمرم و سپاسم را تقدیم آقایان رقابى و بوربور و همچنین سرکار خانم گلنراقى مىدارم و همچنین جا دارد به دوست عزیزم آقاى «مجید قمى» در آسایشگاه معلولان و سالمندان کهریزک، سپاس خود را معروض دارم که سبب ساز تماس با خانم گلنراقى شدند. در ابتدا، به یاد مرحوم گلنراقى، در سالروز وفاتش به سراغ او مىروم و بعد سراغ «شاعر ملى» دکتر حیدر رقابى خواهم رفت. زنده یاد حسن گلنراقى، در روز ۲۴ میزان (آبان) سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى در بخش ۸ تهران، خیابان رى، کوچه آبشار پا به عرصه وجود گذاشت و سرانجام در هفدهمین روز مهر ماه سال ۱۳۷۲ به علت خونریزى مغزى - تومور - در بیمارستان آراد تهران بسترى گردید و دو روز بعد، یعنى نوزدهم مهر ماه ۱۳۷۲ براى همیشه روى در نقاب خاک کشید. پدر حسن مرحوم مهدى گلنراقى، داراى شش فرزند بود - هادى، جواد، حسن، عباس، اشرف و اکرم - حسن سومین فرزند او سرانجام در هفتاد و دومین سال حیات، به دیار باقى شتافت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. حسن بعد از طى دوران تحصیلات ابتدایى وارد مدرسه دارالفنون شد و به دانشکده حقوق رفت و پس از خدمت سربازى به شغل پدرى در تیمچه حاجبالدوله تهران روى آورد و به فروش بلور و چینى و بار فَتَن پرداخت و بعدها عتیقهفروشى پیشه کرد. او با آنکه یک شعر کاملاً سیاسى را جاودانه ساخت، کاملاً غیر سیاسى بود و هنگامى که حیدر رقابى در ایران حضور نداشت، این شعر را خواند و عجبا که هرگز شاعر، آهنگساز و خواننده زیر یک سقف گرد هم نیامدند و ابتدا مجید وفادار فوت کرد و سپس نوبت به رقابى رسید و سرانجام گلنراقى، به دنبال یاران خود رفت و عجیبتر آن که تنها یک بار دیدار میان گلنراقى و رقابى در سالهاى پس از انقلاب دست داد که به موقع به آن خواهم پرداخت و هرگز رقابى شاهد اجراى زنده این ترانه نبود و گلنراقى آن را در چهلمین روز وفات رقابى، در حضور دوستان و دوستداران خود و رقابى خواند! حسن گلنراقى با ترانه «مرا ببوس» جاودانه شد، اما در محافل خصوصى برخى ترانههاى آشناى روز را براى دوستدارانش زمزمه مىکرد. آخرین نگاه، تا کى به تمناى تو یگانه، نشد یک لحظه از یادت جدا دل، به کنارم بنشین و روى سینهام لالا کن از جمله ترانههایى هستند که در محافل خصوصى با صداى گلنراقى ضبط شدهاند و دوستداران آن مرحوم چون یادگارى عزیز از آن نگهدارى مىکنند. او بذلهگو، نکته سنج و محفل آرا بود و به همراه دو برادرش، در ساختمانى در شمال میدان هفتم تیر زندگى مىکردند و با وقف این ساختمان، نام نیک خود را همیشه در ذهنها جارى ساختند. نکته گفتنى درباره آهنگ «مرا ببوس» همراهى پرویز یاحقى با ویولن و مشیر همایون شهردار با پیانو است که به غلط انوشیروان روحانى در برخى از نوشتهها آمده است. اما حیدر رقابى. قبل از هر نکتهاى باید بر این گفته تاکید گذارم که مرحوم رقابى، هرگز نباید به عنوان یک ترانه سرا و یا تصنیفساز تلقى شود و اشعار و نوشتههاى به جا مانده از او بیانگر روح ملى و حماسى اوست و تنها شعر اجرا شده به صورت ترانه، همین ترانه «مرا ببوس» است و با «کتاب شناختى» که از او به دست خواهم داد، او یک استاد برجسته فلسفه، ادیب و شاعر ملى است. مرحوم حیدر رقابى که به غلط در برخى نوشتهها «حیدرعلى» آمده، فرزند مرحوم احمد رقابى، در نوزدهمین روز آذر ماه ۱۳۱۰ شمسى پا به عرصه وجود گذاشت و در روز ۲۳ آذر ماه ۱۳۶۸ در آغوش برادر در بیمارستان جم تهران به علت عارضه سرطان لوزالمعده در پنجاه و ششمین سال حیات، براى همیشه دنیا را وداع گفت و در جوار حاج محمدحسن شمشیرى و جهان پهلوان تختى به خاک سپرده شد. مرحوم رقابى پس از کودتاى ۲۸ مرداد دستگیر شد و روانه زندان گردید و اندکى بعد آزاد شد و دوباره دستگیر شد و با گرفتن تعهد از پدر او به شرط آنکه براى همیشه ایران را ترک کند، از زندان آزاد شد و از کشور خارج گردید. قبل از آن که به سالهاى تبعید مرحوم رقابى نگاهى بیندازم، روایت چگونگى سرودن مرا ببوس را به نقل از خود وى تقدیم مىدارم و سرانجام تحصیلات او، چگونگى بازگشت به ایران و سرانجام کار او و کتاب شناختش را ارائه خواهم کرد. او درباره چگونگى سرودن شعر ترانه «مرا ببوس» مىگوید: «با او در یکى از روزهاى پرگیرودار جنبش ملى آشنا شدم و هم در شعر و هنر و هم در سیاست او را هماهنگ زندگى خود یافتم. سرنوشت دوستى ما با سرنوشت نهضت ملى ایران بعد از کودتاى ۳۲ هماهنگ شده بود. ۲۸ مرداد که رسید نهضت انقلابى و زیر زمینى شد به همین گونه دوستى ما. با او پیمان زندگى بسته بودم و مىخواستم که با پایان یافتن دوره دانشکده حقوق، این عروس آرزوها را، عروس خانه خود بسازم و گلهایى را که پنهانى در لاى روزنامهها به دست او مىسپردم، دیگر آشکارا هر روز هدیهاش کنم. حالا دیگر من مسئولیت خطرناکى داشتم و ناگزیر مىباید در میان او و انقلاب یکى را انتخاب کنم. من مسئول کمیته نهضت مقاومت ملى دانشگاه تهران بودم که در سالهاى ۳۴ - ۱۳۳۲ رهبرى تظاهرات تهران را به عهده داشتم. بازار با سقف ریخته و بازاریان با زندگى آسیب دیده و کارخانهها با کارگران به زنجیر کشیده شده و دبیرستانها با چهره توفانى، اما خاموش همه به انتظار کوشش دانشگاه بودند، و به درستى که نخستین تظاهرات ضد شاه - زاهدى از دانشگاه و در سر چهار راه مصدق [ولى عصر] آغاز شد و به دنبالش نخستین زد و خورد با پلیسها و سربازها ... پس از آن، روزها و هفتهها و ماهها گذشت و تظاهرات موضعى در بازار و خیابانها و برسر چهارراهها با وضع خونین و دشمن شکن خود ادامه داشت. این کوششها، آغازگر بستن راه اتومبیلها، موضعگیرىهاى خیابانى پىدرپى با فاصلههاى ده دقیقهاى بود که مایه گیج شدن پلیس و فرماندارى نظامى مىگشت یکى از این تظاهرات در خود دانشگاه و در روز شانزدهم آذر بود. دانشگاه در این روز ۳ شهید [قندچى، بزرگ نیا و شریعت رضوى] و چندین زخمى و زندانى داد. قهرمان مبارزات، دانشکده فنى بود. «مرا ببوس» در چنین روزى ساخته و به نام بیان حال هر جوان ایرانى بعد از ۲۸ مرداد سینه به سینه گشت و از نسلى به نسل دیگر رسید. شب پیش از ماجراى شانزده آذر، از جلسه کمیته نهضت مقاومت بیرون آمدم و براى چاپ اعلامیه مهمى به دیدار رابط نهضت مقاومت کل شتافتم. مىدانستم که فردا روزى توفانى است، کار بعدى خداحافظى با دوست زندگىام بود. دو بیت اول این ترانه با آهنگش در خیابان انقلاب بر ذهنم جارى شد. ساعت دوازده شب که رسید با یکى از دستیاران تدارکات روز بعد به سوى خانه او رفتم. دوستم در تاریکى کوچه ایستاد و من از دیوار خانه بالا رفتم و به آن سوى دیوار سرازیر شدم، براى این که پدر و مادرش بیدار نشوند، به سختى دم مىزدم. آنها از بیم پلیس که در تعقیب من بود، دیدار ما را قدغن کرده بودند. خود من هم از این حیث نگران بودم. فرداى خون آلود معلوم نبود که برایم چه پیش بیاورد، زندان یا شهادت؟ یکى از کسانى که ددمنشانه به دنبال دستگیرى من بود، مولوى معدوم بود. او سرگرد بود و به یکى از یاران دستگیر شدهام به نام تویسرکانى گفته بود: این هاله کیست که هرکس را مىگیریم، در زیر شکنجه نشانى او را مىدهند؟ اما او نشانى مرا نداشت و خودم هم نداشتم. هر شب و روز به جایى مىرفتم که جریانهاى مبارزه مرا به آنجا مىکشید. خانهام همه جا بود. از پلههاى سنگى دانشکده حقوق گرفته تا زیر زمین خانه قدیمى مادر بزرگم و یا هر یک از بیغولههاى بىنام و نشان جنوب شهر. آن طرز خداحافظىام با او، به خاطر حفظ جان او بود. چشم باز کرد و در تاریکى شب سایه مرا شناخت. هیچ گاه این گونه به دیدار او نرفته بودم. بالاخره آخرین دقایق دیدار من و او به سرعت تمام شد. اشکهاى بىصدایش انگشتهایم را خیس کرده بود. سپیده مرد، سپیده دم / چو یک فرشته ماهم / نهاد دیده برهم / میان پرنیان غنوده بود به آخرین نگاهش / نگاه بىگناهش / سرود واپسین سروده بود هیچگاه هیچ یک از شعرهایم را تا اینگونه پر تأثر احساس نکرده بودم. روز بعد ساعت هفت صبح، پنجههاى هنرمند مجید وفادار دنباله آهنگ را مىساخت. تنها ده دقیقه براى این کار احتیاج داشت. و زندان موقت شهربانى جایى بود که ترانه مرا ببوس در آن تکمیل شد و همبندیان من نخستین خوانندگان آن بودند. یک جاى خواندن آنان، پیرامون هفت سین ۱۳۳۳ بود. شب عید هم مرا ببوس و سرایندهاش، هر دو در زندان بودند. من او را دیگر ندیدم که بگویم برایش ترانهاى به نام مرا ببوس ساخته ام. خواهش کرده بودم که اگر زندانى شدم، به دیدنم نیاید. زندان اول به زندان دوم کشید و آن هم به شرطى تمام شد که بلافاصله ایران را ترک کنم. نظامىهاى شاه خیال مىکردند این کمیته نهضت مقاومت دانشگاه است که آتش روشن کرده، اما وقتى که من رفتم، تازه این آتش روشن شد و کمیتههاى دیگرى از آن بیرون آمدند و بر جاده سرخ انقلاب قدم گذاشتند. هنوز نمىدانم این بیست و چهار سالى که از ایران دور بودم بر سر او چه گذشت و برایش چه پیش آمده است. زندان، شکنجه، شهادت یا هیچ کدام. موقعى که من در ایران نبودم، آقاى گلنراقى این سرود را خواند و بسیار هم خوب خواند. خیلىها سعى کردند با خواندن دوباره مرا ببوس جاى گلنراقى را بگیرند، اما نتوانستند.» به این ترتیب معلوم شد، تاریخ سرودن شعر، شب ۱۶ آذر ۱۳۳۳ در تهران بوده و تنها غیبت و زندانى شدن رقابى و سپس تبعید او و همچنین سکوت حسن گلنراقى، زمینه مناسبى را فراهم آورد تا شایعه سرودن آن توسط سرهنگ عزت الله سیامک و یا محمدعلى مبشرى بر سر زبان بیفتد و این اشتباه تاریخى به وجود آید. مرحوم رقابى در زمان حیات کوتاهش «... از دانشگاه تهران لیسانس حقوق، از دانشگاه کلمبیا در آمریکا فوق لیسانس علوم سیاسى و از دانشگاه آزاد برلین در آلمان فدرال دکتراى فلسفه دریافت کرد. او طى تحصیلات عالى به عنوان دانشجوى ممتاز موفق به اخذ دو بورس تحصیلى و تعداد زیادى تشویقنامه گردید. رساله دکترایش با عنوان ارزشمندترین رساله در نوع خود بنا به توصیه دپارتمان فلسفه دانشگاه آزاد برلین از سوى دولت آلمان انتشار یافت. وى در کار سترگ تحقیق و تدریس در آمریکا، نخست در کسوت استاد ممتاز به مدت دو سال از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۶ در دانشگاه کلمبیا به تدریس پرداخت، سپس به عنوان پروفسور فلسفه از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۷ در دانشگاه ایالتى بال و از ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۸ در دانشگاه اوکلاهاما و از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱ در دانشگاه دولتى کالیفرنیا در سان خوزه تدریس مىکرد. همچنین در سال ۱۹۶۷ با سمت پروفسور فلسفه و علوم سیاسى در دانشگاه ایندیانا تدریس مىکرد. از سال ۱۹۷۴ به بعد تا زمان بازگشت به وطن، استادیار تحقیق در دانشگاه کالیفرنیا در دى ویست و پروفسور فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا در برکلى بود.» او در نخستین روزهاى انقلاب به کشور بازگشت و از سوى دولت موقت بازرگان، کاندیداى احراز پست سفیر کبیرى در سفارت ایران در آمریکا شد اما آن را رد کرد، به همین دلیل به دیدار امام خمینى شتافت و از ایشان درخواست کرد تا به عنوان یک معلم ساده در دانشگاه مشغول تدریس شود، و این امر مورد پذیرش قرار گرفت. پس از اتمام تعطیلى دانشگاهها و انقلاب فرهنگى او تدریس در دانشگاه تهران را آغاز کرد، اما منش و رفتار بىپیرایه او را، عدهاى نپسندیدند و در سال ۱۳۶۶ از تدریس محرومش ساختند و «... این مرد والاى اندیشمند، با دلى شکسته و خاطرى ملول اما استوار و سرافزار بىآنکه لحظهاى لب به شکوه بگشاید و از دردهاى جسمى و روحى جانکاهاش نالهاى برآورد، در ۱۹ آذر ۱۳۶۶ در تهران درگذشت.» مراسم یادبود زندهیاد رقابى در تهران باشکوه بسیار برپا شد و بسیارى از معمرین فرهنگ و سیاست با حضور در مراسم یادبودش، یادش را گرامى داشتند و مرحوم استاد سید حسن سادات ناصرى به رسم وفادارى و دوستى، در مراسم سوم و هفتم او زبان به تحیت وى گشود. از مرحوم حیدر رقابى کتابهاى بسیارى به یادگار مانده است. آسمان اشک، ناقوسهاى خطر، پرچم سه رنگ، شهرزاد، خاطرات میگون، مصدق و موازنه منفى، مسئله ایران در شوراى امنیت، جنبش ملى ایران، یادى از پدرم، شاعر شهر شما، شکوفههاى علم و زندگى (به انگلیسى و فارسى) سرخپوستان، سایهاى بر سیماى امام، شقایقها، چشمههاى فلسفى تاریخ، سعدى و فلسفه زندگى، جنبههاى انقلابى و محافظهکارانه فلسفه روان ملى (به آلمانى)، فلسفه علم، راهى دور و دورتر، خیام، ناهید دختر آسمانى، و چند کتاب منتشر نشده دیگر در زمینههاى فلسفى و ادبى از جمله کارهاى اوست. مرحوم گلنراقى و رقابى، تنها یک بار پس از انقلاب، آن هم به صورت کاملاً تصادفى یکدیگر را ملاقات کردند و خالى از لطف نیست که آن را بازگو کنم. به مناسبت شهادت نوه عمه مرحوم رقابى در جنگ ۸ ساله مراسم ختمى در روز ۹ یا ۱۰ خرداد ۱۳۶۲ در مسجد علىابنموسىالرضا (ع) در خیابان ایران (عینالدوله) برپا شده بود و مرحوم رقابى به عنوان صاحب عزا دم در ایستاده بود. در همین حین گلنراقى از راه رسید و با معرفى برادر مرحوم رقابى، آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و ساعتها به گفتوگو و نجوا برآمدند، و این اولین و آخرین ملاقات این دو بود و به رغم آن که مرحوم گلنراقى قول داده بود ترانه مرا ببوس را در حضور رقابى اجرا کند، آن قدر به تعویق افتاد که سرانجام در چهلمین روز فوت رقابى از قوه به فعل آمد و دوستداران او را به سختى متاثر ساخت. مشابهت زندگى این دو بزرگوار، مىتواند از شگفتىهاى روزگار ما باشد. هر دو مجرد زیستند، هر دو زندگى خود را وقف مردم کردند و بر عشق اولیه خود وفادار باقى ماندند و هر دو به سرطان از دنیا رفتند و هر دو در عین مناعت طبع، زندگى را به سر آوردند. گلنراقى با صدایش و مردم دوستىاش، رقابى با شجاعت، سخاوت، مردمدارى، علم و آگاهى و ایران دوستىاش جاودانه شدند و راز ماندگارى ترانه مرا ببوس، به رغم ربع قرن سکوت درباره آن در همین نکته است. «مرا ببوس» گلنراقى و رقابى، همچون «مرغ سحر» قمر و بهار و نى داوود، ترانهاى است ملى و نسل پس از نسل مردم ایران، با خاطره آن زندگى خواهند کرد و به رغم آنکه تنها یک «ترانه» بود و روایتهاى جعلى بسیارى پیرامون آن رواج یافت، هزاران خاطره را رقم زد و خواهد زد. یادشان همیشه به خیر باد.
تصنیف: مرا ببوس
آهنگساز: مجید وفادار (با الهام از یک آهنگ یونانی)
شعر: حیدر رقابی (هاله)
خواننده: حسن گل نراقی
دستگاه: اصفهان
قسمت اول:
مرا ببوس مرا ببوس
برای آخرین بار ترا خدا نگهدار
که میروم بسوی سرنوشت
بهار ما گذشته گذشتهها گذشته
منم به جستجوی سرنوشت
در میان توفان هم پیمان با قایقرانها گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها
به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها که برفروزم آتشها در کوهستانها آه
شب سیاه سفر کنم ز تیره راه گذر کنم
دگر توای گل من سرشک غم به دامن برای من میفکن
دختر زیبا امشب بر تو مهمانم در پیش تو میمانم تا لب بگذاری بر لب من
دختر زیبا از برق نگاه تو اشک بیگناه تو روشن سازد یک امشب من
قسمت دوم:
ستاره مُرد سپیده دم چو یک فرشته ماه هم نهاده دیده بر هم
میان پرنیان غنوده بود
به آخرین نگاهت نگاه بیگناهت
سرود واپسین سرود بود
بین که من از این پس دل بر راه دیگر دارم به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم
ز صبح روشن باید از آن دل بردارم
که عهدی خونین با صبحی روشنتر دارم آه
به روی او نگاه من نگاه او به راه من
فرشتگان زیبا به ماتم دل ما در آسمان هم آوا
دختر زیبا همچون شبنم گلها با برگ شقایقها بنشین بر بال باد سحر
دختر زیبا چشمان سیه بگشا با روی بهشت آسا بنگر خندانم بار دگر
حیدر رقابی
حیدر رقابی از فعالان سیاسی دهه ۱۳۳۰ ایران بود. حیدر رقابی سراینده این شعر جاودانه در سالهای نخست انقلاب به ایران بازگشت و استاد دانشگاه شد و یکی از هواخواهان پرشور انقلاب بود، ولی متاسفانه چندی بعد به سرطان مبتلا شد و مدتها در بستر بیماری بود تا درگذشت. تشییع پیکر او نیز با شکوه فراوان انجام شد ... و گروه کثیری از دانشگاهیان و دوستداران، پیکر او را به ابنبابویه بردند و در کنار مزار دهخدا و تختی و شمشیری که هریک ارادت خاصی به دکتر مصدق داشتند به خاک سپردند. آهنگساز مرا ببوس هم چند سالی پیش از انقلاب از دنیا رفته بود؛ اما ترانه هم چنان به زندگی خود ادامه میدهد و به سوی سرنوشت میرود، گرچه درحال حاضر، ….. (در زمان شاه نیز پخش این ترانه از رادیو ممنوع بود و صفحهای که از آن وجود داشت نیز بخش اول آن بود و بخش دوم آن که شباهت به وداع برای اعدام دارد سانسور و ممنوع شده بود)
نوشتهاى است که تقدیمتان مىشود و با اطمینان مىگویم، در تکمیل نوشته قبلى، این نوشته آخرین کلام درباره ترانه جاودان «مرا ببوس» است و به بهانه دوازدهمین سالروز فوت حسن گلنراقى، آن را تقدیم مىدارم. در همین جا فرصت را غنیمت مىشمرم و سپاسم را تقدیم آقایان رقابى و بوربور و همچنین سرکار خانم گلنراقى مىدارم و همچنین جا دارد به دوست عزیزم آقاى «مجید قمى» در آسایشگاه معلولان و سالمندان کهریزک، سپاس خود را معروض دارم که سبب ساز تماس با خانم گلنراقى شدند. در ابتدا، به یاد مرحوم گلنراقى، در سالروز وفاتش به سراغ او مىروم و بعد سراغ «شاعر ملى» دکتر حیدر رقابى خواهم رفت. زنده یاد حسن گلنراقى، در روز ۲۴ میزان (آبان) سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى در بخش ۸ تهران، خیابان رى، کوچه آبشار پا به عرصه وجود گذاشت و سرانجام در هفدهمین روز مهر ماه سال ۱۳۷۲ به علت خونریزى مغزى - تومور - در بیمارستان آراد تهران بسترى گردید و دو روز بعد، یعنى نوزدهم مهر ماه ۱۳۷۲ براى همیشه روى در نقاب خاک کشید. پدر حسن مرحوم مهدى گلنراقى، داراى شش فرزند بود - هادى، جواد، حسن، عباس، اشرف و اکرم - حسن سومین فرزند او سرانجام در هفتاد و دومین سال حیات، به دیار باقى شتافت و در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شد. حسن بعد از طى دوران تحصیلات ابتدایى وارد مدرسه دارالفنون شد و به دانشکده حقوق رفت و پس از خدمت سربازى به شغل پدرى در تیمچه حاجبالدوله تهران روى آورد و به فروش بلور و چینى و بار فَتَن پرداخت و بعدها عتیقهفروشى پیشه کرد. او با آنکه یک شعر کاملاً سیاسى را جاودانه ساخت، کاملاً غیرسیاسى بود و هنگامى که حیدر رقابى در ایران حضور نداشت، این شعر را خواند و عجبا که هرگز شاعر، آهنگساز و خواننده زیر یک سقف گرد هم نیامدند و ابتدا مجید وفادار فوت کرد و سپس نوبت به رقابى رسید و سرانجام گلنراقى، به دنبال یاران خود رفت و عجیبتر آن که تنها یک بار دیدار میان گلنراقى و رقابى در سالهاى پس از انقلاب دست داد که به موقع به آن خواهم پرداخت و هرگز رقابى شاهد اجراى زنده این ترانه نبود و گلنراقى آن را در چهلمین روز وفات رقابى، در حضور دوستان و دوستداران خود و رقابى خواند! حسن گلنراقى با ترانه «مرا ببوس» جاودانه شد، اما در محافل خصوصى برخى ترانههاى آشناى روز را براى دوستدارانش زمزمه مىکرد. آخرین نگاه، تا کى به تمناى تو یگانه، نشد یک لحظه از یادت جدا دل، به کنارم بنشین و روى سینهام لالا کن از جمله ترانههایى هستند که در محافل خصوصى با صداى گلنراقى ضبط شدهاند و دوستداران آن مرحوم چون یادگارى عزیز از آن نگهدارى مىکنند. او بذله گو، نکته سنج و محفل آرا بود و به همراه دو برادرش، در ساختمانى در شمال میدان هفتم تیر زندگى مىکردند و با وقف این ساختمان، نام نیک خود را همیشه در ذهنها جارى ساختند. نکته گفتنى درباره آهنگ «مرا ببوس» همراهى پرویز یاحقى با ویولن و مشیر همایون شهردار با پیانو است که به غلط انوشیروان روحانى در برخى از نوشتهها آمده است. اما حیدر رقابى. قبل از هر نکتهاى باید بر این گفته تاکید گذارم که مرحوم رقابى، هرگز نباید به عنوان یک ترانه سرا و یا تصنیف ساز تلقى شود و اشعار و نوشتههاى به جا مانده از او بیانگر روح ملى و حماسى اوست و تنها شعر اجرا شده به صورت ترانه، همین ترانه «مرا ببوس» است و با «کتاب شناختى» که از او به دست خواهم داد، او یک استاد برجسته فلسفه، ادیب و شاعر ملى است. مرحوم حیدر رقابى که به غلط در برخى نوشتهها «حیدرعلى» آمده، فرزند مرحوم احمد رقابى، در نوزدهمین روز آذر ماه ۱۳۱۰ شمسى پا به عرصه وجود گذاشت و در روز ۲۳ آذر ماه ۱۳۶۸ در آغوش برادر در بیمارستان جم تهران به علت عارضه سرطان لوزالمعده در پنجاه و ششمین سال حیات، براى همیشه دنیا را وداع گفت و در جوار حاج محمدحسن شمشیرى و جهان پهلوان تختى به خاک سپرده شد.
حسن گل نراقی
حسن گلنراقی (۱۳۰۰ - ۱۳۷۲) خوانندهی ایرانی است. که بیشتر بهخاطر ترانه «مرا ببوس» معروف است.
او در کوچه آبشار خیابان ری در تهران بهدنیا آمد. بعد از تحصیلات متوسطه، به کار پدری خود که خرید و فروش بلور و چینی عتیقه بود پرداخت. او در حرفه عتیقهشناسی مهارت پیدا کرد.
گلنراقی بیشتر به عنوان یک خواننده معروف است. ترانهی «مرا ببوس»، از دو ترانهای است که خوانده است. این ترانه از خاطرهانگیزترین و پرشنوندهترین ترانههای ایرانی بوده است. گلنراقی در پایان عمر خود، گرفتار بیماری فراموشی آلزایمر و تومور مغزی شد، و در مهر ماه سال ۱۳۷۲ در تهران درگذشت و در گورستان قدیمی امامزاده طاهر واقع در مهرشهر دفن گردید.
مجید وفادار
مجید وفادار، آهنگساز و نوازنده ویلن، متولد 1291 شاگرد رضا محجوبی بود. برادر وی حمید وفادار نیز نوازنده سنتور بود که با همدیگر در رادیو برنامه همنوازی نیز داشتهاند. وفادار در جوانی و پس از فراگرفتن موسیقی وارد انجمن موسیقی شد و به اجرای تکنوازی ویلن پرداخت، طوری که ساز او مورد پسند استاد «علینقی وزیری» قرار گرفت. این هنرمند تا سال 1339 در عین نوازندگی و آهنگسازی، رهبری ارکستر شماره 3 رادیو را برعهده داشت. وی در طول فعالیت هنری با هنرمندانی چون حسین قوامی معروف به فاختهای، داریوش رفیعی، مرتضی محجوبی، اسماعیل نواب صفا، رهی معیری و غیره همکاری داشت. آثار استاد مجید وفادار حدود 400 قطعه است که بخشی از آن برای فیلم و تئاتر ساخته شده است. وفادار سرانجام در تاریخ 1354/11/9 در تهران درگذشت.
پرویز یاحقی
پرویز صدیقی پارسی معروف به پرویز یاحقی (۱۳۱۵ در تهران - ۱۳ بهمن ۱۳۸۵ در تهران)، موسیقیدان ایرانی و نوازندهی ویولون بود.
او در سن ۷۰ سالگی به علت ایست قلبی در خانهی خود در تهران درگذشت.
یاحقی از کودکی نزد دایی خود حسین یاحقی زندگی میکرد و موسیقی را نزد او آموخت. او از کودکی با هنرمندان نامداری نظیر ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی و علیاکبر شهنازی آشنا شد و مدتی نزد ابوالحسن صبا موسیقی آموخت. او در9سالگی در رادیو نوازندگی کرد. نخستین آهنگ او برای غلامحسین بنان در برنامه گلهای رنگارنگ بود به نام ای امید دل من کجائی که هم اکنون نوار آن موجود است. در سال 1342 دختر نوجوانی را به جامعه موسیقی معرفی نمود که مهستی نام گرفت. (وبگاه ایران ترانه) ایشان در ضمن چند سال زندگی مشترک با حمیرا برای ایشان آهنگهایی نیز ساخت. (آرشیو صوتی وبگاه رادیو گلها) از او تکنوازیهای بسیاری در برنامههای گلها باقی مانده که نوار آن موجود است.
حبیباله مشیر همایون شهردار
حبیب اله مشیر همایون شهردار - (١348/١2 - ١٢٦٤) در تهران متولد شد. پدرش نصراله خان سپهسالار بود. وی نوازنده پیانو بود که موسیقی ایرانی را با ساز پیانو مینواخت. اساتید او آقابزرگ (رئیس موسیقی نظامی)، میرزا حسینقلی فراهانی، حسین اسماعیل زاده و محمد صادق خان سرورالملک بودند. او برای ضبط صفحه به همراه درویش خان به لندن رفت. وی صفحههای بسیاری به همراه درویش خان، ظلی، فرح انگیز و طاهرزاده دارد.
خاطره پروانه
به گزارش خبرنگار مهر، خاطره پروانه، خواننده موسیقی اصیل ایرانی به دلیل شکستگی استخوان پا که از سال گذشته در بستر بیماری به سر میبرد پس از تحمل هشت ماه بیماری در خانه خود در 87 سالگی درگذشت.
خاطره پروانه در سال 1309 در خانوادهای متوسط، اصیل و هنردوست به دنیا آمد پدر او خیاط بود و مادرش «پروانه» از خوانندههای عصر قاجار و به ویژه دوره ناصری بود و در حالی که کمتر از سی سال سن داشت به دلیل بیماری سل از دنیا رفت در آن زمان خاطره پروانه تنها چهار سال داشت.
وی در سال 36 به طور حرفهای کار خود را با ارکستر استاد صبا آغاز کرد و در ادامه با زنده یاد حسن رادمرد، حسین دهلوی، فرامرز پایور افلیا پرتو کنسرتهای متعددی داد.
وی گفت؛ با ساز و نوای مادرم موسیقی را شناختم و پس از آن آموختن در من نهادینه شد و در تمام دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی با موسیقی همراه بودم. زمانی که ازدواج کردم و همسرم علاقهام را به آواز دید راه را برای من هموار کرد. در همان دوران در مدرسه «بنی احمد» درس میدادم و در زمان بیکاری برای بچهها مثنوی میخواندم. در همین بین مدیر مدرسه از من خواست تا سرود صبحگاهی برای بچهها بخوانم من هم پذیرفتم و بعد از آن برای ضبط کار به استودیو رفتیم و از همان جا بود که با استاد صبا آشنا شدم.
خاطره پروانه یکی از لذت بخشترین لحظههای زندگی خود را اجرای تصنیفهایی چون «آب حیات» ، «صبح شد» میدانست که اغلب آنها با ارکستر استاد صبا اجرا شده است او همچنین تصنیفهایی چون «دلم شکسته» ، «من سروش آسمانم» ، «نیمه شبها با دعا» را با گروه فرامرز پایور اجرا کرده و بهترینهای این آثار را اجرای قطعاتی چون «صبحدم ز مشرق» در دستگاه سهگاه از آثار درویش خان و همچنین «نادیده رخت» در آواز اصفهان میدانست.
لازم به ذکر است خاطره پروانه همراه با گروه موسیقی «یاران» در بیست و چهارمین جشنواره موسیقی فجر (امسال) اجرای کنسرت داشت و قرار بود جمعه 17 آبان ماه نخستین تمرین خود را با این گروه آغاز کند.