لا ابالی چه کند دفتر دانایی را / طاقت وعظ نباشد سر سودایی را / سعدی
فیش کلمهای فرانسوی است که امروزه همراه با کلمه انگلیسی «فیش» بمعنی ماهی در تداول عامه و در ادب نوشتاری فارسیزبانان وارد شده و کاربرد فراوانی دارد:
فیش کاغذ یا مقوایی روی آن مطلبی یادداشت شود تا بعدا مورد استفاده قرار گیرد. ورقه / معین.
معمولا فیشها را به ترتیب الفبایی تنظیم کنند و در جعبههای مخصوص (فیشیه) جا دهند. برگه / لغتنامه.
هر روز به صور مختلف با این کلمه مواجه هستیم:
گلد فیش، پرت فیش، آنجل فیش، کت فیش (نوعی ماهی)، فیش زن (لیبل زن، ، رسید پرینتر، صدور قبض و ...) ، فیش حقوقی، فیش حج عمره، فیش حج، فیش پرداختی، فیش موبایل، فیش بانکی.
اما آنچه این مطلب در نظر دارد برای خواننده خود بیان دارد معنایی دیگر از فیش است که به تاریخ گذشته پایتخت تعلق داشته و امروز دیگر کاربردی ندارد و آن فیشی بود که زنان بار باذای هم صحبتی و نمایشی از ارتباطی عاشقانه از میخواران شبانه بارها دریافت میکردند، و آن ماجرایی دارد ازین قرار:
حضور آمریکاییها در ایران پس از سقوط دولت دکتر مصدق روند تحولات اجتماعی - فرهنگی را در این کشور تسهیل بخشید و از اواخر این دهه به بعد با به میدان آمدن تلویزیون در ایران و پخش فیلمهای وسترن آمریکایی و عواملی دیگر رفتهرفته تغییراتی در کافه رستورانهای تهران پدید آمد و زمینه را برای پیدایی کاباره در پایتخت فراهم و راه را بر آن باز کرد. رشد این پدیده در دهه چهل شتاب بیشتری گرفت و در دهه پنجاه تقریبا شاهد هرآنچه از انواع و اقسام چنین مکانهایی که در غرب وجود داشت در تهران بودیم.
زنان از مهمترین عناصر تکمیلی گردش کار این نوع اماکن بودند. زنانی که میخواندند تا آنها که نقشهای دیگری داشتند. برخی از کافهها از زنان برای خدمت استفاده میکردند و تمامی کارکنان این رستورانها زن بودند. یعنی از دریافت سفارش غذا تا پذیرایی و نظافت را در این کافه رستورانها زنان بعهده داشتند، که دستهای از صاحبان این کافهها برای جلب مشتری بیشتر بصورت غیر قانونی از زنانی آموخته به دلبریهای (اگر نگوییم فریبکارانه باید گفت) تظاهرانه میخواستند تا کنار مشتریانی که تمایل داشتند بنشینند و حین صرف غذا و نوشیدن مشروبات الکلی ساعاتی را با هم بگذرانند، اما از آنجا که این امر خلاف مقررات و موازین اتحادیه این اماکن و دستورالعمل اداره اماکن پلیس تهران بود، صاحبان آنها با مشکلاتی روبرو میشدند. بدین صورت که هر کلانتری بخشی داشت با نام اماکن که افسر و درجهدارانی مامور رسیدگی و پیگیری دستورالعمل اداره اماکن بودند و آنها ناگهانی در شبها از آن دسته از رستورانهایی که از چنین ترفندهایی استفاده میکردند سرکشی مینمودند و در صورت مشاهده همنشینی زنان با مشتریان، آنها را با خود به کلانتری میبردند و با تشکیل پرونده به اتهام عدم رعایت مقررات به مراجع قضایی میفرستادند. این رستورانها اجازه داشتند زنان را فقط برای خدمات بکار گیرند ولی هر گز آنها نمیبایست با مشتریان همنشینی و احیانا معاشقه و ... نمایند. بنابراین جمعی از صاحبان این رستورانها که طمع درآمد بیشتر داشتند برای جذب مشتری یعنی میخوارگان ول انگار و بیبند و بار زنانی را در اختیار داشتند تا با انتخاب عدهای از مشتریان هدف به آنان نزدیک شده کنار ایشان بنشینند و بقیه ماجرا ... این دسته از صاحبان رستورانها برای فرار از غافل گیری زنان طعمه گذار خود و رهایی از مچ گیری آنها توسط پلیس تمهیدی اندیشیده بودند، بدین صورت که دربانی استخدام میکردند که این دربان کنار در رستوران روی صندلی مینشست، کلید برقی هم زیر صندلی روی زمین کار گذاشته بودند که دربان بمحض مشاهده پلیس ضمن بر خواستن و نمایش احترام به پلیسی که برای سرکشی آمده بود پایش را روی کلید میگذاشت و با این کار چند چراغ رنگی داخل رستوران که اغلب در زیر زمین بود روشن مینمود و این علامتی بود تا رسیدن افسر پلیس بداخل کافه آن زنان بسرعت از کنار مشتریان بر خاسته و خود را به آشپزخانه برسانند و خود را جزو خدمه بشمار آرند (صحنه جالبی پدید میآمد که موجب حیرت مشتریانی بود که از جریان بیخبر بودند و میدیدند ناگهانی زنانی از گوشه و کنار کافه از صندلیهایشان بر خاسته و بدو بدو بسمت آشپزخانه میدوند و سپس لحظاتی بعد سر و کله افسر پلیسی پیدا میشود، که نگاهی کنجکاوانه باطراف کافه و مشتریان میاندازد و سپس سرش را پایین میاندازد و از کافه بیرون میرود.) البته پلیسهایی هم بودند که هشیارانه راه را بر متخلفان میبستند، آنها با پوشیدن لباس مبدل و تغییر چهره ظاهری خود دربان را که افسر کلانتری محل را میشناخت غافلگیر کرده و ناگهانی پیش از اقدام دربان خود را به داخل رستوران رسانده و متخلفین را حین ارتکاب جرم دستگیر میکردند.
دوشادوش این قسم رستورانها، کافههایی هم بود که از زنان به گونهای دیگر برای جذب میخوارگان شبانه و کسب و کار خود استفاده میکردند این کافهها «بار» میگفتند. بارها (نام برخی از آنها عبارتند از؛ جام، ریمبو بمعنی رنگین کمان، لوزان، اسب طلایی و ...) تشکیل شده بودند از فضایی کوچک در زیرزمینها که تاریک و نیمه روشن بودند و پیشخوانی (کانتر) داشتند. چند زن با ظاهری فریبنده و جذاب پشت پیشخوان روی صندلیهاشان منتظر مشتری مینشستند. این زنان حق آمدن به اینطرف پیشخوان و نزدیک شدن به مشتری را نداشتند. مردی که مشتری این بارها بود زنی را انتخاب میکرد و مقابل او مینشست و سفارش مشروب الکلی میداد و به گفتگو با آن زن میپرداخت. زن با طنازی و عشوه گری مشغول دلبری از مشتری میشد (گواینکه در پرتو نور کمرنگ قرمز و مستی باده هر چهرهای از جنس مخالف را پریگونه مینمود و نیازی به دلربایی نداشت) و مرد مست هم در حالی که دستهای او را در دست داشت و هر از چند گاهی خواستار بوسه آتشینی از دلبر تازه آشنا میشد که گهگاه مورد استجابت قرار میگرفت مجبور بود مدام مشروب سفارش دهد.. زیرا کسب و کار بار و آن زن از راه سفارش مستمر مشروب (نوشیدن هر چه بیشتر الکل توسط مرد افزون بر درآمد بیشتر زن، مستی و بیخبری مرد را نیز در پی داشت که زن میتوانست با کشیدن دست در سر و سینه مرد و نشان دادن لذت جویی گاهی پول و اشیای قیمتی او را هم برباید) بود چون هر بار که خدمه بار برای مرد مشروب میآورد، گیلاسی هم مقابل زن میگذاشت، که این گیلاس ظاهرا قسمی مشروب (اغلب زنان کنیاک هنسی را که همرنگ پپسی و کوکاکولا بود سفارش میدادند) بود اما در حقیقت آن زن بار فقط جرعهای نوشابه مینوشید. هر گیلاس بیست تومان قیمت داشت، (برای اینکه معلوم شود قیمت فیش چقدر گران حساب میشده و این صنف چه مبلغ زیادی در آن زمان دریافت میکردند خوب است بدانیم در دهه پنجاه شکر کیلویی 18ریال جگر سیخی 1 ریال شراب بطری 280 ریال جوجه کباب در رستوران سیخی 120 ریال گوشت کیلویی 50 ریال ... و فیش عددی 200 ریال بود) مرد لاابالی (غافل از حساب و کتاب و شمارش) علاوه بر پرداخت پول مشروبی که خورده بود گیلاسهایی را که زن نوشیده بود را نیز باید میپرداخت. پنجاه درصد از بیست تومان هر گیلاس به زن تعلق داشت. این زنان هر شب چند ساعت پذیرای چندین مرد بودند، که با وعده و وعید آنها را به امید وصال (برخی را که مدتی آمد و شد کرده و دست و دلبازیشان را ثابت نموده بودند هر از چند گاهی وصالی دست میداد) به بار میکشاندند و بدین شیوه خود و صاحب بار را به نوایی (هر چند پول ... خرج فلان میشد و در آخر چیزی نمیماند) میرساندند. ماجرای رفت و آمد مردان و گفتگوهای عاشقانه سرپایی دو طرف گاهی هم از جانب مردی جدی گرفته میشد و بیرون از درک وضع کسب و کار این زیبا رویان سست عفت بیحشمت پایش در سراشیبی خاطرخواهی سر میخورد و به ورطه هلاکت میافتاد. که در این صورت اگر بیرحمی زن فقط به دوشیدن مقداری پول از وی اکتفا میگردید مرد خاطرخواه از ورطه نابودی جسته بود و الا داستانی برایش پیش میآمد که تا هلاکتش ادامه مییافت. در این بارها گیلاسی را که برای زن هر مشتری سفارش میداد «فیش» میگفتند. زنی که میتوانست هر شب فیش بیشتری از مشتریان رنگارنگ دریافت کند هم جیب خود را پر پول کرده بود و از سویی دیگر مورد توجه مخصوص صاحب بار نیز واقع میشد، که در این صورت اگر از چهره مناسب هم برخوردار بود، پاداشش گاهی اعزام وی توسط صاحب کافه به میهمانیهای شبانه ثروتمندان و رجالی بود که در باغهای اطراف شهر بر پا میشد، که این خود شانس ورود به راهی تازه و آشنایی با قماشی برتر از مشتریان هر شبشان بشمار میرفت.
برای آشنایی با بخشی از فضای حاکم بر کاباره ، بار، کافه و تاتر و ... و آگاهی از حال و هوای زندگی بازیگران این میدان به نوشتهای از «اطلاعات هفتگی» سال پنجاه یعنی شروع دههای سرنوشت ساز در ایران اشاره میشود:
«... حسین پیربخش، تخمه فروش جلوی یکی از تئاترهای لالهزار، که با غروب آفتاب چهارپایهاش را روی آن قرار میدهد، از مشتریهای قدیم تئاترهای لالهزار، با نوعی غرور و رضایت خاطر یاد میکند و میگوید:
- آنوقتها که مرحوم مهوش اینجا میخواند. جلو تئاتر غلغلهای میشد. خود من سه مرتبه سینی تخمهام پر و خالی میشد. مردها عشقیتر و دست و دلبازتر بودند، پنج سیر تخمه میخریدند و پنجزار (5 ریال) اضافه میدادند. اما حالا، سه نفر ژیگولو با لباسهای عجیب و غریب میآیند و یک سیر تخمه میخرند تازه آنهم سر (دانک) دادن دعواشان میشود.
تئاترهای لالهزار جز لاینفک تفریحات کم خرج و ساده شبانه تهران هستند. سن این تئاترها، یادبودهایی دارند تلخ و شیرین، از آوازهخوانیهایی که مدتی شبهای تهران را به شور و هیجان کشیدند و رفتند: شهپرها، پریوشها، آفتها ... که این آخری بعد از مدتی خاموشی دوباره کار خود را آغاز کرده است.
مشتریهای قدیمی تئاترهای لالهزار تئاترهای شبانه لالهزار هنوز مرحوم تفکری - هنرپیشه کمدی فقید - را از یاد نبردهاند، که چه شور و ولولهای از خنده و شادی در سالن تئاتر براه میانداخت و جالب اینکه پیرمردی از دوستداران آن مرحوم، هنوز پس از گذشت سالها از مرگ تفکری، مردن هنرپیشه مورد علاقهاش را باور ندارد و هر شب به گیشه این تئاتر و آن تئاتر در خیابان لالهزار سر میزند و میپرسد: تفکری کجا بازی میکنه!
اما دیگر تفکری نیست و بجای او برادران تقدسی، برادران طلائی و دیگر کمدینهای شهر ما، شبهای تهران را از خنده و شادی لبریز میکنند. حالا اینان بجای تفکری و محمدی خندهآفرینان شبهای تهران هستند.
- دمشان گرم و سرشان خوش باد.
شب تهران هنوز شکل نگرفته است. تازه سر شب است و شب به معنای واقعی در تهران شروع نشده است. منتظران تکسی، جاماندگان از اتوبوس، و الکیخوشها هنوز در خیابانها دیده میشوند. مغازهها مخصوصا لوکسفروشیها سرگرم فروش هستند. بنظر میرسد روز چند ساعتی دیگر ادامه یافته - منهی در سیاهی شب – پیادهروها همچنان شلوغ است. سر چهارراهها مردم به انتظار سبز شدن چراغ راهنمایی این پا و آن پا میشوند. همینکه چراغ عابرین پیاده سبز میشود یک اتومبیل کوچک اروپائی که جوانی موبلند و هیپیوار پشتش نشسته، پر گاز و بوقزنان صف جمیعت را میشکافد و از چراغ قرمز رد میشود. چند نفری اعتراض میکنند. راننده ریشو و موبلند شکلکی درمیآورد و راه خودش را میرود. پاسبان سر چهارراه مداد و دفترچهای از جیب بیرون میآورد که نمره اتومبیل متخلف را یادداشت کند، اما ماشینهایی که از خیابان دیگر دنبال اتومبیل مرد ریشو به حرکت درآمدند، جلو دید پاسبان را میگیرند و او نمیتواند نمره اتومبیل متخلف را بردارد، با عصبانیت شانه بالا میاندازد و مداد و دفترچه را توی جیب میگذارد. یک افسر پلیس راهنمایی به تعقیب اتومبیل مرد هیپی ریشو میرود. نقره داغ شدن راننده قطعی است. هنوز در خیابان لالهزار هستم. جمیعتی که بیشتر جوان هستند جلو ویترین تئاترها تصاویر عریانی از رقاصههای ایرانی در لباس عربی پشت شیشه آنها چسباندهاند آنها پشت ویترینها گرد آمده و با نگاههای خریدار و هوسآلود به سینههای برجسته و رانهای برهنه و گوشتآلود رقاصهها خیره شدهاند. تردید، توی نگاهها موج میزند. آیا تماشای این بدنهای برهنه ارزش، سه، پنج، ده تومان را دارد؟ با پول بلیطی که برای تماشای رقص عربی این رقاصه مژه مصنوعی میتوان پرداخت، چه کارهای دیگری که نمیتوان کرد؟
صدای تبلیغاتچی تئاتر، که توی خیابان ایستاده و با صدای گرفته و خراشدار همچنان مردم را به دیدن برنامههای جالب و بینظیر تئاتر دعوت میکند، توی شلوغی و همهمه سرسامآور جمیعت گم میشود. بلاخره چند نفری بر تردید و دودلی خود غلبه میکنند و با خرید بلیط وارد تئاتر میشوند و چندتایی دیگر ترجیع میدهند براه خود بروند تا تفریح دیگری پیدا کنند.
جلو تئاترها، دستهدسته انبوه مردان و زنان جای خود را به یکدیگر میدهند. ناگهان از میان جمیعت جوانی که سر و لباس مرتبی هم ندارد، برای خودش راه باز میکند. او سه چهار شاخه میخک سرخ در دست دارد وبا عجله و نگرانی از مامور کنترل جلو در میپرسد:
- برنامه آغاسی شروع شده؟
کنترل جواب میدهد:
- نه
و جوان با خوشحالی گلها را به سینه میفشرد. ارزانترین بلیط تئاتر را میخرد و از پلهها بالا میرود. مامور کنترل نگاه عجیبی به او میاندازد و به دوستش که کنارش ایستاده است، میگوید:
- این هر شب میاد. هر شب هم چند شاخه میخک برای آغاسی میآورد. عاشق و فدایی آغاسی است ...
و یکمرتبه به یاد سمبل شبهای تهران میافتیم: آغاسی !
اما هنوز آغاز شب است. فرصت داریم که آغاسی را روی صحنه تئاتر بهنگام خواندن ببینیم ... حتما باید برگردیم برنامه او را ببینیم. از خیابان لالهزار بطرف بالا حرکت میکنیم ... مردم به همدیگر تنه میزنند. پشت پا میزنند. تنه زدن در شلوغی شبهای تهران امریست کاملا عادی. اگر در شلوغی خیابانهای مرکزی تهران تنه خوردید، براه خور بروید و اصلا برویتان نیاورید. کافیست بطرف بگوئی:
- درست راه برو ... چرا تنه میزنی؟
و او هم جوابی بدهد و مشاجره لفظی دربگیرد، هنوز سرت را نچرخاندهای انبوهی آدم بیکار دورت را میگیرند، طوری که فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکنی و آنوقت است که رندان جیب بر برای موجودی جیب شما دورخیز میکنند و تازه اگر خیلی زرنگ باشی دست طرف را توی جیبات میگیری، وگرنه که موجودیات رفته و بقول خود جیببرها چاهت را کندهاند (جیببرهای تهران به جیببری «چاهکنی» میگویند) و آنوقت است که دست از پا درازتر، با جیب خالی و عصبانی، آرزوی رقص رقاصه ایرانی با لباس عربی به دلت میماند و ناگزیر شاید مجبور شوی پیاده راه خانه را بپیمائی !
و تازه این آغاز ماجراهای شبهای تهران است و اینها یک ماجرا از هزار و یک ماجرای شبانه تهران است ... این گوشهای بسیار کوچک از دنیای شگفت شبانه تهران است که تازه ما قدم به درون آن گذاشتهایم.
اما خب ... شب دراز است و قلندر بیدار.
آغاسی را روی سن یکی از تئاترهای لالهزار که برنامه اجرا میکند میبینیم. مثل همیشه ساده و صمیمی میخواند. همراه با دستمال او دستمالهای بیشماری در سالن پر دود تئاتر به پرواز درآمده، بعضیها کت خود را بیرون آورده و با چرخانیدن کتشان بر روی سر با آغاسی خواننده مردم کوچه و بازار همراهی میکنند و برایش ابراز احساسات مینمایند.
آغاسی، در حقیقت سمبل شبهای تهران است. سوسن را هم فراموش نکنیم که با لباس بلند تا روی قوزک پا و تغییر ناپذیر خود ترانه «نمیشه، نمیشه» را میخواند و جمیعت به هیجان آمده و ذوق زده همراه با او فریاد میکشند که
- نمیشه، نمیشه
بگذارید آغاسی و سوسن، مردمی را که برای شنیدن صدایشان آمدهاند و 90 درصدشان از طبقه متوسط و یقهچرکینها هستند، خوشحال کنند و به دلهایشان گرمی ببخشند ... و ما سر وقت آرتیستهای تئاتر و کافههای درجه دو میرویم. پیدا کردن اینها کمی مشکل است. چرا که آنها در یک شب حتی در پنج، شش تئاتر و کافه برنامه اجرا میکنند.
آنها باید از سر شب از وقتی که شب شروع میشود تا ساعت 11 و حتی تا نیمه شب در چندجا برنامه اجرا کنند.
اینها، اگر ماشین داشته باشند خیالشان راحت است وگرنه در لالهزار آنها را میتوان دید که با هیات ارکستر خود، تلاش عجیبی میکنند برای پیداکردن تاکسی خالی ... و وای به وقتی که تاکسی گیرشان نیاید آنوقت است که با پشت چشم نازک کردن و احیانا توپ و تشر صاحب کافهای که با آنجا قرارداد دارند روبرو میشوند که:
- این چه وقت آمدن است. ده دقیقه از موقع برنامهات گذشته و تازه حال آمدهای؟
اما، خب، برای چنین مواقعی که خوانندهای دیر برسد، همیشه توی کافهها، گارسونهای زن - البته جوان - هستند که با اجرای یک رقص شرقی سکسی با شلوار تنگ و چسبان، یا دامن کوتاه ران نما، مشتریان را سرگرم کنند تا خواننده مورد نظر با اعضای ارکسترش سر برسد و روی سن برود.
کافه رستورانهای تهران هم که معمولا از ساعت هشت شب تا نزدیک نیمه شب برنامه دارند، گوشه جالب دیگری از دنیای شبانه تهران است. مشتریان این قبیل کافهها را «داشمشدیها»ی پولدار تشکیل میدهند. این عده با دلبستگی پیداکردن به یک خواننده یا رقاصه و یا حتی گارسونهای کافه - که زن هستند - خیلی زود بصورت مشتری پاتوقی در میآیند و وای به وقتی که یک نفر بخواهد نگاه ناجور به «مترس» دیگری بیندازد.
توی این قبیل کافه رستورانها، همیشه چند نفر یکه بزن و بزن بهادر هستند که مشتریان مزاحم را با اردنگی از کافه بیرون بیندازند. البته اگر مشتری زیاد قوی و پرمایه نباشد.
بین این جور آدمها به پول - مایه - گفته میشود - در آنصورت یکهبزنها یا بقولی دیگر ماموران خصوصی کافه رستوران – با من بمیرم تو بمیری، سر و ته دعوا را هم میآورند و صحنهای که در یکی از کافههای خیابان شاهآباد میبینیم واقعا برایمان جالب است.
... دور یک میز، چهارمرد قوی هیکل نشستهاند. انگشترهای طلای بزرگ و دستبندهای پهن ساعتهایشان، تیپ آنها را بخوبی معلوم میکند. روی سن یک زن جوان با دامن گشاد کوتاه و بلوز قرمز مشغول اجرای رقص شرقی است، رقاصه با رنگ ایرانی میرقصد - که البته رقصیدنش گاهی به راه رفتن میماند و وقتی دور خودش میچرخد، برجستگیهای هوسانگیز رانها و باسنش توی چشم میخورد و جمیعت مست و از خود بیخود کافه هورا میکشند و هیاهو براه میاندازند و زن رقاصه متوجه یک میز میشود و چشمکی میزند و انگار وظیقه دارد دل تمام مشتریها را بدست بیاورد، در حالیکه خدا میداند در همان لحظه توی دلش چه غم و اندوهی نهفته است. فکر بچه، خانه، زندگی، کرایه منزل، شوهری که سالها پیش از دست داده و بلاخره اندیشه فرار آخر شب از دست انبوه مستان درون کافه، او را بصورت یک ماشین اتوماتیک درآورده که همینطوری لبخند میزند. برای مشتریان بوسه میفرستد و ... اینها همه حکایت زندگیست. مردی تنها که در گوشه سالن نشسته و نیم بطر ودکا جلویش گذاشته و به تنهایی مشغول میگساری است. تنها کسی است که در آن جمع به رقص شهوت انگیز رقاصه توجهی ندارد و توی لاک خودش فرو رفته و ... با هر چرخش رقاصه هخهه و هیاهو بیشتر اوج میگیرد و بلاخره ساعت تعطیلی کافه نزدیک میشود. آن چهار گردن کلفت که گیلاسها را با صمیمیتی ناگفتنی پیدرپی بسلامتی همدیگر میخورند. آماده رفتن میشوند و صورت حساب میخواهند. صورت حساب که آورده میشود، هر کدام با اصرار میخواهد پول میز را پرداخت کنند. شاید هر کدام کسر شان خودش میداند که دیگری صورت حساب میز را بپردازد. تلاش و تقلا برای گرفتن صورت حساب و پرداخت پول میز بین چهار دوست بالا میگیرد، تا جائیکه صورت حساب پاره میشود و پاره آن به دست یکیشان میافتد و یکی هنوز دست در جیب نکرده که سه نفر دیگر به او پرخاش میکنند و کار این پرخاش بالا میگیرد و دوستانی که تا چند لحظه قبل بسلامتی همدیگر گیلاسها را خالی میکردند. ناگهان شکاف اختلاف بر سر پرداخت پول میز میانشان عمیق میشود. تا آنجا که باهم دست به یقه میشوند!، دعوا درمیگیرد، صندلیها و بطریها بالا میرود و دوستان در یک لحظه به دشمنان خونین و سرسخت تبدیل میشوند که اگر دخالت چند پلیس نبود. شاید کار به جاهای باریک میکشید و خوب الحمدالله به خیر گذشت.
آخرین میخواره میخانه شهر، شب تهران را بپایان نمیرساند. او مردیست جوان، یقه پالتوییاش را بالا زده، پشت یک میز پر از لکههای چربی غذا نشسته و آنقدر مشروب خورده که کاملا سیاه مست است. در دکههای پیالهفروشی از اینگونه میخوارگان شبانه در تهران فراوان میشود دید. میخواره تنها، آنقدر مست است که حتی حال دور کردن گربه صاحب پیاله فروشی را که روی میز او آمده و از غذایش مشغول خوردن است، ندارد.
ساعت یازده شب کمکم کافهها، پیالهفروشیها، اغذیهفروشیها، شروع به تعطیل کردن میکنند. اکنون مشکل زنان کافه شروع میشود که از کافهها بیرون میریزند تا به خانههایشان بروند. اینها دل خونی دارند و از دست مردهای آخر شب که جلوشان را میگیرند و میخواهند شبی را تا صبح با آنها سر کنند!
یکی از این زنان با بغضی که در گلو دارد، میگوید:
- من یک پسر و یک دختر دارم. پسرم کلاس سوم ابتدائی است و دخترم شش سال دارد. من زن خودفروشی نیستم. اما برای گذران زندگیام، شاید از آنجا که تقدیر این کار را پیش پایم گذاشته مجبورم در کافه کار کنم. ولی آخر شب مستها جان مرا به لبم میرسانند. شاید حق با او باشد و شاید هم حق با مستها باشد که میخواهند در ازاء پولی که در کافه خرج کردهاند، زن جوان خوشگلی را تا صبح در آغوش بگیرند ولی زیبایی این زنها هم خود مسئله ایست. اینها فقط در شب زیبا هستند.، به نظر مستها خوشگل میآیند و در هر حال زندگی غمآلودی دارند که اگر پای درد دلشان بنشینی، سنگینی اندوه شبهای تهران را حس میکنی !
ظاهرا از زنان بار، بارهای شبانه که تا دو نیمه شب باز است. گرچه کمی بهتر از زنان کافه است، اما بهرحال آنها هم همین مشکلات را دارند. به مشتریان بار دروغ میگویند، نگاههای عاشقانه دروغین آنها، تنها برای گرفتن یک فیش است. فیش یک گیلاس از این کولاها است که در ازاء آن بیست تومان از مشتری گرفته میشود. از این بیست تومان، ده تومان به صاحب بار و ده تومان به زنی که از مشتری «فیش» گرفته، تعلق میگیرد.
زنهای بار، با علاقمند کردن مردان به خودشان، شاید میخواهند انتقام زندگی غم انگیز خود را از هر کس که دم دستشان میآید، بگیرند. در یکی از بارها مردی میگوید: عاشق زنی شدم و همه زندگیام را از دست دادم. حتی زنم و فرزندانم از دستم رفتند. تا وقتی پول داشتم آن زن زیبا با لبخند از من استقبال میکرد. اما همین که همه چیز را از دست دادم. حتی یک لبخند را هم از من دریغ کرد!
زندگی زنان شب، زنان بار و کافهها در شبهای تهران از آنگونه زندگیهاست که محتاج نوشتن کتابی قطور است. چگونه میتوان در چند سطر، زندگی شبانه تهران و زندگی اینگونه زنان را تشریح کرد / مجله اطلاعات هفتگی / شماره 1574 / بهمن ماه 1350.