بر خرابی صبر کن کز انقلاب روزگار / دشتها معموره و معموره صحراها شود / صائب
در انقلاب مشروطیت بسیاری از ایرانیان صادقانه در کسب آزادی و عدالت خواهی، فداکارانه جانفشانی کردند و در راه نیل به آزادی مردم از یوغ استبداد از هیچ تلاشی روی نگرداندند.
در تاریخ مشروطه آمده:
«در این جنبش دو دسته پا در میان داشتهاند: یکی وزیران و درباریان و مردان بر جسته و بنام و دیگری بازاریان و کسان گمنام و بی شکوه. آن دسته کمتر یکی درستی نمودند و این دسته کمتر یکی نادرستی نشان دادند. هر چه هست کارها را این دسته گمنام و بیشکوه پیش بردند و تاریخ باید به نام اینان نوشته شود.»
مردم کوچه و بازار از جان و مال خود فداکارانه گذشتند و با عشقی راستین کوشیدند تا مشروطیت به ثمر نشست و در حفظ آن نیز همانگونه ایستادند و، پای پس ننهادند، گو اینکه به سرانجامی که میخواستند نیانجامید.
«مهدی گاوکش» یکی از همین گروه اخیر است که بر اثر حزن و غم حاکم بر مردم تهران و احساس شکست در آزادی خواهی در روزهای منتهی به بمباران مجلس تاب نیاورد و خود را کشت.
پیش از اینکه به شرح عبرتآموز ماجرای خودکشی مهدی گاوکش بپردازیم، بجاست از رنج ایرانیان در راه مشروطهخواهی که منتهی به صدور فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه اشارهای شود.
در این سرزمین مقدس از قرین ده هزار سال پیش، که آثار تمدنی مردمانش کشف و به رخ جهانیان کشیده شده است، تا کنون فراز و فرودهایی بسیار را این مردم نجیب تجربه کردهاند. فرازهایی از جنس سروری و تفاخر دوران کورش و داریوش هخامنشی که عالمیان، اندیشه بلند ایرانی را در بالاترین مرتبه آزادیخواهی و عدالتجویی در منشور آزادی کورش دیدهاند و فرودهایی از دوران تلخکامیهای هجوم و حمله وحشیانه دشمنان و قتل و غارت و آتشسوزی آن کژاندیشان.
تاریخ چهار صد سال اخیر ایران هم از این امر مستثنی نیست و شاهد فراز و فرودهایی از این دست بوده است.
مردم ایران زمین بعد از قرنها سختی و رنج از کشاکش جنگ و گریزهای حکومتهای ملوکالطوایفی در دوران صفویه به آرامشی دست یافتند که باید آن را حاصل تشکیلات حکومتی مرکزی مقتدر آن دولت دانست. در عصر شاه عباس دولت شیعه ایران سد قدرتنمایی و تاخت و تازهای عثمانیها شد. به طوری که شهرت پیروزیهای ایرانیان در صحنههای کارزار دو کشور، موجب تحسین و تعجب اروپاییان رقیب عثمانیها گردید، تا آنجا که آنان را در بر قراری ارتباط سیاسی – اقتصادی با دولت ایران بر انگیخت. در آن عصر اروپا با تهاجم عثمانیها روبرو بود.
بعد از شاه عباس ستاره بخت ایران افول کرد. با رسیدن روزگار نادرشاه دولت ایران در کشمکش دایمی با همسایگان و دشمنان خود با ر دیگر برنده صحنه بود، لیکن دولت مستعجل این سردار سلحشور اما تند خو، دیری نپایید. تا که پادشاهی ایران زمین از آن کریم خان زند شد. او هرگز خود را در اندازه پادشاهان بزرگ ندیدند و حکومت یکپارچه و مقتدری را نیافرید.
پس از مرگ این سردار بر اثر وجود تعدد جانشین همطراز و کمانگیزه و از سوی دیگر پدید نیامدن تشکیلات حکومتی - اداری مقتدر در خاندان زندیه و مهمتر از آنها وجود آتش تیزی چون آقامحمدخان در زیر خاکستر کینه کهنه قاجاریه از افشاریه و زندیه، که سراپا انگیزه و اراده بود، حکومت ایران زمین به ایل قجر رسید.
گو اینکه آقامحمدخان سالیانی دراز در دربار زند هنگام اسارت از حکومتداری، چیزهایی آموخته بود، لیکن در دوران کوتاه حکومتش فرصتی نیافت، تا آن تشکیلات حکومتی - اداری مرکزی را که هر دولت مقتدری، برای اداره کشور نیازمند آن است، بر قرار سازد، هر چند که او را باید آخرین پادشاه قدرتمند ایران دانست.
فتحعلی شاه جانشین او هم فاقد انگیزه مؤثر و سختکوشی حیرتآور و بیرحمی بیمارگونه آقامحمدخان بود و با داشتن خصایص حقیرانهای از قبیل زن بارگی، میگساری و ... و ناتوانی در رهبری کشور با آنکه فرصت داشت چنین اقدامی نکرد. بنابراین شالوده تشکیلات حکومتی ایران در عصر قاجار به روزگار وی بر اساس اندیشه و قواعد مدیریت ایلی پایهریزی شد، که بیشوکم تا پایان عمر این سلسله دوام یافت.
ایران در دوران این پادشاه بار دیگر مورد هجوم واقع شد. این بار نوبت به روسیه با همنوایی انگلیس رسید. روسیه در آن روزگار با در آمدی حدود ششصد کرور بسیار قدرتمندتر از ایرانی بود که فقط شش کرور درآمد داشت.
بنابراین در جنگهای میان دو کشور، بازنده ایران بود. بر اثر این جنگها بخشی اعظم از شمال ایران در غرب دریای خزر از مام وطن جدا گشت. این شکست، داغ بزرگی در دل ایرانیان پدید آورد، که مردم آن را از بیلیاقتی شاه و حکومتیان میدانستند.
در سلطنت محمد شاه و پسرش ناصرالدین شاه باز هم پارههایی از مام وطن در شرق خزر و شرق و غرب ایران جدا شد و ایرانیان را بار دیگر از این مصیبت، داغدار کرد.
این حوادث تاسف بار و مصیبت دار، در حالی اتفاق میافتد، که شهرت و آوازه فساد دربار قجر سینه به سینه میان مردم کوچه و بازار میگردید. کسی نبود که از زنبارگی فتحعلی شاه قصهها نداند. از ماجرای سرسره زنان عریان او در حمام و رفتار حقیرانه پادشاه کشور ایران بیخبر باشد. افزون بر این ماجراها، کوتاهی دربار در پشتیبانی قوای عباس میرزا در جنگ با روسها و خیانت درباریان نیز مزید بر علت بود.
در دوره پنجاه ساله سلطنت ناصرالدین شاه وضع زندگی مردم بسیار بدتر شد. هر چه از حکومت شاه قجر میگذشت، از ارزش و اهمیت ملت در نگاه مقهورانه حاکم کاسته میشد، به طوری که مصیبت بارترین فسادهای اجتماعی در این دوره به جامعه ایرانی مستولی و تحمیل گردید. رواج زن سفری در میان درباریان، کشیدن تریاک با وافور برای نخستین بار و کشت خشخاش به طور گسترده ، شیوع رشوه، لقب فروشی و ... نمونههایی از آن بدرفتاریها و بداخلاقیها ست، که زمینه را آماده واگذاری امتیازها به بیگانگان کرد.
ناصرالدین شاه به قدری بر قدرت و حکومت خویش اعتماد داشت، که هر چه فساد اجتماعی و اقتصادی در جامعه گسترده میشد، برای خاموشی مردم و اعتراض پارهای از برجستگان به آسودگی بر خفقان زور مدارانهاش میافزود. کسی در آن روزگار زهره و یارای ایستادگی مقابل این پادشاه خودکامه و مستبد را نداشت. تمامی آحاد ملت را نوکران و کنیزان خود میپنداشت، که باید در خدمت او باشند. او اعتقاد داشت پادشاه جز خوشگذرانی، میگساری، شکمبارگی، شکار، سفر و ... کار دیگری ندارد و هیچ وظیفهای در قبال اداره کشور برای پادشاه متصور نبود و مانند همه حاکمان، غافل از این اصل بود، که در تاریخ بشر، زورگویی حکومتها هماره مقهور استقامت ملتها شده است.
سرانجام در سال 1313 قمری ، در روزهایی که وی مست از نشاط جشن پنجاه سالگی سلطنت خود بود در زاویه حضرت عبدالعظیم به تیر خشم میرزا رضای کرمانی از پای در آمد.
مظفرالدین شاه بعد از او بر تخت سلطنت نشست. او هرگز توانایی و روحیه پدرش را نداشت، تا رویه زور مدارانه حکومت او را ادامه دهد. برخوردار نبودن از سلامت کامل و انتظار طولانی سی و پنج سال ولایتعهدی و مسلک درویشمآبانه و ... از او شخصیت منفعل و بازندهای ساخته بود. پدید آمدن شرایط مناسبتتر و انباشتهای از داغ ننگ جنگ روسیه، ماجراهای لهو و لعب شاهان قجر، خفقان دوره ناصری، تهیدستی زندگی، دلخوری مردم از واگذاری امتیازهای فراوان به بیگانگان و دخالت دولتهای روس و انگلیس در ایران و ... که در حافظه تاریخی مردم بود، آنان را برانگیزاند تا برای عدالتخواهی و آزادیطلبی بپاخیزند.
در ایجاد انگیزه مردم، انجمنهای سری، روزنامهها، کتابها، جلسات خصوصی، نقل تجربه و آگاهی بازرگانان و ایرانیان فرنگ رفته و ... دخالت داشتند.
آگاهی یافتن مردم از منافع عدالتخانه و محدودیت تام قدرت حاکم و وجود قوانین مدون، موجب آن شد، که در سالهای پایانی سلطنت مظفرالدین شاه، موجی از آزادی خواهی در میان ایرانیان به خصوص تهرانیان پدید آید، به طوری که فقط مردم هیجان زده تهران، در مدت کوتاهی صدها انجمن تشکیل دادند و هر دسته و گروهی هر چه اندک، دانسته و نادانسته در هر کوچه و بازاری انجمنی پدید آورد.
از قلم نیفتد، که علاوه بر موثر بودن عواملی نظیر پیروزی مردم در لغو امتیاز تنباکو، قتل ناصرالدین شاه قراردادهای قرضه، نفت جنوب و تعرفه گمرکی، گرانیها، ماجرای مسیو نوز و ... در تحریک مردم علیه حکومت پادشاهی، از تأثیر انقلاب روسیه در همسایگی ایران نیز نباید گذشت. انقلابی که در پی شکست ارتش تزاری روسیه از ژاپن موجب شد، تا امپراتور این کشور پارهای از آزادیهای اساسی از قبیل آزادی افکار، آزادی بیان ... را به مردم کشورش هدیه کند.
سرانجام تلاش ملت ایران ببار نشست و در سال 1284 شمسی، مظفرالدین شاه زیر فشار آزادیخواهی ایرانیان فرمان تأسیس عدالتخانه را صادر کرد.
هنوز مردم راضی نبودند، با ادامه مبارزات آنان شاه قجر مجبور شد، در 14 مرداد 1285 شمسی، فرمان مشروطه را امضا کند.
در 15 مهرماه 1285 شمسی، اولین مجلس در تهران تشکیل شد.
بعد از مرگ مظفرالدین شاه نوبت به پادشاهی محمدعلی شاه رسید. او در باطن با مجلس و مشروطه خواهان مخالف بود، ولی مصلحتاندیشانه با ایشان مماشات میکرد و در زورآزماییها گاه شاه و زمانی آزادی خواهان پیروز میدان بودند، تا اینکه ماجرای ترور محمدعلی شاه پیش آمد و این حادثه شاه را بسیار خشمگین و کار را یکسره کرد. شاه به یاری روسیه و قوای تحت امرش و همفکری هوادارانش در دربار و پارهای از نامداران، شمشیرش را علیه مردم از رو بست و منویات باطنیاش را آشکار ساخت و قصر ارک تهران را به قصد سکونت در باغ شاه ترک کرد.
یکی از آن روزها سربازان فوج سیلا خوری و قزاقان خشمگین سراسیمه به کوچهها و خیابانهای معدود تهران ریختند. آستینهای بالا زده و برق شمشیرها و قدارههای برهنه آنان، چنان واهمهای در دل تهرانیان پدید آورد، که ایشان آنچه را که از شهادتها و جانفشانیها برایشان ببار نشسته بود، بر باد رفته دیدند.
این اتفاقات چند روز پیش از بمباران مجلس رخ داد. در آن روز مردم بهت زده را مجلسیان پراکندند و به خانههایشان روانه ساختند. حزنی جان کاه وجود مردم را فرا گرفت. خرد و کلان گریستند و اشک ریختند. مهدی گاوکش، پهلوان قصه ما هم یکی از این میان بود، که تاب این شکست را نیاورد و با درستی و بیریاییاش که مخصوص مردم عوام است، گفت؛ نمیتواند به خانه نزد همسرش رود و خود را کشت.
این ماجرا را بسیاری از نویسندگان تاریخ مشروطیت یاد آوردهاند، از آن جمله است نویسنده کتاب «بمباران مجلس و خاطرات مامونتف»:
«مهدی گاوکش، در حالی که اظهار میکرد که او نمیتواند نزد زنش به خانه برگردد و بگوید با آن همه نمایشهای مردانه و سخنان دلیرانه روزگار گذشته، بدون اینکه داوطلبان ملی ضربشستی نشان دهند مجلس را ول کردند. این را گفته و خود را کشت.»