از دوره ناصری زندگی ایرانیان به خصوص تهرانیها کم و بیش با تحولات صنعتی - اجتماعی اروپا و تحت تاثیر اختراعات جدید دستخوش تغییر شده بود، اما با آغاز سده چهارده شمسی و برپایی حکومت پهلوی، آهنگ این تغییرات شتاب بیش تری به خود گرفت و زندگی مردم با سرعت فزایندهای به راه دیگرگونهای افتاد و همان راهی را رفت، که بیش و کم تمامی جوامع بشری در سده معاصر پیمودهاند.
در این میانه، برجستهترین تغییر در امر رفت و آمد و حمل و نقل رخ داد، که خود موجب تحولات اساسی در زیر مجموعههای فرهنگی و اجتماعی و دگرگونی در رفتار مردمان پدید آورد. پیدایی دوچرخه، خودرو و هواپیما و قطار ... زندگی آرام هزاران ساله بشر را سخت تحت تاثیر قرار داد و ناگهان بسیاری از ابعاد زندگی را دچار تغییر اساسی و تحول نمود، تا آن روز وسیله حمل و نقل آدمی حیواناتی بود، که پیشتر انسان توانسته بود، آنها را اهلی نموده و با زندگیای مسالمت آمیز در کنار هم از آنها برای رفت و آمد خود و حمل و نقل کالایش کمک بگیرد. حیوانی که مثل او غذا میخورد، آب مینوشید، کار میکرد، خسته میشد و چون او استراحت و خواب نیاز داشت و همانند او مریض میشد و اگر معالجه حکیمباشی افاقه نمیکرد، چون خود او از پای درمیآمد و عمرش به پایان میرسید و در غم از دست دادنش، اگر همانند «مش حسن» در مرگ گاوش زندگیاش مختل نمیشد اما دستکم مدتی پریشان و دردمند بود، تا آن غم را بفراموشی بسپارد. حیوانی که مثل خود او بود، اگر فکرش کمی ضعیفتر از آدم بود ولی زورش کمی بیشتر بود و این دو به کمک هم هزاران سال بود، که ضعف یکدیگر را همپوشانی کرده بودند و با کم و زیاد هم کنار آمده بودند.
اگر اسب و الاغ و قاطر نمیتوانستند، مانند هواپیما بپرند و به آسمان بروند، و یا هم چون خودرو افراد و بار زیادی را به سرعت جا به جا نمایند و اگر در گل، گیر میکردند و برای رهایی، کمک صاحبانشان را میطلبیدند، اما در عوض سبب مرگ ناگهانی صدها انسان هم نمیشدند، نه زباله غیر بازیافت تولید میکردند و نه لایه اوزون را آسیبی میرساندند و ...
خلاصه این که فکر و اندیشه اشرف مخلوقات، کار خودش را کرد و بالاخره برتریاش را با اختراع این همه ابزار گوناگون مختلف بر طبیعت به ثبوت رسانید. اما این همه کشتار روزانه با خودرو و هواپیما و ... و این همه آسیب به طبیعت و از میان رفتن بسیاری از گونههای گیاهی و حیوانی و نابودی لایه اوزون و یا نابودی منابع آب زیر زمینی و آلوده شدن آنها و ... و دهها و صدها نمونههایی از این قبیل و از همه مهمتر دورشدن آدمها از یکدیگر و تنهایی بشر و بروز هیجانها و اضطرابها و گونههای بسیاری از روانپریشیها و ... در مقابل چیزی که کسب کرده میارزد؟ انسان در این فرآیند چه از دست داده و چه بدست آورده؟
بیش از یک قرن است، که انسان وسایل نقلیه جدید را اختراع کرده و با این کار عمر استفاده از چهارپایان را در امر حمل و نقل خاتمه بخشیده است. پیش از این عصر اسب و استر و الاغ و ... عهده دار حمل و نقل بودند. کاخهای سلطنتی تا عمارات درباریان و رجال و خانههای مردم عادی و ... جایی برای نگهداری چهار پایان به نام اصطبل داشتند و در شهر نیز جایی برای خرید و فروش این حیوانات اختصاص یافته بود.
در تهران قدیم محلی را که برای این امر در نظر گرفته بودند، میدان مالفروشها (به چهارپایان اهلی که مکمل زندگی بشراند، مال میگویند.) در جنوب شرقی شهر بود، که نزدیک دروازه عتیق حضرت عبدالعظیم (شاه عبدالعظیم = چهارراه مولوی فعلی) قرار داشت. این میدان تا نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه فضایی نسبتا وسیع و مستطیل شکل بود، که در دورههای بعد با توسعه شهر از وسعتش کاسته شد، تا سرانجام با خاتمه کار چهارپایان بارکش و خروج این حیوانات از زندگی روزمره مردم به فضای تجاری محله بازار مضاف گردید. بر اساس قدیمیترین نقشههای قاجاری تهران محدوده این میدان تشکیل شده بود؛ از شرق به محله عربها، از غرب به بازار حضرتی، از شمال به کاروانسرای گلشن و از جنوب با کمی فاصله به ضلع جنوبی حصارصفوی (خیابان مولوی کنونی).
در آن زمان میدان وسیع کاهفروشها که مکمل این بازار بود، در جنوب امام زاده سید اسماعیل و شمال کاروانسرای گلشن قرار داشت ولی بعدها با آمدن نخستین خودروها که رفتهرفته داشت از اهمیت حیوانات بارکش کاسته میشد، میدان کاهفروشها در فضایی کوچکتر و در قسمت شمالی اراضی میدان مالفروشها و در جنوب کاروانسرای گلشن تشکیل گردید و محل قبلی میدان کاهفروشها به فضای تجاری بازار اضافه گردید. میدان مالفروشها در واپسین سالهای عمر خود پس از احداث خیابان سیروس (شهید مصطفی خمینی) مابین این خیابان و بازار حضرتی قرار داشت. باید بیاد داشت بدان روزگار میدان مالفروشها را بازار هم میگفتند. به تعبیری دیگر تفاوتی میان کارکرد میدان و بازار در این وجه به خصوص وجود نداشت، که مطالعه و بررسی کتب و اسناد این دوره موید آن است.
به توصیفی از میدان مالفروشها به روزگار حیات که در روزنامه ایران شماره 3917 آمده توجه کنید:
«... در زبان فارسی اسب و استر را مال میگویند. پائینتر از بقعه سید اسماعیل و نزدیک بازار دروازه میدانی بود که در آن جا مال (اسب، استر و شتر) معامله میکردند. آن روزها اعیان تهران سوار اسب میشدند و تجار با قاطر به حجره میرفتند.
میدان مالفروشها
در بیش از یک قرن گذشته، به جای دفتر معاملات اتومبیل امروزه، فقط یک میدان مال فروشی در تهران بود. روزها صبح اول وقت، چه بارانی، چه برفی، چه آفتابی، عده زیادی مالدار مالهای خود را بدون زین و پالان، فقط با یک دهنه یا به اصطلاح آب خوری به میدان میآوردند. خودشان زیر سایه بان یا سقفی مینشستند، چپق یا قلیان میکشیدند، چایی میخوردند، گرم صحبت میشدند، افسار و یا دهنه مال به دست آنها بود. یک مشت دلال هم در اطراف میدان میدویدند و میدان داری میکردند که: «آی پول حلال، اسب عربی داریم، اسب ترکمنی داریم، اسب کهَر داریم، الاغ داریم، قاطر سواری داریم.» مشتریها هم با نوکرها و کیسههای پول وارد میدان میشدند. در قدیم رسم بود که مال را با پول طلا و نقره معامله میکردند، میگفتند اسکناس برکت ندارد. اگر خریدار سوارکار بود، خودش سوار مال برهنه میشد و دور میدان میتاخت، و گرنه دلال این کار را انجام میداد. آن وقت نوبت تعیین سن میشد و با چیزی مانند کلبتین دهان حیوان را باز میکردند، دندانهایش را میشمردند، تیزی و صافی آن را معاینه میکردند.
اگر دندانهای جوخوری صاف شده بود، معلوم میشد مال خیلی پیر است. معامله با شرط سه جوخور انجام میگرفت، یا خریدار تا سه شب مال را نگاه میداشت، سه بار به حیوان جو میداد، اگر پسندش میشد، قبول میکرد والاحق داشت بلافاصله روز سوم مال را پس بدهد. به هرحال همین که معامله سرمی گرفت، اول از همه مال را میآوردند بازار آهنگرها نعل میکردند، بعد هم داغ میکردند، یعنی یک تکه آهن که اسم صاحب و با علامت مخصوص بر روی آن بود توی آتش سرخ میکردند و به کفل حیوان میزدند و بعد روی آن حنا میگذاشتند و از آنجا این مثل فارسی آمده که، «بوی کباب شنیدهای، ولی خر داغ میکنند!»
روی کفل اسبهای شاهی علامت تاج داغ میکردند و دم اسبهای شاهی را با جوهر قرمز رنگ میکردند. بعد سراغ زین و برگ و پالان و تشکچه و افسار و زنجیر و رکاب میرفتند و همه این لوازم در بازار پالاندوزها مجاور میدان مالفروشها پیدا میشد. بیرون میدان مالفروشها هم عدهای با طشتهای پر از حنای خیس کرده نشسته بودند و دست و پا و یال و کله مالها را به طور مخصوص حنا میبستند گاه هم به گردن حیوانات با حنا گل و بوته میانداختند. این میدان که با ورود ماشین بتدریج رونق خود را از دست داد چهل سال پیش برای همیشه جمع شد ...»