نان سیلو از نخستین نانهای حجیمی است که تهرانیها در سالهای جنگ جهانی دوم با آن آشنا شدند. این نان یاد آور روزهای غمانگیز و پردرد ایرانیان بویژه تهرانیان است. روزهایی که چه بسیار پدرانی شرمسار از رفتن به خانه بودند. شرمسار از تهی بودن دستهای جستجوگرشان و شبهایی که مادران با اشک پنهان و آشکار آنقدر قصه میگفتند تا کودکان گرسنهشان را بخواب برند. نان سیلو برای پایتختنشینها مترادف دوره اندوه و اشک بود (در دیگر شهرها و روستاها وضع بمراتب بدتر از این بود، روستاییان نان از جو و ارزن و ذرت و هر دانهای که مییافتند میساختند.) . دورانی که قوای بیگانگان بر آب و خاک و ... این سرزمین سلطه افکنده بودند و دغدغهای جز بسلامت رهاندن سربازان خود از بحران جنگ نداشتند. فرماندهان نیروهای روس و انگلیس و آمریکا مستقر در ایران هر کدام آشکارا و یا پنهان از دیگری میکوشید آذوقه بیشتری برای سربازانش ذخیره کند. هرچه قوت مردم بود به دست تاجر سودجو و بیمروت ایرانی در انبارهای بیگانگان انباشته و آذوقه آنان شد.
مردم سرخورده و نا امید کوچه و بازار، شبنامهها و روزنامهها بیشمار، حزبهای فراوان چپ و راست، سیاستمداران بیقدرت، دولتمردان بیشوکت و شاه جوان بیحرمت، کاری از هیچکدام ساخته نبود. خادم و خائن، شعار صادقانه و فریبکارانه فرقی نداشت، هیچیک توجه کسی را بر نمیانگیخت، مردم بیرمق فقط نان میخواستند. مدتها بود که از خیر گوشت گذشته بودند چون فرزندان پذیرفتند که گوشت برای سلامت انسان مضر و خوراک جانوران درنده است.
هر چند در لوح حافظه تاریخی تهرانیها سابقه قحطیهایی بود که مادربزرگها و پدربزرگها قصهوار زمزمه میکردند و کودکان را دعوت به صبر و سکوت نمایند ولی این باعث آسانتر شدن تحمل گرسنگی نمیشد «این شکم بیهنر پیچپیچ صبر ندارد که بسازد به هیچ» بعد از قحطی ناصرالدین شاهی و احمد شاهی (هنگام جنگ جهانی اول جمعی از مردم تهران از گرسنگی تلف شدند.) اینبار گویا ناگوارتر از دورههای قبل بود:
«... این قحطی در شهریور 1320 در اواخر سلطنت پهلوی اول به وقوع پیوست و از پیامدهای جنگ دوم جهانی بود و دو، سه سالی ادامه داشت. نان یک من (سه کیلو) دو قران به یک من چهار، پنج تومان رسید! در این سالها نان با آرد باقلا، ارزن و هسته خرما هم تهیه میشد و به نان سیلو معروف بود که با یک باد خوردن زیر دسته هاون هم خورد نمیشد. نزدیک به هفت ماه پس از آغاز جنگ دوم اولین اعلامیه دولت سهیلی در تاریخ 25 فروردین 1321 درباره نان صادر شد: «وضعیت نان شهر تهران چه از حیث جنس و چه از حیث کمبود مورد توجه دولت واقع گردیده، نواقص بوجاری و آسیایی رفع و بر میزان جنس تحویلی به خبازان افزوده شد از لحاظ جلوگیری از تقلب خبازان عدهای بازرس مورد اعتماد تحت اختیار اداره شهربانی گذاشته شد. خبازان متخلف به حکومت نظامی تسلیم و شدیداً مجازات خواهند شد.»
در 14 فروردین 1321 روزنامه اطلاعات با تیتر «بدی و آلودگی نان مردم را بیمار خواهد کرد» چنین مینویسد: «ما تصور میکردیم تنها نانهای سنگک از مرغوبیت سابق افتاده ولی در اثر دیدن نانهای مختلف لواش و تافتون متوجه شدیم که در کلیه نانهای تهران تغییرات محسوسی صورت گرفته که اگر به همین حال باقی بماند، بدون تردید بیشتر مردم از بدی و آلودگی آن بیمار خواهند شد و به قرارنامههایی که به اداره رسیده، ثابت شده که بیشتر کودکان و اطفال بیگناه تهران در اثر تغذیه با این نانهای خراب به بیماری اسهال مبتلا شدهاند.» یک نویسنده در سالنامه 1347 دنیا مطلبی در مورد گرانی و قحطی نان در زمان ناصرالدین شاه آورده که جالب است: «گرانترین قیمت نان در دوره ناصرالدین شاه یک من یک قران بود یعنی 14، 15 برابر کمتر از امروز و آن هم در سال قحطی، در سال 1288 قمری یعنی درست 81 سال پیش (نسبت به سال 88، یعنی 122 سال گذشته) روزگار بسیار سختی در ایران پیش آمد. در تابستان آن سال مرض وبا کشتار غریبی در شهرهای ایران کرد و در بعضی از شهرها درست یک ثلث مردم تلف شدند و در طهران که در حدود 150 هزار نفر جمعیت داشت، »
نان سیلو: نانی که از گندم کهنه در انبارهای سیلو مانده پزند و به علت کهنگی گندم طعم و بوئی ناخوش دارد. مردم سحر از خواب بلند میشدند و برای گرفتن نوبت جهت خرید نان سیلو در صف قرار میگرفتند نان سیاه تخته سنگی را که در اداره سیلوی تهران میپختند و ظاهرا برابر کوپن به کارمندان دولت میدادند، «نان سیلو» میگفتند. نان سبوسدار بود.
در این سالها نان با آرد باقلا، ارزن و هسته خرما هم تهیه میشد و به نان سیلو معروف بود که با یک باد خوردن زیر دسته هاون هم خورد نمیشد.
کاریکاتور نان سیلو را میکشید که شبیه به آجر بود و از وسطش سوسک و موش و میخ و لنگه کفش درمیآمد.
منصوره اتحادیه استاد تاریخ دانشگاه تهران درباره نان سیلو میگوید:
«... میدانید غذا خیلی کم بود، مردم نان سیلو میخوردند و یادم است میگفتند که توی نان سیلو، سنگ و خاک اره و ... است. می دانید غذا خیلی کم بود، مردم نان سیلو میخوردند و یادم است میگفتند که توی نان سیلو، سنگ و خاک اره و ... است.»
خاطرهای از نان سیلو:
«... سه نفر دریک اتاق کوچک (شاید دو متر در دو متر) بودیم. در اتاق صرف یک گلیم کثیف و بسیار کهنه و مندرس فرش بود، . یک هواکش کوچک داشت با دیوارهای گلی و شاریده، در سطح اتاق متصل با دیوارها سوراخهای فراوانی وجود داشت که حشرات، گژدمها و موشها هر لحظه بالخصوص از طرف شب در اتاق گشتوگذار میکردند، اصلا ما یکجا زندگی میکردیم. برای خواب کردن کدام کالای اضافی نداشتیم. چون تابستان بود همه ما جز یک پیراهن، بوت و پطلون چیز دیگری به تن نداشتیم. شبها بوتهای خود را زیر سر میگذاشتیم و میخوابیدیم. روزانه یکونیم نان سیلو برای ما میدادند. یک شب من نان سیلو را در یک خریطه کاغذی که از عسکر محافظ گرفته بودم گذاشته و آنرا زیر سر خود مانده و خوابیدم. تا وقت شب صدایی (کرچ کرچ) را احساس کردم، فکر کردم که حتما موشها آمدند و نان زیر سرم را میخورند. خود را به آهستگی دور دادم تا جزایشان را بدهم. ولی به چیز دیگری برخوردم. دیدم که اندیوال هم اتاقم سرش را پهلوی سرم گذاشته و بدون آنکه نان را با دست توته کند با دندان گزیده و میخورد.»
بخشی از اخبار روزهایی در سال 1322 (1943 میلادی) در ایران به نقل از روزنامه ایران:
«... احمد قوام نخست وزیر، سپهبد امیراحمدی فرماندار نظامی تهران را که در وقایع ۱۷ آذر شدت عمل به خرج داده بود به وزارت جنگ منصوب کرد.
به موجب لایحه جدید دولت که به تصویب مجلس رسید امتیاز کلیه روزنامهها و مجلات لغو گردید و شرایط تازهای برای نویسندگان و مدیران جراید توأم با مجازات تعیین گردید.
حسین علاء وزیر دربار شد.
احمد قوام از سمت نخست وزیری استعفا کرد.
علی سهیلی نخست وزیر ایران شد.
از طرف دولت دستور توزیع نان سیلو و توسعه پخت آن صادر گردید.
نخستین شماره روزنامه رهبر ارگان حزب توده ایران منتشر شد.
بیماری تیفوس در تهران همهگیر شد.
وزارت خواربار ۲۵ هزارتن گندم از شوروی خریداری کرد»
اوضاع در اروپا میدان اصلی کار و زار بمراتب بدتر و اروپاییان در فشار بیشتری بودند:
«... حدود پانصد هزار نفر فرانسوی اجباراً به آلمان برده شدند و در سال ۱۹۴۳، ۲۵۰ هزار نفر دیگر به آنها پیوستند. کارگران فرانسوی با کوچکترین اهمال در کارشان تیرباران میشدند. به کارگران حقوق بسیار کمی پرداخت میشد و آنها ساعتها باید کار اجباری میکردند. دهها هزار کارگر فرانسوی یا زیر بمباران متفقین کشته شدند و یا از بیغذایی. در بین کارگرانی که به زور به آلمان فرستاده شدند شبکههای پنهانی خرابکاری به وجود آمد و به همین جهت آلمانها مبارزه علیه خرابکاران را گسترش داده و بسیاری از آنها بدون محاکمه تیرباران میشدند.
۱۲ مارس ۱۹۴۳
۹۰ گرم گوشت در هفته
به علت کمبود مواد غذایی در آلمان و در ارتش رایش سوم مقامات فرانسوی به دستور آلمانها جیره گوشت هر فرانسوی را به ۹۰ گرم گوشت در هفته کاهش دادند. این ۹۰ گرم با استخوان بود. این تصمیم از سیام مارس ۱۹۴۳ به مورد اجرا گذاشته شد. در سال گذشته جیره گوشت هر فرانسوی ۱۲۰ گرم در هفته بود ولی آلمانها تصمیم گرفتند مقادیر بیشتری گوشت از فرانسه به آلمان و جبهه بفرستند.
هیتلر طی روزهای شکست ارتش ششم که در کنار ولگا محاصره شده بود به پاولوس نشان صلیب آهن از درجه برگ بلوط صلیب شوالیه داد و او را فیلد مارشال کرد.
ارتش ششم در ۱۰ماه مه ۱۹۴۰ از مرزهای بلژیک گذشت. لشکرهای ارتش ششم به بسیاری از کشورهای اروپایی رفتند و حتی در جنگ علیه یوگسلاوی و فتح یونان شرکت کردند.
مهمترین فرمانهای هیتلر همیشه درباره ارتش ششم بود که قویترین ارتش جهان در سال ۱۹۴۲ مینامیدند.
بیست و هفتم مه ۱۹۴۳ در گوشهای از فرانسه کمیته ملی مقاومت در فرانسه با شرکت اکثر گروههایی که با آلمانها پیکار میکردند به وجود آمد.
حزب کمونیست، حزب سوسیالیست، حزب رادیکال، دموکراتها و بسیاری از سندیکاهای کارگری از جمله ث ـ ژـ ت (کنفدراسیون عمومی کار) شرکت کردند. ژنرال دوگل در پیامی اعلام کرد که «شورای ملی مقاومت بیانگر و نماینده همه کسانی است که در خاک فرانسه علیه اشغالگران نازی نبرد کنند.
فرانسویان زندانی مجبور به کار اجباری بودند.
ژان مولن که سازمان فعال و منظمی از همه گروهها تشکیل داد توسط گشتاپو بازداشت شد. «ژان مولن» زیر سختترین شکنجههایی که در تاریخ بشر سابقه ندارد مقاومت کرد و کلمهای حرف نزد.
هزاران نفر بیگناه در کوچه و خیابان تیر باران شدند.
هر فرد آلمانی که توسط نهضت مقاومت کشته میشد آلمانها یکصد نفر را در کوچه و خیابان بازداشت کرده و اعدام میکردند.
به موجب آمار رسمی حدود یک میلیون و نیم فرانسوی برای کار در اردوگاههای کار اجباری به آلمان فرستاده شدند. بیش از ۳۰ هزار نفر فرانسوی توسط گشتاپو در فرانسه تیرباران شدند.» / روزنامه ایران، ش1785.
«... نان گیر نمیآمد. مشهدی رمضان گاهی دو ساعت به ظهر میرفت در دکان سنگکی شاطر حسین، قاطی جمعیت میایستاد تا مگر نانی را که شاطر روی هوا پرتاب میکرد و دهها دست منتظر قاپیدنش بودند، بقاپد و به ترازو دار بدهد؛ پولش را به پردازد و نان را به خانه بیاورد. بعضی از روزها پخت تمام میشد و نانی نصیب پیرمرد ریش سفید دامغانی نمیشد ...
نان سیاه تخته سنگی را که در اداره سیلوی تهران میپختند و ظاهرا برابر کوپن به کارمندان دولت میدادند، «نان سیلو» میگفتند. نان سبوسدار بود.
همه چیز کوپنی بود از قند و شکر تا قماش: و گرسنگی بود و تیفوس که میگفتند زنهای لهستانی و سربازهای خارجی با خود به ایران آوردهاند و همه در این گیر بودند که تیفوس خصبه است یا مطبقه؟
بیبی برای ما از قحطیهای طول عمرش حکایت میکرد. از سال دمپختکی، سال مجاعه و یک سال که او خیلی جوان بوده است و باز، نان در تهران کمیاب شده و یک روز زنهای محلات شهر راه افتادهاند رفتهاند جلو شمسالعماره به دادخواهی نزد ناصرالدین شاه و شاه کج کلاه از سر و صدای زنها تعجب کرده و آمده در ایوان شمسالعماره که ببیند چه خبر است و دیده که از کران تا به کران زنها با روبنده سفید، مشت به آسمان کرده و نان میطلبند. و ناگهان دیده است که محمود خان کلانتر با سوارانش به خیل زنان حمله برده و با چماق به جانشان افتادهاند و خود کلانتر چنان به صورت زنی کوبیده که روبنده سفیدش از خون سرخ شده. بیبی میگفت شاه بیاختیار به ترکی فریاد زده «قاپوق»؛ یعنی کلانتر را بگیرید و ببرید و دارش بزنید. در میدان دار که حالا، حتی به روزگار ما هم در آخر خیابان سیروس اسم آنجا «پاقاپوق» بود، محل لاتها و اشرار و قاب بازها.
بیبی میگفت:
کلانتر را که دار زدند از فردا نان روی تخت نانواییها فراوان شد.
بیبی اما نمیدانست که چرا با دار زدن کلانتر نان فراوان شده و نمیدانم بیبیهای روزگار ما که در سیر تحولات حضور زن در عرصه اجتماعی مطالعه میکنند، هرگز به این اتفاق عصر ناصری اندیشیدهاند و جستجو کردهاند که آن «نهضت نان» چگونه به راه افتاد و زنان رهبر نهضت چه کسانی بودهاند؟
شهر بینان بود و ناامن و بیمار و بعد از سالهای دراز خاموشی، سیاست چراغ معرکه سر هر کوچه و بازار بود و صحبت از آقای قوامالسلطنه که آمده بود رئیسالوزرا شده بود و همه میگفتند که او مرد استخوان داری است که خارجیها خیلی رویش حساب میکنند. و چرچیل سر راه سفر به مسکو یک شبانهروزی در تهران مانده و با قوامالسلطنه ملاقات کرده است و نه با شاه، چون شاه، تازه شاه شده است و کاری به این کارها ندارد. پس این قوامالسلطنه با آن وصف که از او میکنند چرا کاری برای نان نمیکند؟ چرا نان در شهر پیدا نمیشود؟ چرا او فقط اعلامیههای غلاظ و شداد میدهد؟ مگر با حکومت نظامی میشود برای مردم نان فراهم کرد؟
نه بیبی، نه مادر، نه مشهدی رمضان و نه ما جواب این سوالات را نمیدانستیم و پدر هم اگر میدانست فقط انگشت اشاره را گاز میگرفت و غر میزد.»