مقدمه
روزی که غرب شکفتن را آغاز کرد و بالید و کوشید تا امروز که بر جهان سیطره یافته است، همان روزی بود که ما از اسب بالندگی افتادیم و از راه پویایی و توسعه بازماندیم و راه تفرقه و ضعف پیمودیم و از روزگار شکوه و جلالمان دورشدیم و رفتهرفته آن شدیم که نمیباید.
جنگهای صلیبی، رنسانس، اصلاحات لوتر، تفتیش عقاید و رخدادهای دیگر اروپاییان را به خود آورد، از برتری دانش شرق حیرت کردند و جستجوگرانه به عقب ماندگی خود پی بردند، طرحی نو افکندند و راهی نوین برگزیدند، تا از محصول فکر و عملشان ثروت بر ثروت انباشتند و بر علم و معرفتشان افزودند. بعدها از روی دست ما دانشگاه ساختند. استادانشان صدها چون خود پروراندند و دانش را گستراندند. دستگاه چاپ اختراع کردند و کتابهاشان را هزارهزار نسخه چاپ و توزیع کردند و علم و دانایی را میان مردمانشان پراکندند.
از همان روزها جنگ و ستیز داخلی و خارجی امنیت و آرامش ما را از میان برد. از همان روزها نظامیههایمان یک به یک متروک و ویران شد و مملکت یک پارچه مان تکه تکه و ملوکالطوایفی شد. عالمانمان ترک وطن کردند و یا گوشه عزلت گزیدند و اندک کتابی هم که دانشور و هنرور ما در گوشه و کنار نوشت، جز چند نسخه توسط نساخ فراهم نشد. علم و دانایی میان مردم نیامد و راه انتقال دانش محدود و محدودتر شد. حتی از آموزش به طلبه و دانشجو هم امساک شد. آن قدر که کوزهگرمان فوت کوزهگریی را به شاگردش هم نیاموخت. مرشد و مربی و پهلوانمان هم از پرورش و آموزش بیدریغ صادقانه دست کشیدند و بخل ورزیدند. همین شیوه و عمل باعث شد تا عاقبت دانش، صنایع دستی و هنر ملی و هر آنچه که مایه مباهات بود، متروک و خوار شد و کالا و متاع فرنگی به چشم آمد و صدر مجلس شد. خدمتگزاران و وطنخواهانمان چون امیرکبیر و قائم مقام و دیگران از صحنه روزگار محو شدند و خائنان و وطن فروشان تعزیه گردان عرصه سیاست و اقتصاد.
حال پرسش اینست چه باید کرد؟ بشر با تکیه بر عقل و داناییاش پیوسته بر مشکلات خود، توانسته فائق آید. انسان، جستجوگر حکمت و فرزانگی است. برای ساختن آینده باید گذشته را جستجو کرد و شناخت. باید حوادث و رخدادهای گذشته را نقد و بررسی و تحلیل کرد. باید ذهنی مبتکر و پویا و خلاق داشت. باید متعلقات گذشتگان را ثبت و ضبط کرد و چون جواهر نگه داشت و چراغ راه آینده کرد. نیاز به دانش داریم. حال باید بدون تعصب ما هم چون اجداد آنان، از غربیان بیاموزیم و نباید با آزمون و خطا فرصتسوزی کنیم.
تهران در دو قرن اخیر طلایه دار تحولات و توسعه در کشورمان بوده است، تحولاتی از جنس مادی و یا معنوی. تحولات و تغییراتی که بسیاری از میراث فرهنگی و معنوی و طبیعی ما را نابود کرده است. سالهای دوری نیست که درخت تناور امامزاده صالح تجریش را که مایه حیرت سیاحان و جهانگردان غربی و هر بینندهای بود، از بیخ و بن کندیم و آن اثر طبیعی را که میتوانست بهرهها به این سرزمین و مردم برساند و میراث طبیعی تهران بود، نابود ساختیم. سرای دلگشای وزیر نظام دوره ناصری را خراب کردیم و پاساژی بدقواره با کوهی از آهن که هیچ تناسبی با بافت سنتی بازار ندارد، ساختیم. منفعت فردی را بر منافع ملت ترجیح دادیم. هر از گاهی تخریب بنایی تاریخی و یا خبری از این دست روحمان را میآزارد. بر آثار تاریخی منحصر به فرد هزاران ساله مان یادگاری مینویسیم. در غارها با چاقو و ... قندیل (استالاگمیت و استالاکتیک) میلیونها ساله را میکنیم تا یادگاری به خانه ببریم. نام خیابانها را مدام تغییر میدهیم. تحمل نام گذشتگان را که میراث معنوی شهر است، نداریم. در حالی که زیباترین خیابان قاهره مصر به نام مصدق است، ولی تهران خیابان مصدق ندارد. مظفرالدین شاه قاجار در سال 1279 ش به شهر کنترکسویل فرانسه رفت. در این شهر خیابانی به نام «شاهِ ایران» نام گذاری شد و هم چنان این نام پا برجاست.
مارکو پولو تاجر و جهانگرد ونیزی در قرن سیزدهم میلادی بود. کتاب سفرهای او در شناساندن شرق به اروپاییان نقش کلیدی داشت و نیز الهامبخش کسانی چون کریستف کلمب بود. فرنگیها خانه مارکوپلو را از هشتصد سال پیش تاکنون نگه داشتهاند. یعنی هشتصد سال پیش اهمیت تاریخ را درک کردهاند آن تفکر را به صورت قانون درآوردهاند و قانون را سفت و سخت اجرا میکنند. آنها برای خود تاریخ مفصلی ترتیب دادهاند و از آن بهرهها بردهاند و میبرند.
کهنترین نسخه شاهنامه مربوط به هشتصد سال پیش در فلورانس ایتالیاست. دیگر کتب و متون کهن این سرزمین هم یا در مسکو و سن پترزبورگ است یا در لندن و پاریس و دیگر شهرهای اروپا و آمریکا و غیره. میدانید چگونه این آثار ارزشمند از چنگ ما خارج شد، زیرا ما کتاب خوان نبودیم و از گذشته درخشان خود و از متفکران و اندیشهورزان سرزمینمان بیخبر بودیم. غربیها موزههاشان را پر کردهاند از آثار پر ارزش کشور ما و عراق و افغانستان و غیره ...
در غرب وقتی فردی به موفقیت میرسد و پیشرفت خارقالعادهای میکند، برای الگوسازی جوانان و تاریخ سازی و دلایلی دیگر از او گزارش تهیه میکنند و با او مصاحبه میکنند و رد پای او را زنده میسازند و او خود هم خاطرات زندگیاش را مینویسد، اما ما از جاهدان و کوشندگان اجتماعمان درمیگذریم و هنوز فکر میکنیم یکی از این دو بهتر است؛ علم یا ثروت. با ثروتمندان کارآفرینمان درست برخورد نمیکنیم و ... اکبر مشدی یک روستایی ساده بود. به پایتخت آمد و به موفقیت بزرگی رسید و پیشهای راه انداخت و در نسلی خاطره ساز شد. اکنون که سالهای زیادی از مرگ وی نمیگذرد، یک خبر موثق از او به دست نیست. چیزی هم خود او ننوشته است.
اگر وی در غرب بود، دهها بار از او گزارش تهیه میشد. روزنامهها و مجلات از او مطلب مینوشتند و رادیو و تلویزیون گزارشها از او پخش میکرد. راز و رمز موفقیت او به ریز بیان میشد. از صبحانه خوردن او تا دیگر عاداتش کتاب مینوشتند و نام مغازهاش نام فروشگاههای زنجیرهای بزرگی میشد که در سراسر کشور و حتی خارج رایج میگردید و درآمدی هنگفت عاید دستاندرکاران و کشور میشد. مانند فروشگاههای وال مارت آمریکا که در سال مالی ۲۰۱۳ با درآمدی معادل ۴۶۹ میلیارد دلار (بیشتر از درآمد بسیاری از کشورها)، به عنوان بزرگترین شرکت جهان بر پایه میزان درآمد، شناخته شد. تا جوانان الگوبرداری کنند و بتوانند راه او را پیشه خود سازند و در راه موفق او گام بردارند. فرزندان آن مردان و زنان با عشق و علاقه از ادامه راه وی سخن میگفتند و چراغی را که وی برافروخته هرگز خاموش نمیکردند، اما در ایران اغلب مادران اجازه ورود فرزندشان را به شغل پدر نمیدهند و حتی خود پدران نیز چنین میاندیشند. اینست که کارخانهها و شرکتهایی با بیش از صد و شصت هفتاد سال را در غرب صنعتی میبینیم که قدمت دارد. در حالی که در کشورمان کارخانههای موفق حتی از عمر یک نسل هم عبور نمیکند. یعنی اواخر عمر موسس، کارخانه و شرکت رها میشود. در دوره پهلوی کارخانههای کفش ملی، ارج، آزمایش و ایران خودرو و انتشارات امیرکبیر و غیره تاسیس شدند و به موفقیت درخشانی رسیدند که توفیق آنها حاصل هوش و ذکاوت سرمایهگذارانشان بود که در پرتو سیاستهای اقتصادی مناسب آن دوره موجب توفیق موسس و رشد و شکوفایی صنعتی ایران هم شد، اما امروز سیاست دولت و نگاه مردم عوض شده است. در حالی که وقتی این کارخانهها فعالیت خود را شروع کردند، در منطقه که نه، حتی در کره و خیلی از کشورهای تازه صنعتی شده چیزی نبود ولی امروز آنها به کجا رسیدهاند و ما کارخانههایمان تعطیل شده است.
دوستی که به سختی کارخانهای را در بیابانهای بیآب و علف کاشان ساخته بود و توانسته بود با کمک متخصصان ایتالیایی، کاشی درخور توجهی تولید کند، میگفت؛ خدا میداند، در بیابان برهوت کارخانه تاسیس کردن، چه حکایتی دارد و از عشقش به کار میگفت که چگونه بر مشکلات فائق آمدم و میگفت چه لذتی میبرم، وقتی شعر حافظ را این جا و آن جا در تابلو تبلیغات میبینم که نوشته «ما خاک را به هنر کیمیا کنیم» لذت میبرم، زیرا آن شعر توصیف کار من است. من هم کاشی ارزش یافته را از خاک بیابان میسازم، اما او در همین حال از بیانگیزگی فرزندش میگفت که گلایه دارد از پدر و میگوید؛ «پدر خسته نشدی این قدر هر هفته برای سرکشی از تهران میروی کارخانه؟» یعنی نه تنها خود علاقهای به ادامه فعالیت پدر ندارد، بلکه او را هم میخواهد، در میانه راه از کار باز دارد. اینست دلیل شکست ما و آن راز و رمز فرنگیها در تداوم موفقیتهایشان.
ترانه مرا ببوس در سالهای نه چندان دور شهرت ملی یافت با حوادث سیاسی روزهای شهرتش قرابت پیدا کرد و در ذهن مردم خاطره ساخت، اما از واقعیت و این قرابت چیزی نمیدانیم. هیچ یک از خواننده و شاعر و آهنگساز و نوازنده و غیره یک خط هم از واقعیت ننوشتند.
مرحوم ایرج افشار میگفت؛ علی وثوق از پدرش وثوقالدوله که پنجاه سال تاریخ حساسترین سالهای سیاسی ایران را در سینه داشت، پرسید «پدر، چرا خاطرات خود را ننوشتید؟ وثوقالدوله گفت: برای این که تو راحت زندگی کنی!» او به این دلیل و دیگری هم به دلیلی دیگر، (جز ناصرالدین شاه و معدودی که خاطرات نوشتهاند.) نمینویسیم و واقعیت را آشکار نمیکنیم.
ولی آقای ترامپ رئیس جمهور آمریکا که مشاغل درخشانی هم در گذشته نداشته، تا به حال، چند کتاب نوشته است. اینست که تیراژ کتاب در ایران به دویست سیصد جلد رسیده است. حال چگونه علم و دانش میان مردم پراکنده شود و پاسخ سرمایه گذاری ناشر و حق قلم مولف و غیره تامین گردد، خدا میداند.
ما چه میدانیم شیخ بهایی چه دانشی با خود به زیر خاک برده است یا دیگران ... آن زمان نه دانشگاه داشتیم، نه چاپخانه که تخم دانایی بپراکنیم و نه فرهنگ فوت کوزه گری مان اجازه نشر علم میداد.
کوروش نخستین امپراتور جهان است که کشوری با جمعیت نیمی از مردم گیتی با ادیان مختلف و اقوام گوناگون را اداره کرده است. صد و هفتاد جلد کتاب کوروشنامه در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری میشود. آیا به این کتاب بیهمتا در ایران توجه میشود؟
از گروه (پدران بنیانگذار) بیست و پنج نفرهای که استقلال آمریکا را اعلام کردند، سه تن واشنگتن (فرمانده ارتش)، فرانکلین (دانشمند) و تامس جفرسون (مغز اندیشمند، تاریخدان و عالم علوم اجتماعی) هسته اصلی این گروه بودند. جفرسون کتاب کوروشنامه را خواند و به فرزندان آمریکا هم توصیه کرد بخوانند. قانون اساسی آمریکا بر گرفته از آموزههای کوروش است.
زمانی که فتحعلی شاه حقیرانه روزگار خوش میگذراند و سبکسرانه با سپیدتنان تهی مغز سرسره بازی میکرد، جفرسون ریاست جمهور وقت آمریکا، با برده داری مخالفت کرد و پایهگذار خردورزی، آزادی، برابری، دموکراسی در دولت آمریکا شد و کشور جدیدی به نام آمریکا پایهگذاری کرد.
امروز آنها کجایند و ما کجا. آنها رفتارشان را قانونمند کردند و از اعمال قانون طی نسلها به شیوههای اعتقادی و ایمانی ثابتی رسیدند و نفعشان را در جمع دیدند. اما ما فقط میخواهیم گلیم خودمان را از آب بیرون بکشیم، میگوییم حقوق بقیه به ماچه.
پاسخ بسیاری از این چراها و نشانی از گمگشتههای نسل جوان را میتوان، در دل حوادث و وقایع تاریخ تهران جستجو کرد. صد و پنجاه سال پیش مستشارالدوله مهمترین عامل پیشرفت غرب را وجود قانون و سبب عقب ماندن ایران را نداشتن همین یک کلمه دانست و کتابی در شرح آن نوشت، اما ناصرالدین شاه مستبد به همین دلیل به زندانش انداخت و نابودش کرد. کتاب دو جلدی حاضر برگها و نکتههایی از تاریخ پر فراز و نشیب تاریخ پایتخت کشورمان در قرون اخیر است تا بدانیم برای کسب آزادی و عدالت و ریشه کنی فقر اجدادمان چه داغها دیدهاند و از آنها چه دلها خون شده است.
فهرست
- حصار صفوی تهران
- آبانبار سیداسماعیل
- آب مَنگُل
- آتشکده تهران
- آریایىها در گستره تهران
- آقا محمدخان
- بستنی اکبر مشدی
- اولین شهردار پایتخت
- قلعه احمدآباد
- زندان قجری تهران
- امام جمعه تهران
- امجدیه
- امیر ارسلان نامدار
- اندرون در ارگ سلطنتى
- خانقاه صفیعلیشاهی
- ساختمان سینگر
- سومکا
- مسجد قندی
- مکتب ارتباط با ارواح در تهران
- ممالک محروسه ایران
- منوچهرخان و تکیه منوچهرخانی
- منیریه و منیرالسلطنه
- نخستین بیمارستان تهران
- سقوط قاجاریه
- کاخ مظفری دارآباد
- میرزا عیسیخان وزیر
- سرود ملی ایران، از دوره ناصری تا امروز
- سید واعظ اصفهانی
- دارالخلافه ناصری چگونه گسترش یافت
- مستشارالدوله
- درسی از امیرکبیر - عدالت
- منابع