عصر ناصری با تحول عظیمی در غرب مصادف شد. انقلاب صنعتی و جهشهای بزرگ نیمه دوم سده نوزدهم میلادی در کشورهای اروپایی در این دوره رخ داده، اروپا از برکت انقلاب صنعتی لحظه به لحظه قدرتمندتر شد. انقلابهای بزرگی در سراسر کشورهای این قاره رخ داد. کمی پس از آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه (1265 قمری / 1848 میلادی) کارل مارکس مانیفست حزب کومونیست را انتشار داد.
میرزاتقیخان امیرکبیر تنها مرد لایق و وطندوست آن دوران گامهای ارزشمندی را برای بهبود اوضاع ایران برداشت. نهضت بزرگی را آغاز کرد. راهی که اگر ادامه مییافت فاصله ایران و غرب آنقدر زیاد نمیشد. با قتل امیرکبیر کمابیش همه چیز به جای اول بازگشت و کارها خراب و آبادیها ویران شد. جانشینان او عصری را پیافکند که در تاریخ ایران به دوره بیخبری مشهور شد.
دولت ایران بعد از شکست از روس و پذیرفتن عهدنامههای ننگین ترکمنچای و گلستان مقاومتی مقابل این کشور و رقیب اروپاییاش انگلیس از خود نشان نداد و دولت عثمانی هم برای تحکیم قدرت خود در آسیا ایران را ضعیف میخواست در این دور ناتوانی بنیه مالی کشور و دستهای پنهان و آشکار دیگر باعث شد. ناصرالدین شاه امتیازهای فراوانی به این بیگانگان واگذارد که خود سبب تهیدستی بیشتر کشور شد. در دوره به ظاهر آرام ناصری سخنی از سیاست در میان نبود. آن را که رها از غم نان و فقر بود جذب شعر، عرفان و مباحث دینی میشد، و آن را که در فقر غوطهور بود، خود را مطیع بخت و سرنوشتش میدانست و لب به شکوه نمیگشود.
پنجاه سال سلطنت ناصرالدین شاه با بیخبری گذشت، لیکن پایان این دوره مقدمات انقلاب مشروطیت فراهم شد. شکست خفتبار از روسیه، با بیعدالتی، فقر، ناامنی، شیوع فساد، مشکلات اجتماعی آنقدر عرصه زندگی را بر مردم تنگ کرده بود، که فضایی آماده انفجار علیه حکومت پدید آمده بود و ...
در عصری که آن را دوره استبداد کور میشناسیم عوامل گونهگونی سبب پیدایی اندیشه آزادیخواهی شد.
روحانیون صادق و آزادمنش، آموزگاران اروپایی دارالفنون، سیاستمداران و بازرگانان اروپا رفته و پیشگامانی چونان سید جمال اسدآبادی، میرزا ملکمخان، حاج میرزا طالبوف، آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و ... و نشر کتاب و روزنامه داخلی و خارجی اختلاف روس و انگلیس و ... باعث تنویر افکار عمومی و عدالتخواهی و تنفر مردم از حکومت شد.
اختناق ایران و محیط آزادیکش، چنان مردم را تشنه خبر و آگاهی کرده بود که با امید رهایی از ظلم برای آزادیخواهان راه دیگری جز مبارزه نماند. برخی هم که عرصه را تنگ دیدند. راه مصر عثمانی و هندوستان و اروپا را برای ادامه کار پیش گرفتند ...
سیاحتنامه ابراهیمبیک از مشهورترین کتابهای انقلابی است که پیش از کشته شدن ناصرالدین شاه پنهانی میان مردم دست به دست میشد. نثر روان و ساده و محتوای دلنشین این کتاب در دل خوانندگان آتش آزادیخواهی برافروخت و آنان را علیه استبداد برانگیخت. این شور و عشق، ولولهای براه انداخت هر که از آن میشنید نسخهای میخواست از آن بیابد تا آتش درون خود را خاموش کند. هوای تازهای بود که جامعه ایرانی به آن نیاز داشت، در این زمان ماده انقلاب به افکار عمومی رسیده و مردم هر نوشتهای از این دست را با ولع میبلعیدند.
این کتاب در سه جلد نوشته شده است. در مقدمه سیاحتنامه آمده جلد نخست آن باید در سال 1312 قمری / 1274 شمسی چاپ شده باشد و جلد دوم ده سال بعد و جلد سوم به سال 1327 قمری / 1289 شمسی به چاپ رسید.
خصوصیات کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیک:
اینکه چرا سیاحتنامه چنان تاثیری در مردم گذاشت و به آن وسعت میان آنان پخش شد، علتش این بود که واقعیات قابل لمس با زبانی ساده بیان شده بود. خواننده میدید که در کتاب زندگی حقیقیاش با کمترین خیالبافی حکایت شده است. نویسنده خود مینویسد:
«سوای چند نفر همه ملت مندرجات سیاحتنامه را به نظر انصاف و قبول تصدیق کرده ... و خوردهای جز اینکه کم نوشته است نگرفت ...»
مهمتر از بیان حقیقت آن بود که این حقایق به قول احمد کسروی «با زبان ساده و شیرین و با آهنگ دلسوزی به رشته نوشتن کشیده» شده بود.
همزمان و یا بیش از او دیگرانی هم بودند که در این راه گام نهادند لیکن هیچیک چنین موفقیتی به دست نیاوردند، زیرا با قلمفرسایی میخواستند خود را بنمایانند و به دنبال منافع خویش بودند و این نمیتوانست با شور وطندوستی و ترقیخواهی صادقانه سیاحتنامه که نویسندهاش ناشناس بود، برابری کند، شوری که در سطرسطر آن موج میزد.
در جلد سوم نویسنده خود به یاد میآورد «فواید دیگرش سرمشق اختصار و سادهنویسی مطالب است بازبینی که مقبول خاص و عام واقع شود ...»
و با فروتنی ادامه میدهد که «مثل بنده نگارنده با آنها مثل نجار و خیاط و عابد میباشد».
و باز آرد:
«... این ایام نه آن زمانست که ارباب قلم اوقات خود را صرف خولیا و افسانههای واهی و اراجیف بیمعنی مثل گذشتگان صرف نمایند ... بلکه مانند فضلای افرنج و ژاپون وظیفه نوعپرستی و آداب انسانیت را به عوام به فهمانند. که مصدر تمام نیکبختیها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عینی است»
نویسنده کتاب ضمن حقیقتنویسی و سادهنویسی گاه با ظرافتی شاعرانه بر جاذبه آن افزوده و مقصود خود را با طنز و شوخ طبعی که در سراسر کتاب موج میزند به خواننده رسانده است او سرانجام نوشته خود را با صحنهای استعاری و سمبلیک و به زیبایی تمام میکند: «آتش گرفتن خانه»، «برافتادن پرده»، «شکستن چادر چوبهها» همه اشاراتی است که سرگذشت قهرمان داستان و پریشانی ملت ایران را باید به پایان برساند.
او به واقع وطن و ملتش را دوست دارد و بر عقبماندگی و پریشانی آنان دل میسوزاند «هموطنان باید بدانند که سوای عشق لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین، محمود و ایاز که بین ادبا و شعرا معروف است. عشق دیگر نیز هست، چه عاشقان در این راه زحمت کشیده جانی دادند ...» او اصرار دارد تا برتری عشق به وطن و آزادیخواهی و عدالتجویی را اثبات کند.
به علاوه نویسنده به منظور افزودن تاثیر کلام خود، مدام در حال مقایسه است. هر جا از وضع اجتماعی ایران انتقاد میکند بلا فاصله آن را با وضع کشورهای فرنگ و گاه با برخی کشورهای آسیایی نظیر ژاپن مقایسه می کند. و با بیان حقایق زندگی مردم و مقایسه آن با اوروپاییان، آنان را به فلاکت و نکبت زندگی خود متوجه میسازد و به تغییر آن تحریک و تهییج میکند.
«... از کارهای سودمند به حال ملک و ملت و حب وطن و هموطنان اثری نیست. سکنه این شهر نیز از وضیع و شریف و قوی و ضعیف از هرگونه عوالم ترقی و تمدن بیخبرند. مردهاند ولی زنده، زندهاند ولی مرده»
«... هر گاه از کمر وزیر جنگ امروز ما که بزرگترین هنرش خوردن مواجب و مرسومی زیردستان و کاستن مقدار افواج و بریدن از مخارج لباس و خوراک و مهمات لشکری است، آن شمشیر باز کرده لباس نظامی را از تنش برکنند، هیچ فضیلت و هنر ذاتی با او باقی نمیماند ...»
و یا در شکایات از نادانی و عقبماندگی مردم مینویسد:
«... اینها سهل است بسیاری از اهالی تاریخ حیات و سن خود را نیز نمیدانند...»
و ادامه میدهد: «... ای در باب حل و عقد و ای مقریان درگاه شاهنشاهی و ای روسای قوم و ملت، بر نفس خود رحم کنید ... بر خود و بر سی کرور ملت ایرانیه رحم کنید ... عیب آنجاست که هر کس معایب کار را بگوید، زبانش را میبرید و کسی که قبح اعمال را نویسد دستش را قطع میکنید. عیب اینجاست که آزادی و معارف را حرام کردهاید ... حکام ایران ... خیالش دائما در انهدام ملک و بردن مال رعیت کار میکند ...»
کمتر مشروطهخواهی را میتوان یافت که سیاحتنامه را خوانده باشد و از تاثر اشک نریخته باشد. ناظمالااسلام کرمانی در «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشته است؛ سیاحتنامه را در انجمن مخفی میخواندهاند و «... اهالی انجمن فداییان به حال تباکی (گریه کردن) و بعضی از کثرت حزن و غم از خود رفته و حالت بهت به آنها دست داده ... عارض هر یک گردیده ... سرافکندگی و فکرت فروبرده ...» اعضاء «اکثر از مطالب سیاحتنامه را از حفظ» داشته و برای حاضرین نقل میکردهاند.
کسروی مینویسد: «ارج آنرا کسانی میدانند که آن روزها خواندهاند ... از خواندن این کتاب تو گفتی از خواب بیدار میشدند ...»
ادوارد براون مینویسد: «در سیاحتنامه که انتشار آن همزمان با دوران طغیان ماده عدم رضایت بود، در تحریک حس نفرت و انزجار مردم ایران نسبت به اصول حکومت نقش بزرگی داشتند ...»
نویسنده کتاب خود، از مراجعات مکرر ملایان و معممین برای چاپ و گرفتن کتاب یاد میکند.
قهرمان داستان ابراهیم بیک است. او جوانی است سرشار از حب وطن. از ویرانی وطنش رنج میبرد و از تاختوتاز بیگانه در سرزمینش به فریاد میآید.
ابراهیم بیک، مردم وطنش را دوست دارد. به آنان دل میسوزاند به حالشان اشک میریزد و در جستجوی راهی برای خیر و صلاح آنان است. او معتقد است که خرابی مملکت از رجال فاسد و علمای بد ناشی میشود و آنان را مسبب عقبماندگی و جهل مردم میداند.
وی اصلاحطلب است. به اعتقاد او نظام و قانون پایه نخست اصلاح اجتماعی است. او از انقلاب بد نمیگوید ولی هرگز به راه انقلابی نیز نمیرسد با سادهدلی امید دارد همان مسببین ویرانی مملکت و عقبماندگی روزی برسر عقل آینده و به صلاح مملکت بیاندیشند.
ابراهیم بیک نماینده نسلی است که ملت را به کشاکش انقلاب میکشاند و هنگامی که ملت آمادگی خود را برای انقلاب اعلام میدارد در حقیقت وظیفه او به آخر رسیده است. نسل جدیدی باید پرچم انقلاب را برافرازد و راههای پیروزی را باز شناسد و از راه سرنگونی استبداد به سوی هدف مشروطیت بتازد.
در کتاب «از صبا تا نیما» مولف سیاحتنامه چنین معرفی شده زینالعابدین فرزند مشهدی علی، بازرگانزاده ثروتمندی از مردم آذربایجان که خیلی زود به اردوی آزادیخواهان و طرفداران اصلاحات پیوست. پدران او از اکراد ساوجبلاغ و از خوانین آن سامان بودند و طریقه تسنن و مذهب شافعی داشتند. بعد به کیش شیعه گرویدند. زینالعابدین در سال 1255 قمری به دنیا آمد.
هشت سال در کودکی مختصر سوادی اندوخت در شانزده سالگی نزد پدر آمد و مشغول تجارت شد.
بعدها به گرجستان، مصر و ... رفت و در پایان در عثمانی (ترکیه) اقامت گزید. او به سال 1328 قمری در استانبول در گذشت.